داستان عجیبترین درخت دنیا!
رکنا: چندین سال پیش، وقتی که بچه بودم، مادربزرگم بهم یه مشت عدس داد تا برای عید سبزشون کنم. همشون رو ریختم توی ظرفی و روشون پارچه نازکی کشیدم و همیشه اون پارچه رو خیس نگه میداشتم.
دو، سه روزی گذشت و همشون جوونهزدن و شروع کردن به بزرگ شدن، اما وقتی یه هفته از جوونه زدنشون گذشت، متوجه شدم که اون دونههایی که سبزشون کرده بودم گندم بودن، نه عدس!
خوب با خودم فکر میکردم که مادربزرگم اسم دونهها رو اشتباهی بهم گفته. چند وقتی از اون جریان گذشت و من چند تا دونه سیب توی حیاط خونه مادربزرگم کاشتم، تقریبا دو سالی گذشت تا دونهها تبدیل به درخت شدن و اولین میوه خودشون رو دادن. اما وقتی میوهها رسیدن فهمیدم که اون دونهها گلابی بودن که من توی زمین کاشتم. وقتی جریان رو برای مادربزرگم تعریف کردم، خندید و گفت: احتمالا بچه بودی و فرق سیب و گلابی رو نمیدونستی.
از اون دفعه به بعد دیگه برام پیش نیومده بود که چیزی توی زمین بکارم تا اینکه سالها گذشت و من چهل ساله شده بودم و یک روز تصمیم گرفتم چندتا هسته انبه رو گوشه حیاط خونه بکارم. اما دوباره پنج، شش ماهی که گذشت، چیز دیگهای توی خاک سبز شده بود. مطمئنا فرق بین هسته انبه و تخم هندونه رو میدونستم. و در کمال تعجب توی خاک بوته هندونه در اومده بود و خبری از انبه نبود. فکر میکردم که دچار فراموشی شدهام. بوته هندونه هر روز قد میکشید و بلندتر میشد تا اینکه تبدیل شد به درختی که شاخههاش پر بود از هندونههای بزرگ و این امکان نداشت، چون هندونه اصلا درخت نداره و از بوته به عمل میاد. با خودم قراری گذاشتم و گفتم: ایندفعه چیزی توی خاک میکارم و هر روز تکرار میکنم که چه چیزی کاشتهام، تا وقتی دراومد و بزرگ شد فکر نکنم که خیالاتی شدهام. این بود که چند تا دونه توتفرنگی کاشتم و هر روز بهشون آب میدادم و روزی یک ساعت جلوی اونا مینشستم و با خودم میگفتم، من توت فرنگی کاشتم، من توتفرنگی کاشتم!
مخصوصا توت فرنگی کاشته بودم. چون اونا هم بوته داشتن و حیاط خونه من اونقدر بزرگ نبود تا بتونم درخت دیگهای توش داشته باشم. بوته توتفرنگیها هر روز رشد میکرد و من هر روز با خودم تکرار میکردم که من چندتا دونه توتفرنگی کاشتم. اما دوباره بوته توتفرنگیها بلند و بلندتر شد و تقریبا اندازه درخت هندونهای شد که توی حیاط سبز شده بود. به خودم گفتم فردا صبح هرچیزی رو که کاشتم با اره قطع میکنم و دیگه چیزی نمیکارم، چون دیگه یواش یواش داشتم دیوونه میشدم اما امروز صبح که از خواب بیدار شدم و به قصد قطع کردن درختها رفتم توی حیاط چشمم افتاد به عجیبترین درختی که توی عمرم دیده بودم. درخت پرشاخ و برگی که تقریبا سه متری ارتفاع داشت و به نوک هر کدوم از شاخههاش توله سگی آویزون بود و همشون با هم دیگه در حال پارس کردن بودن.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
گفتگو با دختر عکاس که پناهگاه یک زن در حادثه اهواز شد + عکس جهانی
رسوایی دیگر در شورای شهر / این بار در نیشابور
زنده به گور شدن 5 کودک در اصفهان!
عادل بدوی کیست !؟ / او تروریست الاحوازی بود!
تصویر جایگاه رژه امروز اهواز در لحظه حمله تروریستی +فیلم
پای داعش هم به ماجرای اهواز باز شد! + تصویر
عکس های 6 پیکر خونین شهدای حادثه تروریستی اهواز در محل حادثه! + جزییات
اعدام 9 مرد شیطان صفت در شیراز /صبح امروز اجرا شد
نخستین قدرت نمایی روحانی در قلب امریکا
اولین عکس از جسد 2 تروریست در حمله تروریستی اهواز
فیلم لحظه حمله تروریستی در اهواز
تلخ ترین تصویر از کودک خونین در حادثه اهواز+ فیلم ها
فوری / تیراندازی مجدد در محل حادثه تروریستی اهواز + فیلم
اولین تصاویر از حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح اهواز + فیلم
اولین فیلم از حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در اهواز + فیلم
فوری / حمله تروریستی به مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز+ فیلم
تجاوز به عروس های جوان هنگام مشاوره زناشویی در اتاق مشاور + عکس
پدر داماد عاشق عروسش شد و به او تجاوز کرد!
وحشت از عقرب های بالدار در جم+ عکس
-
فیلم آواز باشکوه شاگرد محمدرضا شجریان در تولدش بین خودمونی ها !
ارسال نظر