موضوع عشق به سعید و علاقه او به خودم  را به مادر و خواهرم اطلاع دادم و آ‌ن‌ها هم از شنیدن این خبر خوشحال شدند و می‌گفتند: «حالا که این‌قدر عاشقت شده طوری رفتار نکن که موجب ناراحتی‌اش شوی.»

چند روزی جوابش را ندادم و شرط گذاشتم هر چه زودتر به خواستگاری‌ام بیاید. اصرار‌های من باعث شد که سعید به خواستگاری‌ام آمد. پدرم ابتدا راضی نبود و می‌گفت: «هیچ شناختی از این پسر و خانواده‌اش نداریم.» در مقابل پدرم ایستادم و از جایی که حمایت محکم مادرم و خواهرم را داشتم عاقبت حرفم را به کرسی نشاندم. اصرارهای من موجب شد تا پدرم هم کوتاه بیاید و رضایت به سرگیری این ازدواج بدهد. من و سعید با یک مراسم خیلی ساده به عقد هم در آمدیم. روزهای اول دوران عقدمان خیلی شیرین و رؤیایی بود. هر چه می‌گفتم دست به سینه می‌ایستاد و با تعظیم ادعا می‌کرد گوش به حرفم است. چند ماه گذشت و کم‌کم متوجه تغییر رفتارش شدم.

برای اینکه سر از کارش دربیاورم او را زیر‌نظر گرفتم. سعید اعتیاد شدیدی به فضای مجازی داشت. بعد از بررسی گوشی تلفن همراهش متوجه شدم که با چند دختر دیگر ارتباط دارد و به آن‌ها هم قول ازدواج داده است. همه چیز خراب شده بود. موضوع را به سعید گفتم و از او خواستم تا به این کارهایش پایان دهد اما آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت باید با این موضوع کنار بیایم و رازدارش باشم.

نمی‌دانستم که باید چه کاری انجام دهم. نمی‌دانستم باید موضوع را به خانواده‌ام بگویم یا به خواسته او تن بدهم. به هر سختی بود موضوع را به خواهرم اطلاع دادم. چند روز قبل دوباره به سعید مشکوک شدم. به بهانه خرید لوازم برای مغازه‌اش از شهرمان به مشهد آ‌مد. من و خواهرم تعقیبش کردیم و آخر سر، مچ او را گرفتیم. او با زنی جوان در یک خانه آپارتمانی خلوت کرده بود و وقتی من و خواهرم را دید از کوره در رفت. جرو بحثمان بالا گرفت تا اینکه به سمتم حمله کرد و می‌خواست مرا کتک بزند که خودروی کلانتری که قبل از ورود به خانه با آنها تماس گرفته بودیم سر رسید. با دیدن خودرو پلیس داد و فریاد راه انداختم و از آن‌ها تقاضای کمک کردم. نمی‌دانم آ‌خر و عاقبت این ازدواج چه می‌شود ولی از خودم بدم می‌آید. من برای پسری که هیچ شناختی از او و خانواده‌اش نداشتم در مقابل پدرم ایستادم و او را خرد کردم. دیگر نمی‌توانم سرم را بالا بگیرم و از پدرم عذر‌خواهی کنم. با اینکه بارها و بارها خبر این‌گونه سوء‌استفاده‌گری‌ها را در فضای مجازی و رسانه‌ها شنیده و دیده بودم اما خودم گرفتار این دام شدم. من با دست خودم با سرنوشت خودم بازی کردم.

دیگر نمی‌خواهم به این زندگی ادامه بدهم. خواهرم موضوع را به پدرم گفته است و او مثل همیشه با آغوش باز مرا پذیرفته است.

متین نیشابوری

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی