به احمد آقا توصیه کردم بلافاصله به کلانتری بیاید و تشکیل پرونده دهد تا ببینیم چه می‌شود. خلاصه با پیگیری‌های مستمر از طرف مأموران آگاهی چند روز بعد جوانی به‌نام سهراب به اتهام سرقت خودروی بنز دستگیر شد و پس از بازجویی به جرم خود اعتراف کرد و مشخص شد که غیر از خودروی بنز مورد نظر چند خودروی مدل بالای دیگر را نیز سرقت کرده است.

در واقع تخصص او سرقت خودروهای مدل بالا بود. وی در اعترافاتش مدعی شد خودروها را با سوئیچ باز کرده و دزدیده است. درباره شگرد سرقت‌ها نیز گفت از روی قفل در خودروها قالب گرفته و با کمک یکی از دوستانش اقدام به ساخت سوئیچ می‌کرده است.

این جوان سارق که بسیار با هوش بود خودروهای مسروقه را به همدستانش می‌داد تا با مهارت شماره موتور خودرو و رنگ آن را تغییر دهند و با همدستی عوامل دیگر باند سند جدید برای خودرو می‌ساختند و آن را در نمایشگاه‌های خودرو می‌فروختند. بعد از دستگیری متهمان همگی راهی زندان شدند.

چند روز بعد از این اتفاق خانم جوانی که خود را همسر سهراب - سارق- معرفی کرد به کلانتری آمد و در حالی که بشدت از بازداشت همسرش ناراحت بود گفت: من معلم هستم از اینکه همسرم یک سارق و مجرم است واقعاً خجالت می‌کشم این چند روز هم نمی‌توانستم خودم را راضی کنم که به کلانتری و دادسرا بیایم و پیگیر کارهای او باشم اما به اینجا آمده‌ام تا التماس کنم به همسرم کمک کنید من تعهد می‌دهم دیگر خلاف نکند.

زن جوان که بشدت از اعمال همسرش ناراحت بود گفت: سهراب به‌ خاطر من دست به این کارهای خلاف زده است. او عاشق من است و برای اینکه مرا خوشبخت کند تصمیم گرفت پولدار شود. من از خانواده‌ای فرهنگی و موجه هستم. پدرم راضی به این ازدواج نبود اما سهراب قول داد که مرا خوشبخت کند او فکر می‌کرد اگر پولدار شود ما خوشبخت می‌شویم و خانواده‌ام هم راضی خواهند بود. الان هم حاضرم رضایت شاکی‌ها را جلب کنم تا شوهرم آزاد شود. یکی از شاکی‌ها که احمد آقا بود گفت اگر قالیچه‌ای که از داخل خودروام سرقت شده را به من برگردانید رضایت می‌دهم. بدین ترتیب خانم معلم قول داد قالیچه را پیدا کند و برگرداند.

چند روزی گذشت تا اینکه زن جوان با قالیچه به کلانتری آمد. وی گفت: پیدا کردن این قالیچه خیلی سخت بود. در ملاقاتی که با سهراب داشتم گفت آن را به فردی در شیراز فروخته است. سهراب ابتدا متوجه وجود قالی در خودرو نبوده اما وقتی خودرو را برای تعویض نمره موتور به شیراز برده بود قالیچه را دیده و با قیمت کمی آن را فروخته بود.

خانم معلم اضافه کرد: وقتی مرا دنبال قالی به شیراز فرستاد با نشانی که داده بود به خریدار مراجعه کردم و او هم مدعی شد که قالیچه را به شخص دیگری فروخته است به سختی آن مرد را پیدا کردم او ماجرای قالیچه را انکار کرد چون قالی را مفت خری کرده بود دلش نمی‌آمد آن را پس دهد وقتی به او گفتم قالی سرقتی است و تمام کسانی که در این رابطه بوده‌اند دستگیر و زندانی هستند و اگر شما قالی را ندهید مجبورم به پلیس آگاهی اطلاع دهم از ترسش قالیچه را به من داد.

بدین ترتیب با پس دادن قالیچه و گرفتن رضایت از شاکی‌ها چند ماه بعد سهراب نیز بالاخره با تلاش‌های همسرش از زندان آزاد شد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

محمد حسین قلعه دار، سرهنگ بازنشسته