غرور و خودخواهی, کارم را به اینجا کشاند و باید تاوان سنگینی برای خطای گذشته‌ام بدهم. برای خودم ناراحت نیستم اما نمی‌توانم از حق بچه‌ام بگذرم.

امروز صادقانه اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده‌ام و ای کاش کارم به اینجا کشیده نمی‌شد.

حدود ۱۴سال پیش با لباس سفید عروسی پا به خانه بخت گذاشتم، شوهرم مرد آرام و بی‌آزاری بود و ما زندگی خوبی داشتیم و صاحب یک دختر شدیم. افسوس که لج و لج‌بازی‌های من با دو خواهر و مادر شوهرم با دخالت‌های بیجای مادرم باعث اختلاف در زندگی‌ام شد. این دعواهای مسخره با خط و نشان‌هایی که مادر‌م و مادر شوهرم برای هم می‌کشیدند کارمان را به طلاق کشاند.

شوهرم حضانت بچه‌ام را بر عهده گرفته بود و دو سال از این ماجرا گذشت تا اینکه با‌خبر شدم زن گرفته و بچه‌ام زیر دست نامادری بی‌رحم عذاب می‌کشد. من که تحمل نداشتم به سراغ دخترم رفتم او را به خانه خودم آوردم. یک سال قبل برای من هم خواستگاری پیدا شد و ازدواج کردم ولی بعد از چند وقت متوجه شدم شوهر دومم معتاد Addicted و بیکار است. مواقعی که خانه نبودم دختر کوچوکم را تا حد مرگ کتک می‌زد و او را آزار می‌داد با این حال از او هم جدا شدم.

متاسفانه بچه‌ام از نظر روحی و روانی آسیب جدی دیده است و او را به مرکز مشاوره پلیس Police آورده‌ام. خودم هم دچار افسردگی شدیدی شده‌ام و حالم خوب نیست.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی