اولین عکس از مادر و خانه بهمن خاوری/ خواهر بهمن: رومینا گفت پدرم می خواست من را در رودخانه بیندازد
حجم ویدیو: 50.00M | مدت زمان ویدیو: 00:05:23

به گزارش خبرنگار رکنا، رومینا اشرفی دختر 13 ساله ای که به دست پدرش به قتل رسید. پدر داس خود را بر گلوی دخترش گذاشته و تیغ را کشید تا آبرو و غیرتش لکه دار نشود. بهمن خاوری، پسری که رومینا را فراری داده بود، نیز در این پرونده مورد توجه قرار گرفت. خانواده رومینا می گویند که عکس های خودش با رومینا را که منتشر کرد پدر رومینا دیووانه شد. بهمن خاوری اما از بدرفتاری های پدر رومینا گفت و درد دل هایی که دختر 13ساله تالشی به او کرده بود. خواهر بهمن نیز در مورد این حادثه اسفناک با خبرنگار اعزامی رکنا پای میز مصاحبه نشست. این گفتگو از نظرتان می گذرد.

بهمن چه مدت رومینا را می شناخت؟

دختر و پسر بودند. من از او پرسیدم: «رومینا خانم شما که با برادر من فرار کردید 13 ساله هستید.» گفت: «مگر عاشق شدن به سن نگاه می کند؟ یکی 60ساله است دختر 15ساله می گیرد مردم به آن افتخار می کنند ما دوتا جوان چه می شود که 15-16سال فاصله سنی داشته باشیم؟ هیچی نمی شود. می روم و جلوی قانون می گویم که بهمن را دوست دارم.» گفتم: «نه. قانون تو را می گیرد و به بابات می دهد.» گفت: «من دادگاه می گویم که من را به بابام ندهید!» حتی دختر در دادگاه هم این را گفته بود. این دختر از دست باباش امنیت جانی نداشت. اذیتش می کرد. قبل از فرار و بچگی از باباش عاصی بود. نشنیدید مادرش گفت: «باباش گفته مرگ موش بخوره.» دختره خودش می گفت: «بابام 10 روز پیش مرگ موش گرفته بود می خواست به من بدهد ما زنگ زدیم خاله هایم آن را از دستش گرفتند.» یکی از خاله هایش بیرون از آگاهی به من گفت: «راست می گوید.» گفتم: «این دختر امنیت جانی نداشته که به یک نفر پناه آورده است.»

شاید به خاطر این بود که رومینا با بهمن دوست بوده است.

باباش نمی دانست که با بهمن دوست است. دختره خودش گفت: «مشکل بهمن نیست. من که به دنیا آمدم و پدرم فهمید دختر هستم، می خواست من را از پل در آب بیندازد که چرا خدا به او دختر داده است.» گفتم اگر مشکل خانوادگی دارید به ما ربطی ندارد. تو کار خوبی نکردی با برادر من فرار کردی، قانون تو را دست بابات می دهد.

برادرتان رومینا را دوست داشت؟

بله. اما رومینا گفت: «من از 9 سالگی عاشقش شدم. سنم پایین بود و نمی توانستم بگویم عاشق شده ام. برادرت در عروسی رقصید، من عاشقش شدم.» گفتم: «رومینا خانم شما بچه ای.» گفت: «آبجی این حرف را نزن! عاشقی به سن نگاه نمی کند. من 9 سالگی عاشقش بودم اما به کسی نمی گفتم. پسره هم نمی دانست. تا شماره اش را به یک نحوی پیدا کردم. زنگ زدم به بهمن با او دوست شدم.»

اول رومینا زنگ زده بود به بهمن؟

خودش اینطور می گفت. دقیقا نمی دانم اما با هم دوست شدند. یک دختر که 14-15سال فاصله سنی دارد و عاشق شده جرم است؟ آدم گردنش را می برد؟

اما شنیدیم که داشتند عقدش می کردند؟

بله. باباش به ما زنگ زد گفت آماده شوید می خواهم بیایم عقدش کنم. خانه آبجیم کوچک بود و خانه من در آستارا بزرگ... عقد را انداختند خانه من. عاقد را خبر کردیم. باباش به فامیل هایشان خبر داد. اما تک تک می آمدند. من به آبجیم گفتم: «چرا این ها تک تک می آیند. اگر می خواهند عقد کنند باید همه با هم بیایند.» باباش با دختره رفت در اتاق. من رفتم کلید در اتاق را برداشتم و در را باز گذاشتم و گفتم: «خواهشا هر حرفی داری در را باز بگذار.»

چرا؟

می ترسیدم. خشمی در باباش دیده بودم که باورش نمی کردم. آبجی ام گفت: «بچه اشه!» گفتم: «خیلی با خشم به دختره نگاه می کنه در را می بندد گردن دختره را در خانه من می برد گرفتار می شویم!» بابای رومینا گفت: «چرا در را باز می کنید؟» گفتم: «حاج آقا ما کاری به شما نداریم. همه حرف ها را با دخترت بزنید. ولی خواهشا در را باز بگذارید. ما را گول زد و گفت دختر را عقد می کنم. اما آخر که همه آمدند و می خواستند صیغه را بخوانند یک دفعه مامور آمد داخل خانه. شوهر خاله اش مامور آورده بود. باباش راضی بود اما اطرافیانش گفته بودند که دختر به اینها نده. شوهر خاله آمد عقد را بهم زد. حتی باباش رومینا را در دادگاه بوس می کرد و گفت: «دخترم می برمت خانه و آنجا برایت عقد می گیریم و چادر سرت می اندازم.» ما را اینطور و خانواده زنش را آنطور گول زد. با این اتفاق ما اینقدر ناراحت شدیم.

چطور فهمیدید رومینا را کشته اند؟

فوری در اینستاگرام گذاشتند. فامیل هایمان زنگ زدند و گفتند همه می گویند سر دخترش را بریده است. روز دادگاه هنوز اذان نداده بود که از دادگاه بیرون آمدند. دادگاه دختر را به شوهر خاله اش داده بود او هم دختر را تحویل باباش داد.

بهمن از این اتفاق چه واکنشی نشان داد؟

خیلی گریه کرد. این اتفاق خیلی ما را ناراحت کرد. هنوز داداشم گریه می کند. نمی دانی ما چقدر ناراحت شدیم هم به خاطر جوانی دختر هم به خاطر داداشم. ضربه بیشتر به داداشم خورده است. آدم یکی را دوست داشته باشد و از دستش بدهد چه حالی می شود؟

مادر بهمن

می گویند بهمن قبلا هم یک دختر  را از آستارا فراری داده است؟

بهمن دختر را دوست داشت رفتیم خواستگاری و تحقیقات کردیم از خانواده اش خوب نگفتند ما خودمان را کنار کشیدیم. چون آن دختر را دوست داشت قرار نیست، دیگر ازدواج نکند. مادر آن دختر خواستش بالا بود و ما نتوانستیم قبول کنیم. با خوبی و خوشی کنار آمدیم. بهمن رفته جای دیگر خواستگاری نباید به او دختر بدهند؟ برادر من هر روز صبح بلند می شود گریه می کند. رومینا چه گناهی داشت؟ رومینا چند روز پیش ما بود بهمن را پیش او نگه نداشتیم... گفتیم نامحرم است. قبول هم کردند. اولین دختر نیست فرار کرده که  اینطور مجازاتش کردند. چند تا دختر از خانه فرار کردند و بعد بزرگترها جمع شدند و عقدشان کردند؟

اینجا رسم است دختر فرار کند بعد خانواده پسر می روند خواستگاری؟

بله. اگر بابای دختر راضی نباشد فرار می کنند. این رسم همه جا هست. دختر فرار می کند بعد بزرگترها عقدشان می کنند. اما پدرش اجازه نداد گفت با تفنگ شما را می زنم. ما اینجا همسایه شیعه و سنی هستیم و مشکلی با هم را نداشتیم. اینا از جای دیگر آمدند و اینجا ساکن شده اند.

بعد از این اتفاق تهدید هم شدید؟

بله. برادرم را تهدید می کنند و می گویند می کشیمت! داداشم از خانه هم نمی توانست بیرون بیاید. به پاسگاه گفته من امنیت جانی ندارم، مرا ببرید.

برادرتان چرا دستگیر شد؟

هم به خاطر این که امنیت جانی ندارد و هم به اسم داداشم در اینستاگرام پیج زدند و عکس دختره را پخش کردند. عکس تولد دختر را در پیج زدند. گفتند این عکس دست غریبه چه کار می کند؟ الان دختر در قبرش نمی لرزد؟ اگر می دانستیم اینطور خانواده ای هستند به داداشم می گفتیم از این دختر دور بمان. این دختر از دست خانواده اش امنیت جانی نداشت.  آن روز که مادر دخترش را بوسید دلم برایش سوخت. مادر گفت: «دخترم اگر کارت بگیرد و خدا تو را خوشبخت کند.» آنجا فهمیدم مادرش هم در عذاب است. من به آبجیم گفتم: «مادرش گفته اگر کارت بگیرد. می دانست چه بلایی سر دخترش می آید.»

پدر رومینا و بهمن بعد از قتل با هم روبرو شدند؟

نه. پدرش را دستگیر کردند و بردند. رومینا با داداشم فرار کرده بود و به داداشم گفت: «از من و خودت عکس بگیر بگذار در اینستاگرام تا همه فامیل هایم بفهمند که من فرار کردم و بابام من را از تو نگیرد.»

پدرش موادمخدر مصرف می کرد؟

من نمی دانم. اما اطرافیان بابایش را تشویق کردند که دختر را از اینها بگیر. بعد از آن که از آگاهی آمدیم شوهر خاله اش گفت: «دیدی دختر را گرفتیم؟» گفتیم: «دختر را گرفتید عیب ندارد، دختر مال شماست. فقط مواظبش باشید.» حتی در دادگاه هم به مادرش گفتم: «به شوهرت اعتبار نکن. خیلی خشم دارد و عصبانی است.» قانون باید این موضوع را پیگیری کند. چرا یک پدر باید جان بچه را بگیرد؟برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

خبرنگار و عکاس اعزامی از رکنا: آزاده مختاری و امیرحسین جان

 

وبگردی