روایت مارادونا از دیدار مقابل انگلیس به بهانه تولد اسطوره
این طوری اون جنگ لعنتی رو بردیم
رکنا: فردا دیگو مارادونا، اسطوره فوتبال آرژانتین 57 ساله می شود. به همین بهانه بخشی از زندگی نامه او که به شرح پیروزی مقابل انگلیس در جام جهانی 1986 است را مرور می کنیم.
آوریل 1986، زمونه خیلی لجنبی بود. از نروژ باخت بودیم و حسابی افتاده بودیم تو هچل. اوضاع بدجوری به هم ریخت بود. دولت (آرژانتین) میخواست دکتر (بیلاردو) رو از تیمملی بندازه بیرون. میخواستن مربیمون رو دک کنن. رائول آلفونسین، رئیس جمهور، گفته بود که طرز بازی تیمملی رو دوست نداره. وزیر ورزش، رودولفو اوریلی هم میخواست یه جوری قضیه رو ماست مالی کنه. اوضاع واقعا وحشتناک بود، افتضاح واقعی. خب سیساتمدارها هیچ وقت فوتبال رو جدی نمیگیرند. ولی یهو مشکل تیمملی، شده بود یه معضل جدی. وقتی رسیدیم مکزیک، قرار شد یه جلسه بذاریم و راجع به بعضی چیزا حرف بزنیم و سنگامون رو وا بکنیم.
من و چند نفر دیگه یه ربع دیر به این جلسه رسیدیم و مجبور شدیم خزعیلات دانیل پاسارلا رو که بازوبندش به من رسیده بود، گوش کنیم. مردک با اون اخلاق دیکتاتوریش! پاسارلا بدجوری مخ بقیه رو تیلیت کرده بود. اونها هم گفتند چون داشتیم مواد مصرف میکردیم، دیر رسیدیم. بلند شدم، گفتم: باشه پاسارلا، من مواد میزنم، باشه. یهو همه خفهخون گرفتن. بعد گفتم: اما نه این دفه آشغال. نه این مرتبه، باور میکنی؟ تو همه رو با این حرفات به گند کشیدی، بچههایی رو که هیچ کاری نکردن. فهمیدی ... کثافت. اصل قضیه ای بود که پاسارلا میخواست قاپ بچهها رو بزنه و دوباره کاپیتان بشه. از وقتی بازوبند رو به من داده بودن، بدجوری رو اعصابش بودم. البته اون کاپیتان خوبی بود. این رو همیشه گفتم. ولی این من بودم که جاش رو گرفتم، من ... کاپیتان همیشگی ملتم. وقتی به یک چهارم رسیدیم، هیچکس هنوز قدرتمون رو باور منیکرد. یکی از بچهه گفت که تا همین جا هم خودش خیلیه. من هم تو جوابش چیزی رو گفتم که اوبدولیو وارلا، ستاره اروگوئه قبل از فینال 1950 گفته بود: وقتی وظیفهمون رو کامل انجام دادیم که قهرمان شده باشیم.
22 ژوئن 1986 بود. روزی که تا زندهام یادم نمیره. انگلیس رو بردیم. اونم با دو گل من، یا دو گل من! جزییات زیادی از گل دوم تو مخمه. وقتی بچه بودم، تموم عشقم این بود که این کارو واسه استرلا روخانیم بچههای محلمون بکنم. ولی این کار رو تو جامجهانی کردم. واسه کشورم، توی فینال. میگم فینال، چون واسه ما بازی با انگلیس، به خاطر هر چیزی که این بازی داشت، به فینال واقعی بود. چیزی بیشتر از یه فوتبال بود. به زانو درآوردن یک ملت بود.
قبل از بازی گفته بودم که فوتبال هیچ دخلی به جنگ مالویناس نداره. ولی وقتی داشتیم میرفتیم تو زمین، یاد همه اون بچههای آرژانتینی افتادم که مثل پرندههای معصوم اون جا پرپر میشدند و روی زمین میافتادن. تو ذهن ما، این بازیکنای انگلیس بودن که به خاطر هر چی که اون جا گذشت، واسه خراشی که رو دل تکتک ملت آرژانتین نشسته بود، مقصر بودن. میدونستم که دیوونگی به، اما اون موقع احساس کردیم که باید از پرچم کشورمون، از همه اون بچههای مرده تو مالیونس، حمایت کنیم. برای همیشه که گلی رو که زدم، اصلا هر دو تا گلی رو که زدم، افسون خاص خودشون رو داشتن، دومی ولی گلی بود که از بچگی آرزوش رو داشتم هر وقت که فیلمش رو می بینم باور نمیشه که این کار منه. حالا هم که به افسانه تبدیل شده و جفنگیات زیادی راجع بهش گفتن 1980 وقتی با انگلیس تو ویمبلی بازی کردیم، یه حرکت شبیه همین اومدم.
ولی آخرین لحظه، وقتی گلر اومد بیرون، شوت زدم و موقعیت از دست رفت. تورکو، برادرم رو میگم، به من زنگ زد و گفت: احمق جون، نباید میشوتیدی، باید دریبل میکردی. گلر حدس میزد که شوت میکنی. من هم بهش گفت: عوضی کوچولو، برای تو آسونه گفتنش. کدوم آدم عاقلی اون جا دریبل میزنه؟ تو داری از پای تلویزیون میبینی، نمیفهمی که اون جا چه خبره. ولی اون داد زد که: نه الاغ، اگه دریبلش میزدی، اون وقت می تونستی با پای راست کار رو تموم کنی. حالا فهمیدی؟ جوجه اون موقع فقط 7 سالش بود.
همهاش این طوری بود: وسط زمین بود که شروع شد، یه خورده سمت راست. توپ رو گرفتم و چرخیدم، بردسلی و دیدرو رو رد کرده بودم که شیلتون رو تو گل دیم. باید یه چند متری جلوتر میرفتم. از بوچر گذشتم. خورخه والدانو اومد اون طرف، کمکم منتظر بودم که یه مدافع انگلیسی بره کنار تا منطقیترین کار ممکن رو بکنم، یعنی به والدانو پاس بدم. اون هم که با شیلتون تک به تک میشد ولی اون مدافع کنار نیومد. رفتم جلو، توپ رو کشیدم سمت راست و حالا من بودم و شیلتون.
همون جا بودم که تو ویمبلی 80، درست همون جا بودم که خواستم مثل دفه قبل کار رو تموم کنم، ولی یهو ... خدا، خداوند کمک کرد. حرف تورکو یادم اومد. تیک ... شیلتون رو دریبل زدم و تاک ... من مهمترین گل عمرم رو زده بودم. میخوام صحنه به صحنه تمام اون حرکتها رو قاب بگیرم و بچسبونم بالای تختم. زیرش هم بنویسم: بهترین لحظههای عمرم. اون یکی هم خیلی حال داد. اون موقع گفتم به یه خبرنگار که: دست خدا بود ولی انگار جیب یه انگلیسی رو زده بودم. به خبرنگار بیبیسی هم گفتم: صددرصد درست بود، چون داور این گل رو پذیرفته بود. من کیام که بخوام صداقت داور رو زیر سوال ببرم!
اون موقع نمیدونم چطور کسی نفهمید. تو. فیلم که واضحه. با تمام وجود به سمت توپ پریدم. مشت چپم رو پشت سرم قایم کرده بودم. حتی شیلتون هم نفهمید از کجا خورده! فن و یک که پشت سرم بود، دستش رو به نشونه خطا بالا برد. نه واسه اینکه چیزی رو دیده باشهها، نه! چون اصلا نفهمیده بود که چی شده. کار رو تموم کردم و دویدم. به طرف جایگاه، کنار پدر و پدرزنم! اشکم دراومده بود ..."برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر