یادداشتی درباره دو فیلم ماهگرفتگی و ویلاییها /این شیوه گره افکنی و گره گشایی، جز ابله فرض کردن مخاطب، نشان دیگری ندارد
رکنا: مهرزاد دانش: فیلم های خوب، موضوعات مختلف از جمله سیاسی و اجتماعی را بهانه ای می سازند برای تعریف یک قصه خوب و محکم؛ و برعکس، فیلم های ضعیف و پرمدعا از داستان بهانه می آورند تا مانیفست های سیاسی اجتماعی شان را اعلام کنند. ماه گرفتگی از نوع دوم این روال است و برای همین هم، نه تنها به عمق بافت قصه راه نمی یابد، که در همان سطح نازلش هم لق می زند. گره اصلی فیلم روی این موضوع قرار گرفته که شخصیت غائب داستان، چرا خلاف اعتقادات قبلی اش، علیه سیستم شوریده و عکس رهبر کنونی انقلاب را از دیوار اتاقش برداشته و به رغم داشتن نامزد شرعی، دوست دختر دارد.
بعد در چند دقیقه پایانی به طرفه العینی همه این گره ها گشوده می شود: در وارسی لباس هایش معلوم می شودعکس رهبر در جیب پیراهنش و روی قلبش قرار دارد و شبهه دوست دختر هم با توضیح پدر دختر درباره منبع ارسال گل ها حل می شود.
این شیوه گره افکنی و گره گشایی، جز ابله فرض کردن مخاطب، نشان دیگری ندارد. در این مدت بین پسر و دختر حرفی درباره گل ها به میان نیامده بود تا دختر دچار سوء تفاهم نشود؟ آن فرمانده (که با نمای های انگل معرفی می شود تا به اهمیت فراوانش همان اول بسم الله واقف شویم!) جز پرداختن به امور شخصی و خانوادگی اش، کار و ماموریت سازمانی دیگری ندارد وسط آن همه شلوغی و بلوا انجام دهد؟ آن تشبیه صدای حاج مهدی (که بعدا می فهمیم از رئوس «فتنه» است) به صدای شادروان هاشمی رفسنجانی دیگر چه صیغه ای بود؟ مصاحبه آن مرد عیاش با بی بی سی برای مایه دارتر کردن طنز ناخواسته فیلم است؟ کجای این نظام وقتی کسی در اوج التهابات و ناآرامی های سیاسی/امنیتی کشته می شود، خبر مرگش را فورا در پاسخ به تماس دایی طرف بدون هیچ ملاحظاتی می دهند؟ فیلم مدعی بی طرفی است؛ ولی وقتی یک طرف ماجرا را عده ای تین ایجر درگیر حسادت های عاشقانه و مردان خیانتکار به همسر نمایش دهند و طرف دیگر را عده ای دلسوز و جبهه رفته و علیه السلام، دیگر معلوم است عمق تحلیل به کجا می رسد. حیف سوره زیبا و خوش آهنگ نبأ، که در نمای آخر فیلم در شعاری ترین نمود ممکن ابزار این تحلیل ساده انگارانه قرار می گیرد. فیلم سیاسی ساختن، توان ادراکی ای می طلبد که جدا از وقوف به مختصات داستان گویی، ریشه در فهم عمیق تحولات و رویدادها دارد. با چهار تا محکوم کردن توأمان عبارت خس و خاشاک و میل افراطی طرف مقابلش به ریاست جمهوری، تمی توان به این درک نائل شد.
ویلایی ها / پراکنده ها
امتیاز عمده ویلایی ها، جدا از فضاسازی و طراحی صحنه اش، پتانسیلی است که در موقعیت بکر ماجرایش دارد و در سینمای (جنگی) ایران مشابهی ندارد.
اما متأسفانه این قابلیت عالی، توسط خود فیلمنامه نویس به هدر رفته است. شاید اگر فرمت این فیلم، به سریال تبدیل می شد و فرصت کافی برای پرداختن به این همه شخصیت وجود داشت با اثر به مراتب بهتری اکنون مواجه بودیم، اما در شکل فعلی، داستان هایی بدون پایان و تداوم شکل می گیرد و عقیمی پشت عقیمی در روند روایت به وجود می آید.
این که هر چند وقت یک بار پیکی از طرف جبهه می آید و خبر شهادت رزمنده ای را به خانواده اش می دهد، در شکل ظاهری تکان دهنده می نماید، ولی وقتی فرصت و پشتوانه محکمی برای شناخت مثلا آن زن حامله و یا آن زن بچه دار برای مخاطب وجود ندارد، دیگر قرار است چه دغدغه ای برای دانستن یا ندانستن وضعیت همسران این خانم ها شکل گیرد؟ چه فرقی می کند این خبر به چه کسی داده شود؟ تنها زمانی که زن تازه وارد به زن سرپرست کمپ ایراد می گیرد که چرا شوهران همه به دیدن شان می آید جز همسر خودش، رفته رفته احساس می شود دارد زیربنای درام چیده می شود، اما همین هم در همان لحظات شروع، تمام می شود و دوباره همان روال تکراری از سر گرفته می شود. این میان عاقبت داود چه می شود؟
فرجام عشق دختر نوجوان به رزمنده جوان به کجا می رسد؟ آن پیرزن بداخلاق چه سرنوشتی می یابد؟ زنی دیگر که بچه هایی بازیگوش دارد عاقبتش چه می شود؟ نمی شود با فاصله گیری دوربین از فراز آن منطقه و نمایش خودرویی دیگر که خبر شهادت رزمنده ای دیگر را احتمالا آورده است، سروته همه این داستان ها را پشت بیانی نمادین جمع کرد و خلاص. حیف از آن همه پتانسیل جذاب دراماتیک که در گذر از شعار و تکرار به فعلیت نمی رسد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر