ادعای جنجالی آتیلا حجازی/ مادرم می‌گوید مرگ ناصر حجازی مشکوک است

 

به گزارش رکنا به نقل از خبرآنلاین، «سخت ترین لحظه برای ناصر حجازی روزی بود که موهایش را تراشیدیم.» این جمله را آتیلا حجازی 12 سال پس از فوت ناصرخان می گوید اما انگار هنوز هم برایش گفتن این جمله درباره پدرش سخت است. سال ها پس از وداع با پدر به بازخوانی خاطراتی نشسته که شاید بعضی های شان تا به حال گفته نشدند. او برای اولین بار می گوید مادرش نازی خانم هنوز فوت همسر را باور ندارد و به پروسه بیماری مشکوک است و برایش استدلال می آورد. استدلال هایی که احتمالا در ردش دلایل پزشکی هم به وفور وجود خواهد داشت. اما آتیلا می گوید خانواده حجازی این پرسش ها ملکه ذهن شده است.

آتیلا در این گفت و گو سعی کرد واقع بینانه در مقام فرزند از پدر بگوید. از برخوردهایی که هواداران ناصر حجازی بزرگ به او می کنند تا ماجرای پیامک های گوشی موبایل ناصرخان بعد از فوتش. از بازی فینال قهرمانی آسیا با جوبیلیو که خودش یکی از بازیکنان توی رختکن تیم بوده و به رغم همه حاشیه های ایجاد شده در همه این سال ها می گوید: «وقتی خودم در مقام یک بازیکن به ماجرا نگاه می کنم، کم کاری ندیدم.» اگرچه مثال دیگری از بازیکنانی دارد که کار تیم پدرش را زمین گذاشتند.

*از پدر شروع کنیم، آن گوشی هنوز روشن است؟

سیمکارت و خط را در یک خیریه فروختیم. چون گوشی سالیان سال در خانه بود، اس ام اس می آمد، زنگ می خورد. کسی استفاده نمی کرد.

*پیام ها چه طور بود؟ مثلا هنوز با همان شدت می آمد؟

بله، مثلا برای روز پدر، روز دروازه بان، روز تولدش.

*جواب می دادید؟

چون خیلی زیاد می آمد، برای همین جواب می دادم می گفتم مرسی و ممنون و از این طور جواب ها می دادم.

*مثلا پیامی برایش آمده بود که برایت خیلی عجیب و غریب باشد؟

پیام عاشقانه زیاد داشت. حالا نمی دانم آقا بودند یا خانم ولی پیام های احساسی و شدید می آمد.

*رفقای قدیمی هم بودند؟

بله خیلی بودند.

*پیامی بود که هنوز در یادتان مانده باشد؟

چیزهای زیادی می نوشتند.گاهی اوقات اشعار خیلی قشنگی بود ولی الان اصلا یادم نمی آید چه بودند.جالب بود که بعد از این همه سال هنوز این همه پیام می آمد.

*این ایده روشن ماندن گوشی از طرف چه کسی بود؟

ایده من بود ولی از اول هم روشن بود. این چند وقت آخر خاموش بود. چون سعی می کردیم همه را جواب بدهیم.

*با این که ۱۲ سال از درگذشت ناصرخان گذشته است هر وقت سر خاک مرحوم می روی همیشه گل و این چیزها روی قبرش هست.منظورم این است که همیشه تازه است. مردم می آیند و سر می زنند.فکر می کنید علت این اتفاق چه چیزی است؟

من خودم هر بار که می روم سر خاک،یک گوشه می نشینم؛می بینم که مردم وقتی وارد آن قطعه می شوند اولین جای که سر می زنند خاک پدر است. فاتحه می خوانند و می روند. این خوبی و ماندگاری آدم هاست که هر چه قدر هم می گذرد تمام نمی شود. این برایم جالب است که ۱۲ سال گذشته و هنوز این طور است. این زنده بودن خیلی برایم جالب است.

*ناصر خان اصلا اهل خارج رفتن نبودند؟

نه اصلا نمی توانست. عاشق ایران بود.

*همیشه خیلی حرص می خورد، در خانه هم همین طور بود؟

خیلی شخصیت عجیب و غریب و جدی‌ای داشت.بعضی ها کلا کاریزماتیک هستند. پدر هم همین طور بود. وارد خانه که می شد ما حسابی حساب می بردیم. حرفی نمی زد ولی حضورش این طور بود. نمی گویم ترسناک بود، نه،اما ابهت داشت.

*دعوایتان که نمی کرد؟

نه

*سر این ماجرا که شما فوتبال بازی کنید چطور؟

آن زمان به پیشنهاد پدرم به ماشین سازی آمدم. آن موقت در مقطع امید بودم. پدر من به من گفت که می خواهم بروم تبریز،دوست داری با من بیایی؟!من هم گفتم بله. هیچوقت نمی شود که یک مربی با اعتبار خود بازی کند و پسرش را همراه خودش ببرد. آن هم پدر من. خیلی فشار روی من بود. چون پسر سرمربی تیم بودم. تیممان خدا را شکر در استقلال خوب بود و قهرمان شد. تیم آن زمان خیلی یک دست و خوب بود. برای من بازی در استقلال خیلی سخت بود.یعنی همین طور هم بازی در استقلال سخت و استرس زاست دیگر وقتی پسر سرمربی باشی خیلی بدتر است. الان فکر می کنم نمی فهمم چه طور آن زمان پنالتی می زدم؟ اگر خراب می شد چه ؟ یک پنالتی خراب می شد اما حرف ها تمام نمی شد. جالب اینجاست من تا لحظه ای که وارد زمین می شدم ارنج تیم را نمی دانستم. رابطه‌مان کاملا مربی - شاگردی بود. اولین روز مقابل پیام فیکس بودم و خیلی خوب بازی کردم. پاس گل دادم و پنالتی هم زدم و کلا شرایط خیلی خوب بود.

*فکر می‌کنید اگر پسر ناصر حجازی نبودید مسیر حرفه‌ای تان این قدر خوب پیش می رفت؟

من مصدومیت‌های خیلی شدیدی داشتم. مچ، زانو،کشاله.آن زمان هم مثل الان تجهیزات و فیزیوتراپی نبود. یک بازی در مشهد داشتیم.وسط بازی کشاله ام گرفت بیرون آمدم و چند ماه نتوانستم بازی کنم.فوتبال را بعد از صبا باطری رفتم اتریش و دیگر ادامه ندادم.

*چرا دروازه بان نشدید؟

خود پدر دوست نداشت. پدر خودش گلزنی اش خوب بود و دوست داشت جلو بازی کند. الان هم دروازه بان خوب خیلی کم است.این پست خیلی هم مهم است.

*آن ارنج ۲.۶.۲ ناصر خان چه بود؟در نوع خودش جالب بود.

پدر عاشق ۳.۵.۲. بود. عاشق فوتبال هجومی.می گفت گل بزنیم و ببازیم. واقعیت این است که همان ۴.۴.۲ الان بود. برای آن زمان خیلی نوین بود. خیلی عاشق بازیکن های سرعتی بود.وقتی علیرضا اکبرپور را آورد همه گفتن این دیگر کیست؟! علیرضا آمد و ستاره شد. تیم آن سال خیلی خوب بود.

*هیچکدام از آن بازیکن ها جای دیگری نتوانستند خوب باشند، دلیل این چه بود؟

این تفکر حرفه ای نبودن است. شما باید از صبح در اختیار باشگاه باشی. بچه های ما این طور نبودند. به فکر فوتبال نبودند. فوتبال ایران آن زمان هیچ امکاناتی نداشت برای همین وقتی به اروپا هم می رفتند بدنشان کم می آورد و نمی توانستند ادامه بدهند. فوتبال اروپا خیلی سنگین است. آن زمان من اتریش رفتم اصلا کم آوردم. فوتبال قدرتی بود.

*گذشت و ناصر خان باز به استقلال برگشت.شما اعتقاد دارید که در حقشان جفا شد؟

خیلی حرف ها گفته شده است. دیگر بعد از این همه سال حرفی نیست که بشود زد.

*خیلی ها اعتقاد دارند قدر ناصر حجازی به اندازه بزرگی اسمش در زمانی که زنده بود، دانسته نشد. مثل رفتاری که امروز با علی دایی می شود. با این حرف موافقی؟

راستش موافقم.چون مردم این اشخاص را دوست دارند ولی بعضی از مسئولین این افراد را دوست ندارند. چرا عادل فردوسی‌پور نباید باشد؟ کسی که جایگاهش بین مردم بالاست و احتیاجی به برنامه ای ندارد. علی دایی را قرمز و آبی دوست دارند و در دل مردم است. ما از علی دایی استفاده نمی‌کنیم ولی فیفا و AFC او را دعوت می‌کنند. این یعنی راه ما اشتباه است.

*ناصر حجازی زیاد حساس نبود؟

زیاد حساس بود ولی سال ۸۶ زمانی که پدر از استقلال رفت و فیروز کریمی آمد من باور نمی کردم که چند بازیکن بتوانند این قدر کار های کثیفی انجام بدهند.علنا تیم را زمین زدند. من فکر می کردم فقط حرف است. یک دیالوگ هایی از بازیکن ها می شنیدم که اصلا باور نمی کردم. هیچوقت نگفتم و الان هم نمی گویم. راحت یک مربی را زمین می زدند و برایشان هم مهم نبود.

*در آن بازی فینال آسیا هم خیانت شد؟

من در آن فینال آسیا نبودم. البته آن بازی واقعا توپ ها گل نمی شد و بدشانس بودیم.

*آن زمان جو خیلی بد بود،چون خودتان هم در تیم بودید.

نه جو خوب بود. جو تیم خوب بود و فینال هم عالی بود فقط در فینال بد شانسی آوردم. ما در نیمه نهایی که سهراب را از دفاع وسط از دست دادیم ضربه بزرگی خوردیم. الان سوال خودم هم این است که چرا کسی مثل سهراب بختیاری زاده نباید مربی باشد؟

*آن سال موافق برگشت ناصر خان به استقلال بودید؟

نه اصلا، من خیلی با او صحبت کردم. گفتم اصلا نباید به استقلال بیایی.

*چرا؟

برای این که می دیدیم و می شنیدم و می دانستم در حاشیه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. ولی پدرم عاشق استقلال بود.آن سال یک اتفاق عجیب افتاد.اعضای هیئت مدیره از هفته دوم اولتیماتوم دادند! تیمی که همه جدید بودند. چنین چیزی اصلا داریم در فوتبال ایران؟ آن سال این ها جواب ندادند و گرنه همه بازیکن های فوق العاده‌ای بودند.

*آن زمان که حالشان خوب بود، آن ضربه روحی می توانست در بیماری‌شان موثر باشد؟

بعید نیست. ولی یک حرفی هم می خواهم بزنم که تا به حال نزده ام. مرگ پدر من خیلی مشکوک بود. خیلی مشکوک بود.

*چرا،یعنی چه؟

خب یکدفعه به ما گفتند او سرطان دارد در حالی که یک ماه قبلش ما برای ویزای شینگن اقامتش در اروپا تمام این تست ها را داده بودیم و او کاملا سالم بود.

*برای دی استرادا؟

بله؛پدر من رفت اسلواکی و شد مدیر فنی دی استرادا.برای آنکه بتواند ویزای کار بگیرد و ساکن اتریش شود ما تعداد زیادی تست های پزشکی داشتیم.برای بحث "مدیکال " اقامتش.او برای اقامت باید آزمایش می داد. انواع و اقسام آزمایش ها را انجام داد. کامل یادم هست که چگونه عکس ریه پدررم را گرفتند و هیچ مشکلی نداشت ولی ماه بعدش در تهران حالش بد شد.آزمایش دادیم و باقی ماجرا هم که دیگر خودتان می دانید.سال هاست که مادرم می گوید بیماری ناصر مشکوک بود و او یکدفعه دچار این بیماری شد.

*خب به هر حال این بیماری ممکن است یکدفعه نمود پیدا کند.

اتفاقا به نظرم به هم بی ربط نیست. پدر من سرحال بود، تست می داد، تمرین می کرد. یادم است وقتی در اسلواکی بود هم می گفت چند مرتبه در خیابان بعضی ها به او حمله کرده بودند و اتفاقاتی از این دست رخ داده بود. مادرم همیشه می گوید من می دانم بیماری ناصر طبیعی نبود،او را بیمارش کردند.

*خب بالاخره بیماری اتفاق می افتد.مثلا علی انصاریان خدا بیامرز یا مهرداد میناوند.

بله قبول دارم ولی آن روزها یک حسی را تجربه کرده بودیم که این ذهنیت برای خانواده ایجاد شده بود.علی انصاریان هم خیلی سرحال بود.خیلی سالم بود و یکباره کرونا آن مشکلات را ایجاد کرد.مهرداد فکر کنم کمی کسالت داشت ولی علی سالم بود؛نمی دانم.مرگ پدرم خیلی یکباره و بی سر و صدا بود.

*وقتی به پدر گقتید مریض است چه واکنشی نشان داد؟نگفتید که سرطان دارد؟

گفتیم یک توده عفونی در ریه‌ات داری. با هم هماهنگ کرده بودیم و نمی گذاشتیم روزنامه‌ در بیمارستان به دستش برسید. تا مدت ها هیچ کس حرفی از سرطان نزد ولی راستش خودش می فهمید،آدم قوی‌ای بود.عاشق زندگی بود ولی آن ریزش مو و بدنش که داشت تحلیل می رفت و نگاه مردم،همه این ها را می دید و می فهمید دیگر.کاملا متوجه شده بود.

*ناصر خان خیلی به تیپ‌اش اهمیت می داد و راستش فکر کنم موهایش برایش خیلی مهم بود.حتی مثلا اینقدر زیبایی و خوش تیپی برایش اهمیت داشت که تمام سرمایه هایش را برد و یک انستیتوی زیبایی زد. آتیلا جان روزی که قرار بود موهایش را بزنید چه حسی داشت؟

خیلی بد بود، خیلی روز بدی بود.موهایش را در آرایشگاه زدیم و شاید بدترین روز و بدترین اتفاق زندگی بابا همان روز بود.موها و ابروهای خودش در حال ریختن بود ولی روحیه اش را نمی باخت. پدرم عاشق موهایش بود و اینکه آن ها را بزند خیلی برای او سخت بود. حالش خوب بود و سرپا بود.حالش ماه آخر بد شده بود. ستون مهره و لگن اش نابود شده بود.یادم هست که چند روز گذشت با همان حال.

*یک سری از طرفداران‌ بارها هم به شما تاخته‌اند.آن متعصب ها و ...آخرین بار هم همین بازی چند هفته پیش بود درست است؟

من از روز آخر که استادیوم رفتم و آقای قلعه نویی را دیدم خیلی ها می گفتند چرا رفتی آن جا نشستی؟ گفتم خب چه کار باید بکنم؟این حرف ها یعنی چه؟ کاسه داغ تر از آش شده اند.این را باید یک بار دیگر بگویم که شخصیت ناصر حجازی از آتیلا حجازی کاملا جداست.

*همه را بخشیده بود؟

بله، آن اواخر گفت من هیچ کینه‌ای از کسی ندارم و مشکلی نداشت.پدر در قید حیات هم بود حرفی نمی زد بیشتر حرف می شنید. آدم کینه ای نبود. اختلاف نظر بوده ولی کینه داشتن نه. نامردی اصلی جایی بود که وقتی داشت به منچستریونایتد می رفت و همه چیز مهیا بود این اجازه را ندادند. قبل از منچستر،پاری سن‌ژرمن پدر را می خواست.همه اسنادش هم موجود است. البته پاریس آن زمان مثل الان خیلی قوی نبود. پدر می رود برای تست های منچستر ولی هیچکس نیست به او رضایت نامه بدهد. یک رضایت نامه جعلی درست می کنند ولی آنجا می فهمند و می گویند یک ماه وقت داری و دیگر این اتفاق نمی افتد.بعد از آن هم از تیم ملی هم کنار گذاشته شد.

*از هند هم برایتان می گفت؟

خیلی، من خودم با او بودم. در هند خیلی به او سخت گذشته بود. کل سرمایه اش ۱۰۰ دلار بود. غذای زیادی نمی توانست تهیه کند، یک زیرزمین نمور و کثیف هم برای زندگی از طرف باشگاه بهش داده بودند. ولی گفت مجبور بودم. داستان هایش خیلی جالب بود. می گفت آن جا ایرانی ها من را می دیدند می گفتند چرا لاغر شدی،نکند معتاد شده ای؟ ولی خب چیزی نبود بخورد. بعد ناگهان زندگی اش عوض می شود.

*چطور؟

ناامید از هند در حال برگشتن به ایران بوده و در فرودگاه کتاب می خوانده. کسی بغلش می نشیند. با هم حرف می زنند. می گوید من بازیکن نیجریه ای هستم. پدر هم می گوید من هم آمده بود هندوستان تست بدهم.پدرم رزومه اش را نشان می دهد که آن بنده خدا باور نمی کند.طرف می گوید بیا برویم بنگلادش! باورش سخت است اما از او اصرار و از پدرم انکار که در همان فرودگاه بلیت می خرند و سوار می شوند و با هم می روند بنگلادش.خب پدرم زبانش خوب بود و مسلط حرف می زد.یک روز با مدیر باشگاه دیداری داشته، بعد آنجا به او گفته بودند که سطح شما از ما خیلی بالاتر است، همان موقع بود که سرمربی تیم را نیز احراج کرده بودند و به پدرم گفتند تو هم بازیکن و هم سرمربی تیم در این بازی های پایانی باش. آن موقع محمدان با سه امتیاز کمتر تیم دوم بود و باید تمام بازی هایش را می‌برد، صدر نشین آن زمان یک بازی را باخت و هر دو تیم در بازی آخر برای قهرمانی به هم رسیدند.این دیدار در بنگلادش مثل دربی ایران مهم بود و طرفداران افراطی زیادی داشت.واقعا دیوانه بودند. در آن بازی محمدان برای قهرمان فقط باید بازی را می‌برد. اول یک گل می‌خورند و در جریان بازی دروازه بان مصدوم می‌شود و پدرم وارد دروازه می‌شود و بازی را 3-2 می‌برند و قهرمان می‌شوند.جالب اینجاست که از استادیوم تا خانه هواداران او را روی دوش خودشان بردند.بعد از آن بود که گفت دیگر نمی‌توانم بازی کنم و آن بازی، بازی خداحافظی ناصر حجازی شد. 5،6 سال آنجا بود و 2 دوره جام آسیا رفتند و 5 بار قهرمان شدند. در آسیا هم با استقلال و پرسپولیس روبرو شدند.