نقشه شوم مرد عاشق پیشه برای زن جوان بیوه در مشهد !

او چنان نقش یک مرد عاشق پیشه را به زیبایی بازی کرد که من نفهمیدم در دام شیادی حیله گر افتاده‌ام اما روزی متوجه نقشه شوم آن مرد حقه باز شدم که دیگر همه سرمایه ام را از دست داده بودم و ...

زن 33ساله که با چشمانی اشک بار دست به دامان قانون آویخته بود تا راهی برای حل مشکلش بیابد، در حالی که بیان می کرد از نگاه کردن به چشمان مادرم شرم دارم، درباره سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: 14سال بیشتر نداشتم که پدرم را به خاطر بیماری سرطان از دست دادم و به همین خاطر دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. از آن روز به بعد مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد تا من و خواهر و برادرانم را سر و سامان دهد.

خلاصه با هر سختی و مشقتی بود خواهر و برادرانم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. با آن که مادرم تلاش می کرد تا حداقل امکانات رفاهی را فراهم کند ولی من همواره از کمبود محبت پدری زجر می کشیدم تا این که بالاخره در 25 سالگی با «سهراب» ازدواج  کردم اما مدتی بعد متوجه شدم که همسرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد، چرا که مدام مرا کتک می زد و تحقیرم می کرد.

اختلافات من و سهراب به جایی رسید که دیگر نمی توانستم لحظه ای در کنار او زندگی کنم، به همین دلیل مهریه ام را بخشیدم و تنها طلاهایی را با خودم بردم که در جشن عقدکنان و مراسم عروسی هدیه گرفته بودم ولی بعد از طلاق دچار افسردگی های روحی و روانی شدیدی شدم تا حدی که زیر نظر متخصص روان پزشکی قرار گرفتم و انواع داروها را مصرف می کردم.

وضعیت روحی ام هر روز بدتر می شد تا این که یک ماه قبل و برای ادامه درمان به همراه مادرم عازم تهران شدیم. هنگامی که در مرکز پزشکی مشغول انجام امور درمانی بودم، مرد 40 ساله ای در کنارم قرار گرفت تا برای سریع تر انجام شدن کارهایم به من کمک کند. من هم در همین مدت کوتاه آشنایی به درد دل با او پرداختم و سیر تا پیاز زندگی ام را برایش بازگو کردم. آن مرد که خود را «نیما» معرفی می کرد، مدعی شد از همسرش طلاق گرفته و قصد ازدواج مجدد دارد.

ماجرای عشق حلیه گرانه مرد شیاد چه بود؟

خلاصه این آشنایی و گفت وگوها در حالی به رد و بدل کردن شماره تلفن انجامید که او به شدت به من ابراز علاقه می کرد و خود را دلباخته من نشان می داد.

هنوز یک هفته از بازگشت ما به مشهد نگذشته بود که نیما برای دیدار من به مشهد آمد اما مادرم که احساس می کرد نیما کاسه ای زیر نیم کاسه دارد، مخالف دیدارهای حضوری من بود و اعتقاد داشت ازدواج با آن مرد ناشناس فرجام خوشی ندارد، ولی من که به حرف های نیما اعتماد کرده بودم، به درخواست هایش برای گفت و گوهای حضوری پاسخ مثبت می‌دادم. 

بالاخره در یکی از این دیدارها او را به منزلم دعوت کردم و حتی ماجرای بیماری ام را با او در میان گذاشتم، با وجود این نیما که خود را عاشق من نشان می داد مدعی بود به چیزی جز ازدواج با من نمی اندیشد.

خلاصه یک هفته بعد من به عقد موقت نیما در آمدم و او در خانه ما ساکن شد. مادرم با همان درآمد کارگری هزینه ها و مخارج او را تامین می کرد و من هم نقشه های گوناگونی را برای یک زندگی شیرین می کشیدم تا این که او از من خواست طلاهایم را بفروشم تا بتوانیم خانه ای را برای آغاز زندگی مشترک رهن کنیم.

من هم با خوشحالی همه طلاهایم را فروختم و مبلغ 36میلیون تومان را به حساب نیما واریز کردم ولی از روز بعد اخلاق و رفتار او به کلی تغییر کرد، به گونه ای که آشکارا دروغ می گفت و دیگر توجهی به من نداشت. در همین روزها بود که به طور اتفاقی کارت ملی او را پیدا کردم و تازه متوجه شدم که نیما حتی هویت اصلی خود را از من پنهان کرده است.

وقتی ماجرا را برایش بازگو کردم او به طور ناگهانی به مکان نامعلومی رفت، در حالی که من فقط یک شماره تلفن اعتباری از او داشتم. او بار اول با وعده و وعیدهای واهی مرا امیدوار کرد که به زندگی مشترک باز می گردد اما بعد از آن دیگر گوشی تلفن را خاموش کرد و پاسخم را نداد. حالا نه تنها آبرویم رفته است و همه سرمایه ام را از دست داده ام بلکه از نگاه کردن به چشمان مادرم شرم دارم و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) تلاش پلیس برای شناسایی مخفیگاه این کلاهبردار عاشق پیشه آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی