به گزارش رکنا، زن 40 ساله در حالی که رنگ به چهره نداشت و همه سکه های طلایش را از دست داده بود، هراسان خودش را به کلانتری میرزاکوچک خان مشهد رساند و با بیان این که در دام عاشق پیشه کلاهبردار افتاده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در رشته حسابداری دانش آموخته شدم و به صورت سنتی با «اسکندر» ازدواج کردم.

ابتدا روزهای خوبی را می گذراندم تا این که پسرم به دنیا آمد. احساس می کردم زندگی ام شیرین تر خواهد شد اما آرام آرام اخلاق و رفتار شوهرم تغییر کرد. او نه تنها به مردی عصبی و تندخو تبدیل شده بود بلکه سرکار هم نمی رفت و شب ها نیز دیر به خانه می آمد. این رفتارهای غیرمتعارف سوءظن مرا برانگیخت تا این که متوجه شدم «اسکندر» به مواد مخدر صنعتی آلوده شده است.

از آن روز به بعد کابوس های ترسناک به سراغم آمد. با آن که تلاش کردم او را از این وضعیت نجات بدهم اما هیچ گاه موفق نشدم و راهی برای سامان دادن به این زندگی آشفته نیافتم تا این که بالاخره مهریه ام را بخشیدم و با پذیرفتن حضانت فرزندم از اسکندر طلاق گرفتم.

بعد از جدایی از شوهرم در یک شرکت نیمه دولتی مشغول کار شدم و یک دستگاه پراید خریدم تا با آن به محل کارم رفت و آمد کنم. اگرچه زندگی ام سخت می گذشت اما راضی بودم و دیگر نمی خواستم به هیچ مردی اعتماد کنم. با وجود این، صغری خانم که در همسایگی من زندگی می کرد در امور ازدواج دیگران خیلی فعال بود و دختران و پسران را به خانواده ها معرفی می کرد.

صغری خانم که می دانست من طلاق گرفته ام، چند مرد را به من معرفی کرد ولی من نپذیرفتم، اما روزی مرد 45 ساله ای را به من معرفی کرد که مدعی بود خلبان هواپیماست و به دنبال زنی مناسب برای ازدواج می گردد. خلاصه یک روز مردی که خود را «فرزین» معرفی می کرد با من تماس گرفت و اصرار کرد تا قرار ملاقاتش را قبول کنم.

من هم که قبلا از صغری خانم درباره اش شنیده بودم، با شک و تردید روبه روی کلانتری قرار گذاشتم. پرایدم را در همان نزدیکی پارک کردم تا اگر اتفاقی افتاد از پلیس کمک بگیرم. چند دقیقه بعد یک دستگاه پژو 405 مقابلم ترمز زد و من هم با مشخصاتی که از او داشتم سوار خودرواش شدم. او در حالی به طرف طرقبه حرکت کرد که بسیار لفظ قلم و با کلاس صحبت می کرد.

او از درآمد 45 میلیونی خلبانی سخن گفت وادامه داد به خاطر مشغله کاری و تحصیل در امور خلبانی تا کنون که 45 سال دارد، نتوانسته ازدواج کند و حالا با دیدن من عاشق شده و تصمیم به ازدواج دارد. با حرف هایش کمی از نگرانی ام کاسته شد و من از او خواستم به خواستگاری ام بیاید. وقتی از طرقبه بازگشتیم خیلی هیجان زده بودم به طوری که خودم را در یک زندگی لاکچری می دیدم.

با خودم فکر می کردم هر روز با یک خودروی خارجی بیرون می روم و از سونا و جکوزی استفاده می کنم. خلاصه روز بعد فرزین با من تماس گرفت و بعد از بیان جملات عاشقانه زیبایی که تا عمق جانم نفوذ می کرد، به من گفت که می خواهد قبل از آن که با پدر و مادرم صحبت کند، یک دستگاه پژو 207 برایم بخرد، به همین دلیل در یک بنگاه معاملاتی پرایدم را فروختیم و پولش را به حساب بانکی ام واریز کردم. خیلی به فرزین اعتماد کرده بودم و احساسم این بود که شانس به من روی آورده است. در همین حال «فرزین» گفت: فروشنده پژو قصد مهاجرت دارد و تنها سکه قبول می کند به همین دلیل مرا به یک طلافروشی برد و پول فروش پراید را تبدیل به سکه کرد و سکه ها را درون کیفش گذاشت.

وقتی از طلافروشی بیرون آمدیم، فرزین به بهانه برداشت پول نقد از خودپرداز به آن سوی خیابان رفت و به من گفت کنار خیابان منتظر تاکسی بمانم اما یک لحظه فهمیدم که او فرار کرده است. هر چه با تلفنش تماس گرفتم بی فایده بود وقتی با نگرانی به کلانتری رسیدم، تازه فهمیدم چند نفر دیگر با همین شگرد طعمه مرد کلاهبردار شده اند.  شایان ذکر است، به دستور سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) تحقیقات برای دستگیری عاشق پیشه کلاهبردار ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی