دلشوره های مادر محمدرضا بیهوده نبود / آرزوی پسرش در بیمارستان سینا تهران رقم خورد
رکنا: خانواده پسر 22 ساله که بر اثر تصادف مرگ مغزی شده بود، دو کلیه، کبد و قلب او را به چهار بیمار هدیه کردند تا زندگی به آنها لبخند بزند.
محمدرضا فرجی 22 ساله و تنها پسر خانواده بود. او که ساکن اسلامشهر بود، هر صبح به محل کارش که یک فروشگاه مواد غذایی حوالی سه راهی فلاح تهران بود، میآمد و شبها نزد خانواده بازمیگشت. صبح روز هشتم بهمن امسال محمدرضا صبحانه را همراه پدر و مادرش خورد. لباسهایش را پوشید سر کارش رفت. مادر اما آرام و قرار نداشت، دلشوره وجودش را گرفته بود. به تلفن پسرش زنگ زد، صدایش را که شنید خیالش کمی راحت شد.
کارهای خانه را انجام داد. اما نمیدانست چرا این همه دلشوره دارد. شب فرارسید، اما هرچه منتظر ماند از محمدرضا خبری نشد. نگران شد. چادرش را به سر کرد و چند بار به خیابان رفت تا شاید او را ببیند، اما خبری از فرزندش نبود. با آن که پدر نیز بیقرار فرزندش بود، مادر را دلداری میداد. تلفن را برداشت. برای چندمین بار با تلفن همراه پسرش تماس گرفت، اما این بار مردی غریبه پاسخ داد. از او سراغ پسرش را گرفت. از آن سوی خط شنید که محمدرضا هنگام عبور از خیابان با یک خودروی پراید تصادف Crash کرده است. بلافاصله به بیمارستان ضیائیان تهران رفتند. محمدرضا روی تخت خوابیده بود و پزشکان در تلاش برای نجات او بودند.
مادر، پدر، تنها خواهر محمدرضا و داماد خانواده همگی پشت در اتاق ایستاده بودند. میگریستند و برای سلامت او دعا میکردند. مادر با تسبیحش صلوات میفرستاد و از خدا ملتمسانه میخواست فرزندش را به او بازگرداند. سه روز به همین منوال سپری شد. فامیل و دوستان برای ملاقات او به بیمارستان میآمدند. گریه میکردند و دعا میخواندند اما انگار سرنوشت محمدرضا جور دیگری رقم خورده بود. بعد از سه روز محمدرضا برای ادامه درمان به بیمارستان سینا منتقل شد، اما روز بعد پزشکان اعلام کردند کاری از دست آنها ساخته نیست و مرگ مغزی او را تائید کردند.
خانواده محمدرضا با شنیدن این حرفها آخرین بارقههای امیدشان را هم از دست دادند. مادر نمیتوانست باور کند پسرش پر کشیده است و دیگر صدای مهربان او در خانه نمیآید. پدر نمیتوانست باور کند تنها تکیهگاه و شیر مردش رفته و تنهایش گذاشته است. تنها خواهرش به پهنای صورت اشک میریخت. باورش نمیشد برادر کوچکش برای همیشه رفته است.
اعضای خانواده غمی بزرگ بر دلشان جا خوش کرده بود، اما زمانی که از پزشکان شنیدند میشود اعضای بدن او را به بیماران پیوند بزنند، یاد آخرین حرفهای محمدرضا افتادند که میگفت اگر برایش حادثهای رخ داد، اعضای بدنش را به بیماران اهدا کنند. آنها در اقدامی خداپسندانه برای شادی روح پسرشان رضایت دادند و به این ترتیب قلب، دو کلیه و کبد محمدرضا به چهار بیمار زندگی بخشید و پسر جوان به خانه ابدی پرکشید .
داماد این خانواده به جامجم گفت: محمدرضا مهربان بود و به همه کمک میکرد. تکیهگاه خانوادهاش بود. باورمان نمیشود که او در جوانی ما را تنها بگذارد و برود، اما خانوادهاش ایثاری بزرگ کردند و با اهدای اعضای بدن او به چهار بیمار به آنها زندگی بخشیدند. برادر همسرم همیشه به خانوادهاش و حتی به من گفته بود اگر حادثهای برایش رخ داد، اعضای بدن او را به بیماران اهدا کنند .
وی ادامه داد: او همیشه آرزویش این بود که مرگش هم زندگیبخش دیگران باشد. همیشه میگفت ای کاش من هم بتوانم روزی اهداکننده اعضا باشم. سرانجام هم به آرزویش که اهدای اعضای بدنش بود رسید. هر چند جای محمدرضا در میان ما خالی است اما یاد و خاطرهاش همیشه در قلبمان باقی است. او رفت و نویدبخش زندگی برای چهار بیمار شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر