به گزارش رکنا، دختر جوان زمانی که پای در دفترخانه گذاشت بغض بزرگی گلویش را می‌فشرد.

او با ناراحتی گفت: 5 سال بیشتر نداشتم که پدرم برای همیشه رفت. از آن روزها جز گریه و اندوه چیزی در ذهنم باقی نمانده است.پدرم که رفت. مادر جدا شد. در عالم کودکی فکر می‌کردم نتوانسته‌اند در کنار هم خوب زندگی کنند و مثل تمام زن و شوهرهای دیگر از هم جدا شده‌اند. این تصور من تا چند سال پیش هم ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم تمام این سال‌ها اشتباه فکر می‌کرده‌ام. طلاق مادرم از پدرم به خاطر آن بوده که وی خلافکار بود و مادر بعد از اینکه او به می‌افتد و محکومیت طولانی مدتی داشته است از او جدا می‌شود. حالا می‌خواهم ازدواج کنم ولی مادرم هیچ خبری از او ندارد و من برای ازدواج به اجازه پدر نیاز دارم. دختر جوان که با ناراحتی دفترخانه را ترک کرد، تلاش طباطبایی، سردفتر ازدواج برای پیدا کردن سرنخی از پدر دختر آغاز شد. از طریق نامه‌نگاری و ارتباطی دوستانه بالاخره آدرسی از پدر دختر به دست آمد. وقتی طباطبایی در برابر یک خانه کوچک و قدیمی ایستاد و زنگ را به صدا درآورد باور نمی‌کرد مردی که روبه‌روی او ایستاده پدر دختر باشد. مرد با ناراحتی گفت: بعد از آنکه همسرم از من جدا شد و تنها فرزندم را از من دور کرد، سال‌های سختی را در زندان Prison تجربه کردم.

در همان سال‌ها بود که تصمیم گرفتم شرافتمندانه زندگی کنم. وی اضافه کرد: از زندان که آزاد شدم به آدرس قبلی خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم رفتم ولی همسرم خانه را عوض کرده بود. به همین علت نتوانستم آنها را پیدا کنم. سفره عقد انداخته شده بود. عروس پای سفره نشسته بود. آرام به نظر می‌رسید. حرف‌های عاقد به او دلگرمی داده بود که بالاخره یک راهی پیدا خواهد کرد. همه چیز برای خوانده شدن خطبه عقد آماده بود که پدر دختر وارد شد.

همه ساکت بودند. دختر با ناباوری به مردی که نمی‌شناخت خیره شده بود. در یک لحظه از جا بلند شد و گفت: پدر! عروس جوان سر روی شانه‌های پدر گذاشته و می‌گریست. از گریه پدر و دختر که پس از 22 سال همدیگر را دیده بودند همه گریه می‌کردند. خطبه عقد با اجازه پدر عروس خوانده شد.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

وبگردی