به گزارش رکنا، نوجوان 17 ساله درحالی که بیان می کرد دیگر از این وضعیت خسته شده ام و حتی مادرم نیز مرا تحقیر می کند به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران کودکی بسیار پرانرژی بودم و با رفتارهای هیجانی کارهایی انجام می دادم که همه مرا پسری «شر» می دانستند ولی هیچ کس احساسات مرا نمی فهمید.

پدر و مادرم نیز درگیر دیگر خواهران و برادرانم بودند و توجهی به من نداشتند چرا که در یک خانواده 9 نفره زندگی می کردم و از نظر مالی بسیار ضعیف بودیم به همین دلیل در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم تا برای درآمدزایی سرکار بروم این در حالی بود که ترک تحصیل من برای خانواده ام اهمیتی نداشت به گونه ای که حتی از من علت ترک تحصیلم را نیز نپرسیدند! خلاصه به عنوان شاگرد تعویض روغنی در یک تعمیرگاه مشغول کار شدم.

عشق در نگاه اول به دختری زیبا !

وقتی مشتریان به تعمیرگاه مراجعه می کردند من پشت فرمان خودروی آن ها می نشستم و آن را روی چاله سرویس می بردم تا این که روزی دختری زیبا با یک خودروی مدل بالا وارد تعمیرگاه شد. من همچنان به چهره آن دختر خیره شده بودم که ناگهان قلبم لرزید و به او دل باختم. آن روز وقتی روغن خودروی مدل بالای آن دختر جوان را تعویض کردیم به هر طریقی بود شماره تلفنش را پیدا کردم و به بهانه این که فیلتر هوا را تعویض نکرده ایم با او تماس گرفتم. فکر نمی کردم آن دختر پاسخم را بدهد اما وقتی با برخورد مناسب او روبه رو شدم و خوش رفتاری و خوش زبانی او را دیدم دیگر چیزی نمی فهمیدم.

حالا عاشق دختر 19 ساله ای به نام رزیتا شده بودم که مرا «جوجو» صدا می زد اما من ناراحت نمی شدم چرا که فکر می کردم او به خاطر سن کم و هیکل کوچکم مرا «جوجو» می نامد. با این حال دوست داشتم مرد زندگی اش شوم.

او هم همه کارهای روزمره اش را به من می سپرد چرا که رزیتا با پدر و نامادری اش زندگی می کرد و اوضاع مالی خوبی داشت ولی همیشه می گفت «تنها هستم!» به همین دلیل من حتی خریدهای او را انجام می دادم و آن قدر عاشق پیشه بودم که پولی هم از او نمی گرفتم.

خلاصه یک سال از این ماجرا گذشت تا این که ماجرای عاشقی ام را برای مادرم بازگو کردم ولی مادرم آن قدر خندید که اشک از چشمانش سرازیر شد. او گفت: آخر تو چگونه عاشق دختری پولدار و بزرگ تر از خودت شده ای؟! ولی من چیزی نمی فهمیدم و با التماس به مادرم گفتم رزیتا هم عاشق است و مرا دوست دارد، فقط کافی است شما با او تماس بگیرید! بالاخره مادرم در برابر اصرارهای من کوتاه آمد و با «رزیتا» تماس گرفت اما ناگهان چهره مادرم در هم فرو رفت و من صدای توهین های رزیتا را کاملا می شنیدم.مادرم با چشمانی اشکبار و در حالی که به شدت عذرخواهی می کرد گوشی تلفن را گذاشت.

زمانی که متوجه شدم تصورم اشتباه بوده و رزیتا یک سال از من سوء استفاده کرده است تازه معنی خنده های مادرم را فهمیدم ولی او به خاطر من این همه توهین و تحقیر را تحمل کرد و به قول معروف با خاک یکسان شد، این بود که تصمیم گرفتم از خودم و دیگران انتقام بگیرم.

حال مناسبی نداشتم و با قلبی شکسته سراغ یکی از دوستانم رفتم و مشروب خوری و مصرف مواد مخدر را شروع کردم. دلم می خواست از «رزیتا» بپرسم اگر مرا دوست نداشت چرا این گونه و با مهربانی بامن برخورد می کرد و مرا «جوجو» صدا می زد! با آن که به او گفته بودم من عاشق شده ام! و ... بعد از این ماجرا به خرده فروشی مواد مخدر روی آوردم تا هزینه های اعتیادم را جبران کنم ولی هر روز بیشتر در مرداب مواد مخدر فرو می رفتم تا این که به خود آمدم و فهمیدم به بی راهه رفته ام.دیگر نمی توانم این شرایط را تحمل کنم چرا که مدام از سوی خانواده ام نیز تحقیر می شوم. اکنون به کلانتری آمده ام تا گذشته را جبران کنم .

با صدور دستوری از سوی سرهنگ خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) اقدامات مشاوره ای و حمایتی از این نوجوان 17 ساله به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی