به گزارش رکنا، افسر پرونده برای به دست آوردن سرنخی از این زن با تحقیقات پلیسی پی برد وی با داشتن یک دختر جوان و پس از مرگ شوهرش با ثروت زیادی که داشت به عقد مرد 45 ساله ای درآمده است.

در بررسی‌های پلیس مشخص شد، سهیلا با برداشتن تمامی مدارک، خانه شوهرش را ترک کرده و این اقدام با آگاهی کامل صورت گرفته است.

خانه دختر ناتنی شوهر سهیلا، تحت نظر قرار گرفت تا اگر این زن به خانه وی پناه برده است، ردیابی شود اما باگذشت یک ماه، هیچ اثری از سهیلا، به دست نیامد تا اینکه قرار شد دختر وی به آگاهی احضار شود.

این دختر وقتی در برابر افسر پرونده قرار گرفت، از سرنوشت مادرش اظهار بی‌اطلاعی کرد، با این برخورد مامور پرونده برای به دست آوردن یک تناقض‌‌گویی، چندین‌بار وی را تحت بازجویی قرار داد و از سوی دیگر همسایگان وی را نیز برای تحقیق مد نظر گرفت.

همه این شاخه‌های تحقیقی افسر پرونده به بن‌بست خورد، همسایه‌ها شهادت دادند هیچ خبری از سهیلا، ندارند و داماد وی نیز ادعا کرد به خاطر ناپدید شدن مادرزنش، همسرش با افسردگی مواجه شده است.

کارآگاه بهاری وقتی برای آخرین‌بار دختر سهیلا را به آگاهی احضار کرد، در راهرو وی و دختر بچه‌اش را دید که روی صندلی انتظار نشسته‌اند.

افسر پرونده با دیدن نوه سهیلا، به زبان کودکانه با وی سرصحبت را باز کرد و خواست در کنار میز بازجویی وی بنشیند:

• چند سالته؟

رفتم توی 6 سال.

• جشن تولد هم گرفتی؟

مامان و بابام برام جشن گرفتن.

• چرا منو دعوت نکردی؟

من کوچیکم، بابا باید دعوتت می‌کرد.

• می‌دونی کیم؟!

آقا پلیسی دیگه!

• پلیس چیکار می‌کنه؟

دزدها رو می‌گیره تا ما شب‌ها راحت بخوابیم.

• مامانو بیشتر دوست داری یا بابارو؟

هم مامانو و هم بابامو!

• دیگه کیو بیشتر دوست داری؟

مامان‌جون سهیلا،رو...

• چرا زیاد دوستش داری؟

آخه مامان‌جون سهیلا، برام اسباب‌بازی‌های خوب می‌خره! آدامس و بستنی هم می‌خره!

• باباجون ناصر، رو دوست داری؟

اصلاً، اون مامان جون‌مو اذیت می کرد، فقط ازش پول می‌خواست.

• تو از کجا می‌دونی؟

مامان نسرین گفته.

• دیگه چی گفته؟

هیچی، هیچی فقط می‌گه مامان جون سهیلا، شب‌ها گریه می‌کنه!

• دلت برای مامان‌جونت تنگ نشده؟

من اونو خیلی دوستش دارم و همیشه دلم براش تنگ می‌شه، مامان نسرین قول داده امشب منو پیش مامان جون سهیلا ببره.

• مگه می دونید کجاست؟

یه خونه خوشگل داره، مال خودشه!

• آخرین دفعه کی اونو دیدی؟

دیشب، قورمه‌سبزی درست کرده بود،خیلی حال داد.

• می‌خواستید اونجا برید با اتوبوس رفتید؟

نه!!پیاده می‌ریم خونش، آسانسور هم داره خیلی خوشم می‌یاد.

کارآگاه بهاری که توانسته بود قفل این پرونده را باز کند، با دادن شکلاتی به دختر کوچولو از نسرین خواست پشت میز بازجویی بنشیند.

• از مادرت خبری نداری؟

اصلاً خیلی نگرانش هستم.

• یعنی تماسی هم با تو نداشت؟

هیچ تماسی، نمی‌دانم چرا از دست من و شوهرم هم ناراحت است.

• دیشب به خانه‌تان زنگ زدم، نبودید، میهمان بودید؟

دوستم میهمانی داده بود.

• شام هم قورمه‌سبزی بود؟

چطور مگه،چه ربطی به گم شدن مادرم دارد.

• چرا دروغ می‌گویید؟

چه چیزی را دروغ می گویم.

• مادرت خانه‌ای در نزدیکی شما خریده است و شما نزد او رفت و آمد دارید؟

شما علم غیب دارید.

• از قدیم گفته‌اند، حرف راست از دهان بچه خارج می‌شود، هنوز دروغ گفتن را به او یاد نداده‌اید؟

نسرین، وقتی شنید دختر کوچولویش آنها را لو داده است، به خنده افتاد:

شوهر مادرم فقط پول می خواست و حاضر به طلاقش نبود، به خاطر همین تصمیم به فرار گرفت.

• این کار با نقشه بود؟

بله، با نقشه بود، ابتدا خانه‌ای خرید، لوازمش را چید بعد، شناسنامه و کلیه اسناد و مدارکش را برداشت و فرار کرد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.