اخبار اختصاصی رکنا - کپی رایت

به گزارش اختصاصی رکنا، روزها و شب‌هایش را نمی‌توانست از هم تشخیص دهد. از روزی که وقتی سر زده به خانه آمده بود و رضا را با یک زن دیگر در وضعیت بد در اتاق خواب خانه دیده بود، قلبش پر از اندوه شده بود. دیگر هیچ روشنایی و نوری در زندگی‌اش پیدا نمی‌کرد.
روزهای شش سال زندگی مشترکش را زیر ذره‌بین گذاشته و مرور کرده بود. در تمام این روزها و لحظه لحظه زندگی‌شان جز عشق و شور و شوق و محبت چیز دیگری پیدا نمی‌شد. پس چه عاملی باعث شده بود که مرد زندگی‌اش به تمام این عشق پشت کند. دلش نمی‌خواست به این زندگی ادامه دهد. دوست نداشت بیشتر از این احساس شکست و تحقیر کند.
رضا که به خانه آمده بود پس از دو هفته سکوت به او سلام کرده بود. رضا نگاهی شرمنده نداشت. از اینکه مرد زندگی‌اش به این راحتی پشت پا به همه چیز زده بود، غم و اندوه بر وجودش سایه سنگینی می‌انداخت.
ـ فکر می‌کنم باید به این وضعیت پایان دهیم.
رضا با تعجب نگاهش کرده بود.
ـ چه وضعیتی؟
ـ من نمی‌توانم با این شرایط بیشتر از این سر کنم. خوب است که به فکر طلاق بیفتیم.
مقاومت‌های رضا برای تن ندادن به طلاق بی‌فایده بود. حکم طلاق را که اجرا کرده بودند هنوز آن بغض بزرگ گلویش را می‌فشرد. چند ماهی گذشته بود ولی انگار هیچ چیزی روح خسته‌اش را تسکین نمی‌داد. احساس می‌کرد تمام وجودش به درد آمده است. دلش می‌خواست این بار سنگین را یکجا زمین بگذارد.
پس از آن همه تلاطم فکری به ذهنش خطور پیدا کرده بود.
روزی که به عنوان متهم اسیدپاشی به همسر شوهر سابقش به دستانش دستبند زده بودند، هنوز هم احساس درماندگی و درد می‌کرد.
انتقام هم نتوانسته بود ذره‌ای از آن خشم پنهان و گسترده را کم کند. حالا روی قلبش دو بار سنگین نشسته بود؛ باری که تا آخر عمر باید آن را تحمل می‌کرد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.