روایتی از زنان بهبودیافته کارتن‌خواب/ پایان زندگی زنان کارتن خواب با پوشش مردانه

دیگر دوران مصرف‌شان به پایان رسیده، حالا دیگر نگران کارتن‌هایی که در فلان پارک جمع کرده‌اند که شب روی آن بخوابند نیستند، حالا دیگر به جای اینکه دنبال مواد و ساقی باشند و گوشه‌ای از پاتوق چنباتمه زده باشند، برای خودشان کار می‌کنند و روزهای پاکی‌شان را بالا می‌برند. دیگر مجبور نیستند زنانگی‌شان را که زیر کلاه و لباس مردانه قایم شده بود، پنهان کنند؛ چراکه حالا می‌توانند برای خودشان خانمی باشند. آنچه می‌خوانید روایت قصه چند زن کارتن‌خواب از روزهای مصرف‌شان و امروز است که در سرای مهر (اولین محل نگهداری زنان بهبود یافته کارتن‌خواب) زندگی می‌کنند و روزهای پاکی‌شان را بالا می‌برند.

بازیگری زن کارتن‌خواب

نگاهش را به آسمان سرای مهر می‌دوزد و می‌گوید: «خدا خواست بعد از 50 و چند سال مصرف پاک شوم، قدر این پاکی را فقط خودم می‌دانم.» لادن که حالا این روزها بازیگر Actor فیلمی به کارگردانی «هومن سیدی» است از چهار سالگی مصرف‌کننده مواد بوده و حالا نزدیک دو سال است که پاک شده است.می‌خندد و می‌گوید: «شوخی نیست 30 سال کارتن‌خواب این شهر باشی. کارتن‌خوابی عالم و قانون Law خودش را دارد که باید یک شبش را تجربه کرده باشی تا بتوانی در موردش حرف بزنی. کارتن‌خوابی یعنی سقف بالای سرت آسمان باشد و گرما و سرما را روی همان آشغال‌هایی که جمع کرده‌ای تا صبح تحمل کنی.در روزهای کارتن‌خوابی سختی‌های زیادی کشیده‌ام. بدترین روزهایش هم زمانی بود که مامورها به محل زندگی‌مان می‌آمدند و تمام وسیله‌هایی را که به سختی جمع‌آوری کرده بودیم از بین می‌بردند و خودمان را هم به‌زور می‌بردند برای ترک کردن. من تجربه بارها ترک کردن زوری را داشته‌ام ولی وقتی بعد از تمام شدن دوره‌ام جایی جز پاتوقم نداشتم باز هم مصرفم را شروع می‌کردم.امروز پاکم چون کار دارم، جایی دارم که از آسمانش نمی‌ترسم و کسانی هستند که پای من ایستاده‌اند و برای پاکی‌ام دل می‌سوزانند. شاید به جرات بتوانم بگویم امروز تنها آرزویم این است که خانه‌ای برای خودم داشته باشم.»

خودکار به جای پایپ

روپوش مدرسه‌اش هنوز تنش است. با ذوق می‌گوید: «آرزو داشتم برم مدرسه.» رفتن به مدرسه شاید برای همه عادی باشد اما برای من رویایی دست‌نیافتنی بود. سمیه 19 ساله که بعد از 17 سال مصرف مواد امروز دو سال پاکی دارد، به تازگی خواندن و نوشتن یاد گرفته است.چشم‌هایش برق می‌زند و می‌گوید: «امتحان املا و جمله‌نویسی داشتم. مطمئنم 20 میشم. باورم نمیشه، وقتی از جلوی مدرسه رد می‌شدم آه می‌کشیدم که چرا سرنوشتم شبیه بچه‌های دیگر نیست. امروز دارم خواندن و نوشتن یاد می‌گیرم. یادم هست وقتی هقت ساله بودم به خاطر خماری مواد سر کلاس چرت می‌زدم. برای همین من را از مدرسه اخراج کردند. اگر آن روزها کسی حواسش به من بود و به جای اینکه اخراجم کنند، کاری می‌کردند که دیگر مواد مصرف نکنم و چرت نزنم شاید من هم امروز پشت کنکوری بودم. اما باز هم خدا رو شکر که امروز می‌توانم درس بخوانم و به جای پایپ، خودکار و مداد لای انگشتانم است.»سمیه در مورد کار کردنش هم می‌گوید: «‌زندگی کردن بدون مواد را دوست دارم. کار کردن به من این حس را می‌دهد که دیگر بزرگ شده‌ام و می‌توانم روی پای خودم بایستم و به آرزوهای دست‌نیافتنی‌ام برسم. شاید اگر روزهایی که در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر دنبال مواد بودم، یک نفر از کنار من بی‌تفاوت رد نمی‌شد و کمکم می‌کرد تا ترک کنم، امروز می‌توانستم بگویم سمیه‌ام با چند سال پاکی. نمی‌خواهم بی‌تفاوت باشم. می‌خواهم با کار کردن به هم‌دردهایم کمک کنم و به آنها بگویم ما هم می‌توانیم بهترین آشپزها و زنان خانه‌دار باشیم.» با خوشحالی می‌گوید: «مصاحبه‌ام چاپ بشود می‌توانم خودم دیگر روزنامه بخوانم و این یعنی من خوشبخت هستم.»

آرزوی مادر و پسر بهبودیافته

همه چیز از یک دندان درد شروع شد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم دندان درد 14 سال پیشم باعث شود کارتن‌خواب شوم. الناز امروز مادر سه فرزند است و بیش از یک سال و 10 ماه است که پاک است. به قول خودش از مواد و تمام سختی‌ها پاک است. پسر پنج ساله‌اش را در آغوش می‌کشد و می‌گوید: «روزی که میثم به دنیا آمد فکرش را هم نمی‌کردم که روزهای کارتن‌خوابی را با پسرم تجربه کنم. وقتی میثم کمتر از دو سال داشت کارتن‌خواب پارکی در اتابک شدم. روزهایی که مجبور شدم به میثم یاد بدهم که فقط از خودش دفاع کند تا کسی نتواند به او آسیب بزند.» حالا مادر و پسر با هم روزهای پاکی‌شان را سپری می‌کنند. حالا الناز به جای اینکه به دنبال مواد و تهیه آن باشد کار می‌کند و آرزو دارد روزی پسرش را در لباس مدرسه ببیند و دکتر شدنش را جشن بگیرد. لابه‌لای صحبت‌هایمان میثم می‌خندد و می‌گوید: «من ولی دلم می‌خواد پلیس Police بشم، با دزدها و مواد فروش‌ها بجنگم تا دیگه کسی معتاد Addicted نشه.»

به خاطر دخترم

«زاغه‌نشینی در اطراف کرج خاطرات شیرین و تلخی را برایم ساخت؛ روزهایی که در کرج کارتن‌خوابی کردم را خوب یادم هست. البته ما زاغه خوبی درست کرده بودیم؛ زاغه‌ای که با عشق تک‌تک وسایلش را جمع کرده بودیم.» مریم 12 سال مصرف‌کننده بوده و در تمام این سال‌ها تجربیات زیادی را داشته، اما سال‌هایی که در زاغه‌های کرج زندگی می‌کرده روزهای سرنوشت‌سازش بوده است. همان‌جا بود که با همسرش آشنا می‌شود و تصمیم می‌گیرند هر دو با هم ترک کنند. حالا پنج سال از آن عشق می‌گذرد و فرزندش تنها دلیلی است که می‌خواهد روزهای پاکی‌اش را بالا ببرد. نوزاد چند ماهه‌اش را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «قبل از به دنیا آمدن فرزندم هم پاک بودم؛ یعنی در روزهای پاکی باردار شدم اما امروز به خاطر دخترم و همسرم دوست دارم سقفی بالای سرم باشد تا بتوانم در فضایی بدون دود و خاطرات مواد کودکم را بزرگ کنم.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.