جزییات دزدی عجیب یک آتشنشان!
حوادث رکنا: ظهر یک روز تابستان بود. از حاشیه مقابل باغ ملی در خیابان امام خمینی به سمت دارایی میرفتم. ناگهان صدای داد و فریاد چند نفر توجهم را جلب کرد. صدا از خیابان میآمد، یک خودرو پیکان را دیدم که وسط خیابان آتش گرفته بود و شعلههای آتش از زیر کاپوت زبانه میکشید.
به سرعت از عرض خیابان رد شدم و خودم را به پیکان رساندم. خیابان خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم شلوغ شد. راننده خانم جوانی بود که جیغ میکشید و به سروصورتش میزد. چند مرد جوان برای کمک جلو رفتند اما شدت آتش آنها را ترساند و عقبنشینی کردند. خودم را به خانم راننده رساندم و با فریاد پرسیدم: «کپسول خاموشکننده توی خودرو دارید؟»، زن در لابهلای گریههایش با علامت سر به من فهماند کپسول ندارد. از سایر رانندگان پرسیدم و چند خودرو را هم خودم چک کردم، اما جواب همه منفی بود، اصلا این حجم از بیمسئولیتی برایم باورکردنی نبود، یعنی برخی از شهروندان هنوز نمیدانند که کپسول آتشنشانی یک ایمنی تضمین شده است. حتما باید اتفاقی رخ بدهد تا قدر این وسیله ایمنی را بدانند.
هراسان به این طرف و آنطرف میزدم تا وسیلهای برای خاموشکردن آتش پیدا کنم، ناگهان قرمزی یک کپسول آتشنشانی پشت شیشه یک خشکشویی در آن طرف خیابان توجهم را جلب کرد. سراسیمه از لابهلای خودروهایی که برای تماشا ایستاده بودند به سرعت خودم را به این مغازه رساندم. فرصت نبود برای صاحبمغازه توضیح دهم و بدون هماهنگی در یک حرکت ضربتی، کپسول ششکیلویی پودر و گاز را از روی دیوار کندم و مثل دزدها از مغازه بیرون زدم. صدای صاحب مغازه را شنیدم که صدا میزد: «دزد، دزد، بگیریدش، کپسول را دزدید...» فرصت نبود تا بایستم و جواب او را بدهم. دوباره از لابهلای خودروها خودم را به خودرو پیکان رساندم.
و در یک حرکت سریع سیم کاپوت را از جلوی صندلی راننده کشیدم و کاپوت را باز کردم، خوشبختانه آتش به سمتم نیامد. آتش از چپ و راست زبانه میکشید. اهرم کپسول را آزاد و عملیات اطفا را شروع کردم. در عرض یک دقیقه آتش خاموش شد.
مردم حاضر در خیابان که تعدادشان بسیار زیاد شده بود با خاموششدن آتش صلوات بلندی فرستادند. خانم راننده که دیگر از خوشحالی گریه میکرد، جلو آمد و گفت: «الهی قربانت شوم، از حضرت ابوالفضل(ع) عوضش را بگیری، اگر تو نبودی عصای دستم میسوخت. من با همین ماشین کار میکنم تا خرج بچههای یتیمم را بهدست بیاورم. الهی هرچه از خدا میخواهی به تو بدهد.»
چند مرد جوان هم دست به گردنم انداختند و صورتم را بوسیدند. در این خلال صاحب مغازه خشکشویی آمد و با سرافکندگی گفت: «آقا تو را به خدا مرا ببخش، من اشتباه کردم و به تو بدوبیراه گفتم.»
خندیدم و گفتم: «مهم نیست عزیزدل، کار من هم درست نبود. شما باید مرا ببخشی که بدون اجازه کپسول را برداشتم.»
با خنده پاسخ داد: «فدای سرت، این کپسول اصلا برای همچین مواقعی است. دوباره میدهم پرش کنند.» پیشانیاش را بوسیدم و خودم را معرفی کردم و از او خواستم تا فردا به ایستگاه بیاید تا کپسولش را پر کنیم. و با یک چایی تازه دم از من پذیرایی کرد.صاحبمغازه بعد مرا به زور به مغازهاش برد.
سهیل دیبا
خاطره از آتشنشان مرحوم غلامحسین یدا...پور حقیقی، روحش قرین آرامش
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
وحید مرادی را همه دنیا می شناخت! / ادعاهای عجیب یک شرورتهرانی+ تصویر
عروس عفریته حیوانی ترین درخواست را در لباس سفید کرد !+ عکس
این جسد خالکوبی شده در جوی آب را می شناسید؟!
آنهایی که ملت را غارت کردند ادب میکنیم!
زینت مرد غریبه رابه خانه برده بود که مادرشوهرش مچ گیری کرد+عکس صحنه درگیری
این 3 مرد مخوف با تهدید قطع اعضای بدن دزدی می کردند + عکس
پرنس سعودی با خوردن گوشت خوک لو رفت + عکس
جنجال تصادف زنجیرهای سردار آزمون با پورشه ادامه دارد! + جزییات
جسد زنانه داخل کارتن ترانه بود شوهر داشت و آخرین بار خانه مرد متاهلی بود!
ناظم منحرف دبیرستان پسرانه معین اعدام نمی شود! / شاید ۱۰ سال زندان!
دختر 15 ساله فقط می خواست دستمال بفروشد که مزاحمت های مردانه ویرانش کرد!
دزد خیابانی به خانه سهیلا رفت تا شب را با هم باشند / دوستش پنهانی چه کرد؟! + فیلم گفتگو
رهایی یک پلیس از قصاص در شلیک مرگ به مجرم فراری! + جزییات
ارسال نظر