این زن تهرانی از ازدواج سفیدش می گوید / اول قیچی کردن سند ازدواج
رکنا: حدود دوازده سال پیش، میان مخالفت دو خانواده، در ایران ازدواج کردم. آن وقت ها حدود بیست و هشت، نه سالم بود. منطقا در آن سن باید میتوانستهام برای خودم و زندگیام تصمیم بگیرم اما گاهی منطق انسانی حتی در بدیهیترین شکلش با واقعیت موجود نمیخواند.
فاطمه حقیقت جو نماینده سابق مجلس ایران که به کانادا گریخته است / من با مردی در یک خانه زندگی می کنم !
اگر به خواست من بود ترجیح میدادم با کسی که بعدها شوهرم شد، نه ازدواج، که زندگی مشترک بدون عقد رسمی را تجربه کنم. برایم حالا در چهل سالگی البته قابل درک است که خانواده معلم و معلمزاده و فرهنگی من، آن هم چند سال پیش، نتوانند ازدواج سفید را برتابند. هرچند برایم قابل درک هم نبوده و شاید نخواهد بود، که چرا مقاومتم یک جا تمام شد و رفتم دفتر ازدواج و طلاق ( هر دویش هم یک جا ) و چندین برگه را امضا کردم.
مراسم ازدواج خیلی ساده برگزار شد. در دفتر عقد به مدیریت حاج آقایی که به شیرینی خامهای بسیار علاقه داشت. عبایی قهوهای رنگ تنش بود و به منشی میانسالش که پیدا بود بسیار گرسنه است، دستورات پی در پی میداد. منشی از جعبهی شیرینی، تکهای پرخامه برمیداشت و به اتاق مجاور میرفت و باز میآمد. در آن اتاق هم عقد دیگری در جریان بود.
حاج آقا ما را به مکانی شبیه محراب هدایت کرد که از دیوارها و سقفش انگورهای زرد و سرخ پلاستیکی آویخته بودند. با مهربانی ساختگی به من گفت حجابت شل است دخترم، و یک شیرینی از جعبه برداشت و خواندن سطرهای مندرج در دفترچهی زرشکی رنگ ازدواج و طلاق را با دهانی پر آغاز کرد. از خانوادهها چندان صدایی بر نمیآمد جز گاهی مبارک باد مبارک بادهایی برای خالی نبودن عریضه و گاهی کف دستی بیرمق، یادآور وقتهایی که آدم دارد آواز فالش خوانندهای بیاستعداد را در کنسرتی بیکیفیت تحمل میکند. لابد به مصداق حکایت پیر و خشت و آینه، پایان کار را از پیش حدس میزدند.
غالب آدمها آرزو دارند ایده ماشین زمان تحقق یابد تا به گذشته بازگردند و انگشت خود را درنقطهای که اشتباه کرده اند فرو کنند تا مانع خطاهای پسین شوند. من اگر سوار ماشین زمان بودم انگورهای پلاستیکی را میکندم و به حاجآقا میدادم. سند ازدواج را ظریف و آرام قیچی میکردم و خرده کاغذها را روی خامهی شیرینیها میریختم و میرفتم به گزینهی ازدواج سفید فکر کنم. چرا؟ چون قوانینی که حاجآقا در فواصل جویدن و بلع شیرینیهای خامهای از رو خواند، برایم قابل قبول نبود.
من در آن سند که هنوز گاهی ورقش میزنم و امضای مردان حاضر در مراسم عقد پای بندهایش را تماشا میکنم موجودی تصور شدهام که کسان دیگری میتوانند برایش از تعیین جای زندگی گرفته تا حق کار و تحصیل تصمیم بگیرند. اگر مادرم هم اجازه داشت دست کم به عنوان کسی که مرا به دنیا آورده و بزرگم کرده، بندی از آن سند را امضا کند، درد قصه کمتر بود اما مادرم حتی در نام خانوادگی من هم نشانی ندارد چه رسد به این که پای بندی از سند ازدواج دخترش را امضا کند. به طرزی نمادین، فقدان امضایش در آن سند، نماد فقدانش در ساحت حقوق هم هست. نه فقط او، که هر زنی که در ایران زندگی میکند.
آمارها حاکی است ازدواج سفید در شهرهای بزرگ ایران رو به گسترش است. زنان و مردان زیادی از عرف و سنت و افتادن در حصار ازدواج رسمی می گریزند. من هم اگر انگورها را از آن دیوارها میکندم و سند عقد مذهبی و رسمی را قیچی میکردم و میرفتم پی ازدواج سفید، ممکن بود چه وضعیتی داشته باشم؟
بکارت هنوز مسألهای اجتماعیست و نگرانی از دست دادنش هنوز بسیاری را میآزارد. فرزند حاصل از ازدواج سفید هم مسأله بزرگی است: در بسیاری موارد سقط میشود، و اگر سقط نشده باشد و به دنیا بیاید، یه مراکز نگهداری از کودکان بیسرپرست سپرده میشود یا او را سر راه میگذارند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
خاک تو سر تو و اون خبرنگار بی سوادی که این مطالب را نوشته ، بدبخت همه مواردی را که گفتی می توانستی خودت به عنوان حقوق خودت شرط کنی چنانچه بسیاری این کار را کرده اند. و چقدر بدبخت بودی که در همچین دفتر خانه ای عقد کردی ، چرا که دفتر خانه های بسیار خوب و شیکدر سرتاسر کشور وجود دارد با عاقد مجرب و با سواد که شما از چنین جایی محروم بوده ای یا داستان می بافی!
خانم مترقی و روشنفکر انچه از نوشته ها وتفکرات شیطانیت بر می اید تو از عقده حقارت رنج میبری که احکام مقدس قران را زیر پاهای شومت له کردی، عمرت تمامه جواب برای روز حسابت اماده کن،
انتخاب صحیح در ازدواج اهمیت بسزایی دارد. ازدواج رسمی چاله نیست ولی ازدواج سفید به چاه افتادن است.