به گزارش رکنا، آقای مسعودی کارمند شرکت برق بود و دو فرزند داشت، پسر بزرگش مهرداد بود که متوجه نگاه هایش شده بودم. بارها نگاهش کردم تا بفهمم در احساسم اشتباه کرده ام یا نه؟ اشتباهی در کار نبود، در سال اول آموزشکده فنی درس می خواند و بعد از دو ماه و نیم که همسایه ما بودند به خواستگاری ام آمد و مادرم گفت: پسرتان هم مثل دخترم کوچک است، فریده فقط کلاس سوم دبیرستان است.

آقای مسعودی و خانمش هم مثل مادرم فکر می کردند ولی اصرار خود مهرداد آن ها را به خانه ما کشانده بود. آن ها رفتند و پیامک عباس در دلم غوغا به پا کرد، نوشته بود که اگر ازدواج کنی هم خودم را می کشم و هم تو را ...

چقدر مزاحم بود این پسر... چند بار به مادرم گفته بودم و او گفته بود بی توجهی کن خودش دست از سرت برمی دارد ولی حالا احساس خطر از جانب او به شدت مرا دلواپس می کرد. چند بار که مهرداد خواسته بود توی کوچه با من صحبت کند عباس او را دیده بود و هشدار داده بود اما مهرداد هم تعصب پیدا کرده بود و با او لجبازی می کرد.

عباس تنها پسر شوکت خانم بود که با وجود این که مادرش گفته بود فریده را به تو نمی دهند از خودش بچه بازی درمی آورد هم او می دانست و هم من می دانستم که به دلیل علاقه و عشق نیست که این کارها را می کند. مادر مهرداد دائم پیغام می فرستاد و دوباره اصرار می کرد و مادرم به نوعی دست به سرش می کرد.

یک روز که مادر مهرداد به خانه ما آمد تا کیکی را که پخته بود به مادرم بدهد گفت: آقای مسعودی گفته ما از نظر فرهنگی، طبقاتی و خانوادگی خیلی به هم می خوریم حیف است این موقعیت از دست برود اگر این ازدواج سر بگیرد یکی دو سال در عقد می مانند و بعد از آن زیر پر و بالشان را می گیریم تا دور و بر خود را جمع و جور کنند. مادرم جریان عباس و خانواده اش و نگرانی های مرا برایش گفت و مادر مهرداد گوش داد و بعد از مدت کوتاهی خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد مادرم گفت که او را دیده است که از خانه شوکت خانم بیرون می آید و بعد تلفنی به مادرم گفت که دختر یکی از دوستانش را به آن ها معرفی کرده است و شوکت خانم که دنبال چنین سوژه ای بود به خواستگاری او رفت.

ظاهرا عباس هم موافق این قضیه بود... حالا عباس با گذشت دو سال دختر بچه ای دارد که بسیار زیبا و شیرین است گاهی با مادر بزرگش به خانه ما می آید و مرا هم خیلی دوست دارد. من هم با مهرداد هنوز در دوره عقد هستیم و روزهای بسیار خوبی را می گذرانیم. دلمان می خواهد فرزندی مثل او و زندگی مثل عباس داشته باشیم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی