تحلیل خواندنی یک جامعه شناس از سریال شهرزاد:
پشت پرده هایی که پیام اجتماعی دارند / 5 ساحت مختلف زن در شهرزاد کدام بودند؟!
رکنا:زن در سریال شهرزاد 5 ساحت مختلف دارد یکی خیانت می کند مدرن شود یکی زنی وفادار زنانی که فقط مادرند و دو زن مدرن و بلاتکلیف که می تواند پیام اجتماعی قوی ای داشته باشد.
در یکی دو ماه اخیر، دعوا وجار و جنجال بر سر سریال شهرزاد یکی از مسائل فرهنگی جامعۀ ایران بوده است. ابتدا مارکسیستهای افراطی به سازندگان "شهرزاد" تاختند، سپس جریان راست رادیکال علیه این سریال قد برافراشت. در واکنش به این فشارها، حسن فتحی -- کارگردان سریال شهرزاد - از هنرمندان و فرهیختگان جامعۀ ایران خواست که سکوتشان را بشکنند و به حمایت از "شهرزاد" برخیزند. تقی آزاد ارمکی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، جزو کسانی است که از "شهرزاد" به نیکی یاد میکند و خواستار ادامۀ ساخت و پخش این سریال است. علاوه بر این، سریال شهرزاد جنبههای جامعهشناسانۀ قابل توجهی هم داشت. آزاد ارمکی دربارۀ حواشی و متن "شهرزاد" و نیز علل استقبال گستردۀ مردم از این سریال تحلیل های خواندنی ای دارد :
چپگرایان افراطی که سعی میکنند سریال شهرزاد را گره بزنند به نقض حقوق معلمان، به نظرتان با چه انگیزهای چنین کاری میکنند؟
راستشمن نمیفهمم بین چپگراییِ مدعیِ عدالتخواهی و سریال شهرزاد چه رابطهای وجود دارد. "شهرزاد" متعلق به بخش خصوصی است و برای ساخت این سریال کسی پولی از جایی نگرفته است که بگوییم اگر این پول به آنجا برمیگشت، مشکلات آن بخش حل میشد. شهرزاد با پول نهادهای دولتی ساخته نشده؛ بنابراین من نمیفهمم ادعای عدالتخواهی چپها چه ربطی به "شهرزاد" دارد. به نظرم این حرفها بیشتر علل فرهنگی دارد. در چپگرایان ما نوعی کجسلیقگی وجود دارد.
اینکه میفرمایید علتش فرهنگی است، دقیقاً یعنی چه؟
فرهنگ و اقتصاد و هنر و ... در جامعه، جای خودشان را دارند. اگر جامعهای مشکلات اقتصادی دارد، باید از زیباییشناسی دست بکشد و اثر هنری تولید نکند و به حوزۀ فرهنگ توجه نکند؟ یا اینکه نیروهای همۀ حوزهها باید کارشان را درست انجام دهند تا شاهد جامعۀ بهتری باشیم؟ اگر ما اثر هنری تولید نکنیم، مشکلات اقتصادیمان کاهش خواهد یافت؟ به نظرم در "شهرزاد" نکتهای وجود دارد که چپگرایان ما را آزار میدهد و آن اینکه، این سریال بیشتر طبقۀ بالای جامعه را نشان میدهد. گرفتاریها و ویژگیهای این طبقه در این سریال بازنمایی میشود. سریالهای تلویزیونی در ایران، بیشتر طبقات پایین و متوسط جامعه را نشان میدهند و کمتر به سراغ طبقات بالای جامعه میروند و زندگی آنها را با این جزئیات به تصویر میکشند. البته در سینمای ما، فیلمهای علی حاتمی هم تا حدی طبقات بالای جامعه را نشان میداد. به هر حال این جنبۀ سریال شهرزاد شاید تا حدی برای چپها آزاردهنده باشد.
یعنی رفاهی که در "شهرزاد" وجود دارد و این سریال مشکلات، بدیها و حتی خوبیهای افراد مرفه جامعه را نشان میدهد، برای مارکسیستهای تندروی وطنی آزاردهنده است؟
بله. از این حیث برای آنها آزاردهنده است که این سریال افراد و اقشار طبقات بالا را مطرح میکند و به نوعی آنها را به رسمیت میشناسد. این اتفاق خوبی در سریالسازی ایران است که قبلاً کمتر شاهد آن بودیم. سریالهایی که امیرکبیر و ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه رانشان میدادند، نخبگان حاکم را به تصویر میکشیدند ولی "شهرزاد" لایههایی از طبقۀ بالای جامعه را نشان میدهد که لزوماً جزو نخبگان حاکم نیستند و با مسائل اجتماعیای درگیرند که این مسائل سایر طبقات اجتماعی را هم درگیر میکنند.
شما به عنوان یک جامعهشناس فکر میکنید علل و دلایل اقبال گستردۀ مردم به سریال شهرزاد چه بود؟
فقدان یک اثر خوب در حوزۀ سریالسازی رسمی، قطعاً یکی از علل موثر بود. سریالهای تلویزیونی، آخر معلومی دارند! اما شهرزاد لایهلایه بود و پیچیدگیهایی داشت که ما در سریالهای تلویزیونی نمیبینیم. "شهرزاد" در آغاز مخاطبان گستردهای نداشت اما با لایهلایه بودنش، همۀ گروهها و طبقاتاجتماعی ایران را درگیر خودش کرد. عامل دوم، پرداختن به بخشی از تاریخ معاصر بود؛ دورهای که "جاهلان" حضور داشتند و پلیس جدید و شهر جدید و دولت جدید هم شکل گرفته بود. عشق و نفرت و محبت و گذشت هم در قصۀ "شهرزاد" موج میزد. کسی که عاشق است اما به دلیلی از عشقش میگذرد و به ازدواجی اجباری تن میدهد. عامل چهارم، بحث خانواده است. خانواده نه به معنای جمع آدمها؛ بلکه اصالت و هویت و حرمت خانواده در سریال شهرزاد، جزو مسائل اصلی و درونمایههای قصه بود. اصالت خانواده در طبقات گوناگون این سریال، تعاریف متفاوتی داشت ولی اقشار همۀ این طبقات دنبال نوعی اصالت خانوادگی بودند. یعنی در "شهرزاد" خانواده و بازتولید خانواده، اهمیت داشت. عامل پنجم، جذابیت دیداری "شهرزاد" بود. رنگها، فضاها، بازیها، آدمها و ... واقعاً جذاب بودند. در همان دوران پخش سریال شهرزاد، "نفس گرم" و "کیمیا" هم از تلویزیون پخش میشد ولی تصاویر "شهرزاد" در قیاس با آن دو سریال، واقعاً چشمنواز بود. یعنی از حیث صحنهآرایی و زیباییشناسی، شهرزاد سریال مطلوبی بود. عامل ششم، درهمتنیدگی اقتصاد و سیاست و فرهنگ در این سریال بود. "شهرزاد" گرهخوردگی این حوزههای زندگی اجتماعی را، البته در حد خودش، به خوبی نشان داده بود.
دربارۀ درهمتنیدگی اقتصاد و سیاست و فرهنگ در سریال شهرزاد، کمی بیشتر توضیح میدهید؟
هنگام تماشای اکثر فیلمها و سریالهای مربوط به آن دوران، ما احساس میکنیم فرهنگ در جامعۀ ما جان چندانی نداشته و خانواده کمرمق بوده و سیاست عنصر تام و تمام بوده است. اما این سریال نشان میداد که این حوزههای متفاوت، توامان جان و رمق دارند و در حال رفت و برگشت و تعامل با یکدیگرند. خانواده در حوزۀ سیاست تجلی دارد و سیاست در اقتصاد و اقتصاد در خانواده مؤثرند. نمیگویم "شهرزاد" کار تمامی است ولی در مقایسه با سایر سریالهایی که تا به حال دیدهایم، افتوخیزها و تعاملات سیاست و اقتصاد و فرهنگ و خانواده را بهتر نشان داده است. افول خانواده و برپایی مجددش در زندگی بزرگآقا، زندگی خانوادگی فرهاد، که متعلق به طبقۀ متوسط است و پدرش کارمند بزرگآقاست ولی در عین حال کاسبی میکند، سختیهای زندگی افرادی از طبقات پایین جامعه، همۀ اینها در سریال شهرزاد دیده میشود. در واقع نظام طبقاتیجامعه را میتوان در این سریال دید. طبقۀ پایین درگیر خدماترسانی و کار وتلاش است و بعضاً حریمش هم از سوی طبقات بالاتر نقض میشود. طبقۀ متوسط طبقۀ بههمریخته و بلاتکلیفی است. این ویژگی طبقۀ متوسط در "روشنفکری" آن دوران ترسیم شده. طبقۀ بالا هم در حال فروپاشی است. پس طبقۀ پایین طبقهای ماندگار و خدمتگزار است، طبقۀ متوسط دارد ظهور میکند اما تعارضات متعددی دارد، طبقۀ بالا در حال فروپاشی ولی درگیر تلاش برای بقا است. این مؤلفههادر سریال شهرزاد خیلی دلنشین است و با واقعیتهای تاریخ معاصر ایران هم مرتبط است.
مطابق این توضیحات شما، "شهرزاد" را میتوان تا حدی یک سریال جامعهشناسانه هم قلمداد کرد؟
به نظرم سریال بسیار جالبی است که ساختار اجتماعی را ترسیم کرد، نکات مربوط به علوم اجتماعی از دل آن استخراج کرد، تعارضات اجتماعی را در آن مشاهده کرد، تعارض حوزههای قدرت و سیاست و فرهنگ را از آن استخراج کرد و نوعی دگردیسی اجتماعی را از جامعهای نه چندان شهری به جامعهای شهری را در آن دید؛ جامعۀ شهریای که پلیدیها و زشتیها و در عین حال مطلوبیتها و خوبیهای خاص خودش را دارد. مهمانیهای مجلل و مدگرایی و فقر و ...، ویژگیهای مثبت و منفی این جامعۀ شهری نوپا است. البته احتمالاً هنگام ساخت این سریال، به این مؤلفهها توجه عمیقی نشده ولی شاید گفتن این نکات به کار باز کردن بیشتر این مؤلفهها در فصل دوم سریال بیاید.
در "شهرزاد" سیاست در حاشیه است در مجموع. مثلاً وقایع پس از کودتای 28 مرداد.
بله،داستان از کودتای 28 مرداد شروع میشود ولی به آنجا ختم نمیشود. یعنی ازآن وقایع مهم سیاسی دور میشود و بیشتر وارد حوزههای اجتماع و فرهنگ میشود. سریال "معمای شاه" بیش از حد در حوزۀ سیاست دستوپا میزند. سیاست خمیرمایۀ "شهرزاد" است اما سریال بر این مبنا، چیز دیگری را باز میکند و پیش روی بیننده میگذارد. یعنی داستان از کودتای 28 مرداد شروع میشود ولی در ادامه، به حوزههای دیگری گام مینهد. سرنوشت آدمها لزوماً ربطی به کودتای 28 مرداد ندارد.
دربارۀ شخصیت بزرگآقا چه نظری دارید؟
یکی از بهترین اتفاقات این سریال، ظهور این شخصیت بود. جدا از بازیگر مهم این نقش و هدایت خوب کارگردان در شکلگیری نقش، شخصیت بزرگآقا بسیار دوستداشتنی بود. بزرگآقا مهربان و خشن است. قدرتمند است ولی در مقابل فرزندش زانو میزند. همۀ مختصات یک آدم واقعی را دارد. فقط پلیدی و زورگویی ندارد. شخصیت اصلی سریال "پدرسالار" هم بعضی از ویژگیهای بزرگآقا را داشت ولی آن نقش یکلایه بود و ما در اسداللهخان فقط سلطۀ پدرانه را میدیدیم. اما در بزرگآقا قوت و ضعف را با هم میبینیم. در سیاست دخالت میکند ولی در برابر عزیزانش گاهی تمنا هم میکند و زانو میزند. بزرگآقا در این سریال خوب درخشید.
بار آن جنبههای مرتبط با جامعهشناسی سیاسی در این سریال نیز تا حد زیادی بر دوش کاراکتر و روابط بزرگآقا است.
بله،ولی فرهاد هم از این حیث اهمیت دارد. ظهور پدیدۀ روشنفکری در این سریال مرتبط با نقش فرهاد است؛ جوان درسخواندهای که میل به روشنفکری و دغدغۀ سیاسی و زندگی دارد. فرهاد مثل همان روشنفکرانی است که وقتی در سیاست شکست میخورند، به هنر و فرهنگ و زندگی پناه میبرند و وقتی فضا پیدا میکنند، دوباره به سیاست توجه میکنند. شخصیت فرهاد نماد جریان روشنفکری است. او محجوب و مودب و زمینخورده است. برای روشنفکری ایران هم چنین اتفاقی رخ میدهد. یعنی مورد تهاجم قرار میگیرد و از آن سوءاستفاده میشود ولی نجابت در این جریان همچنان وجود دارد. برخلاف تصویری که آل احمد از روشنفکری ایران ترسیم میند، این سریال از جریان روشنفکری ایرانی به شکلی ملایم حمایت میکند و نشان میدهد که این جریان ملی و نجیب و اخلاقی و پاک است و توطئهگر و وابسته نیست.
زهد و نجابت و شکستخوردگی و هنرمندی روشنفکرانی که از وقایع سال 1332 مأیوس بودند، تا حد زیادی در اخوان ثالث دیده میشود.
بله،روشنفکران آن دهه مأیوس بودند ولی منشأ اثر هم بودند در همان دهه. یعنی بعد از مدتی برگشتند به صحنه؛ حالا هر کدام به شکلی. با پایان جریان حزب توده، روشنفکری در ایران نمرد بلکه به دلیل نجابت و دغدغههای فرهنگیاش، به شکل دیگری فعال شد و جان گرفت. سریال هم به طور ضمنی همین را نشان میدهد. مثلاً روابط فرهاد و دوستانش قطع نمیشود. همچنین فرهاد با آذر آشنا میشود و پیگیر مسائل زندگی او میشود؛ مسائلی که با سیاست گره خورده بودند. خلاصه به غیر از بزرگآقا، فرهاد هم اهمیت ویژهای در این سریال دارد و با حضورش برای داستان فضا میسازد. عشق دوم، شکست درون، میل کمک کردن به دیگران و سایر ویژگیهای فرهاد، نشان میدهد که بازی روشنفکری بازی نجابت و حمایت و میانداری و دفاع از سرمایههای فرهنگی و اجتماعی است.
به نظرتان شخصیت شهرزاد، بخصوص وقتی که منش و علائقش در تقابل با شیرین و خواهر بزرگ خودش قرار میگیرد، تا چه بازتابدهندۀ زن مدرن و نوظهور ایرانی در دهههای 1320 و 1330 است؟
به نظرم در این سریال پنج ساحت متفاوت از زن به چشم میخورد. زنی که دارد مدرن میشود ولی با خیانت؛ مثل همان خدمتکار جوان خانۀ بزرگآقا. دوم، زن سنتی و خادمی که تا آخرین لحظۀ عمرش وفادار است؛ مثل همان خدمتکار مسن خانۀ بزرگآقا. مادر شهرزاد و مادر فرهاد، که نماد زن سنتیاند و بیش از اینکه زن باشند، مادرند به اصطلاح. شیرین و شهرزاد هم بازتابدهندۀ زن مدرن بلاتکلیف و زن مدرن باهویتاند. کشمکش این دو زن مدرن در سریال، جذاب و دیدنی است. شیرین مدرن است به این معنا که از همۀ پدیدهها و لذائذ جهان مدرن میخواهد استفاده کند و اگر او را به حال خودش رها کنند، ممکن است پایش بلغزد. مثلاًاگر بزرگآقا مراقب او نبود، ممکن بود در دام آن مرد جوان بیفتد و یا علیه قباد به کلی عصیان کند. ولی شهرزاد در این جامعۀ در حال مدرن شدن، بازی عاقلانهتری میکند. پزشکی میخواند، متعلق به یک خانوادۀ طبقۀ متوسط و
مورد توجه طبقۀ بالای جامعه است، فرزند میآورد و بارداری صفتش است، میتواند عاشق شود ولی در عین حال زندگیاش را مدیریت میکند و اگر ضرورت
داشته باشد، میتواند عشقش را رها کند. او صفات یک زن خوب را دارد که پایۀ شخصیتش در سنت است ولی در عین حال بازی مدرن و خوبی میکند.
شاید یک تفاوت دیگرشان هم این باشد که شهرزاد با ایدههای مدرن آشناست ولی شیرین فارغ از این مقولات است.
بله،شیرین با مظاهر جهان مدرن آشناست ولی فهم مدرن ندارد اما شهرزاد فهم مدرن هم دارد. شهرزاد قابلیتهای بیشتری دارد. هم میتواند با قباد زندگی کند هم با روشنفکری مثل فرهاد. اما شیرین فاقد این تواناییهاست. او نهایتاً پناه میبرد به افیون و مرگ و کشتن و کشته شدن. او یک زن مدرن شل و ترسو
است که در حاشیۀ زندگی مدرن قرار دارد ولی از نعمات این زندگی به سادگی نمیتواند استفاده کند. چنین تقابلی بین این وجوه زن مدرن در این سریال وجود دارد و نهایتاً برندۀ این تقابل، شهرزاد است.
در این سریال یک زن مدرن دیگر هم وجود داشت که بسیار هم محبوب شد: آذر گلدرهای. آذر چطور زن مدرنی بود به نظرتان؟
آذرنماد کنشهای سیاسی بود. سراپا غرق محرومیت بود. محرومیت و سیاست و جدال ونهایتاً کشته شدن. او در چنبرهای از مشکلات قرار گرفته ولی قدرت خارج شدن از این همه مشکل را ندارد. گروه سیاسی آذر، امکان زندگی کردن را از او گرفته بود و همین موجب نابودی آذر شد نهایتاً.
آذر فاقد خاستگاه سنتی قدرتمند شهرزاد بود و در "جامعه" تنها و بیحامی ماند.
بله، کاملاً درست است.
تفاوت دیگرشان شاید این باشد که شهرزاد با اینکه مدرن شده و وارد "جامعه" شده، باز "زن خانواده" است ولی آذر زن خانواده نبود.
بله،شهرزاد دغدغۀ زندگی و فرهنگ و تحصیل و خانواده و زندگی و پدر و ... را دارد. اتفاقاً سختی کار شهرزاد هم از همین دغدغههای گوناگون نشأت میگیرد.ولی شخصیت آذر تکبعدی است و به همین دلیل نقش او زودتر تمام میشود.
در واقع آذر زن مدرنی بود که موج "سیاست" او را با خودش برده بود از "زندگی" بازمانده بود.
بله.البته شهرزاد هم به سیاست بیاعتنا نبود و در دانشگاه با فرهادی رابطه داشت که سیاسی بود و تا پای اعدام پیش رفته بود. در مجموع شخصیت آذر پختهتر و چندبعدی بود. آذر شخصیتی سیاسی و یکبعدی بود.
پس چرا آذر این قدر محبوب شد؟
بهخاطر اینکه خاطرۀ خیانت، شجاعت، وفاداری و مقاومت در حوزۀ سیاسی را نشان میدهد. فقر او هم مزید بر علت بود. فقیر بودن او موجب ستمدیدگی بیشتر او میشد. به همین دلیل وارد مبارزۀ سیاسی شده بود تا نابرابری را از بین ببردولی نهایتاً خودش از بین رفت.
در پایان نکتۀ خاصی دارید؟
به نظرم "شهرزاد" یک اتفاق مهم در حوزۀ نمایش خانگی بود. قبلاً در حوزۀ نمایش خانگی، ما با سریالهای طنز مهران مدیری مواجه بودیم که عناصر فرهنگ و سیاست و نیز شخصیتها را بسیار تخریب میکردند و کارشان به لودگی کشیده شده بود. اما "شهرزاد" ناشی از فرهیختگی و برای مخاطب فرهیخته است. این تحول
به نظرم یک اتفاق بسیار خوب است و این ژانر را باید پی گرفت تا سلیقۀ مخاطب ارتقا یابد و نتوان هر چیزی را به خورد مخاطب داد. در سریال شهرزاد تاریخ و فرهنگ وجود داشت، اما در سریالهای مهران مدیری بیتاریخی و بیفرهنگی ولمپنیسم و مسخره کردن وجود داشت. در "شهرزاد" گفتوگو و چالشهای اساسی
وجود دارد؛ چالشهایی مثل مبارزۀ مسلحانه و عاقبتش، وقایع سیاسی و پیامدهایش، مشکلات طبقۀ متوسط و لایههای روشنفکری جامعه، فروپاشی طبقات بالای قدیمی، رنجهای طبقات پایین و تلاش مردمان این طبقات برای بقا. اینها موضوعات بسیار خوبی است که به شکلی هنرمندانه و غیر شعاری هم در سریال شهرزاد به تصویر کشیده شده بود. به نظرم بر روی ورود بیشتر و بهتر این موضوعات در عرصۀ هنرهای نمایشی باید کار کرد. من از مدافعین سرسخت این نوع آثارم و امیدوارم به زودی بینندۀ فصل دوم سریال شهرزاد باشیم و از همینجا به همۀ عوامل این سریال خوب خستهنباشید میگویم.
ارسال نظر