سینما به خوابم آمد
سینما به خوابم آمد، در قامت مردی درشتاندام و خوشسیما، کمی پشتش خمیده شده بود در میان تاریکی مطلق با لباسهای سپید به سیاهی مطلق مینگریست انگار در حال شمارش چشمهای بود که در تاریکی سالنهای سینما نشستهاند و خیره به پرده نقرهای شدهاند در جستجوی یک معجزه بود.
گاهی تبسم رضایت روی چهرهاش مینشست و گاهی تلخی، چهرهاش را دگرگون میکرد با احترام نزدیکش شدم و روز ملی سینما را با صدای رسا تبریک گفتم، خوشحال نشد، آهی کشید و گفت در این صد و اندی سال که از تولدش در این خاک میگذرد همچون همزادهایش در دیگر جغرافیایی کره خاکی زندگیاش با فرازوفرودهای توأم بوده است
دوباره آهی کشید و از حال خوبش وقت شلوغی سالنهای نمایش از جوایز مهم سینمایی از رونق سینما از حال خوب اهالی سینما گفت و از غصه تعطیلی و بیرونقی و صندلیهای خالی و بیکسی.
خواستم با همان احترامی که به حرفهایش گوش کردم نسخهی برای برونرفت بپیچم که رو کرد و با تأکید به من گفت من به خوابت آمدم پسر پس تو سخن نگو که برایت حرفوحدیثی درنیاورند چند قدمی برداشت و گفت من با مردم در اینیک قرن و اندی بقا یافتم و دگرگون شدهام، همین مردم و سینماگران موج نو و گونه و سبک و مافیا برایم ساختهاند اما انگار چند وقتی است نفستنگی گرفتهام و نمیتوانم بیشتر از چند قدم راه بروم
خواستم سمتش بروم و دستش را بگیرم اما مانع شد و گفت نفستنگیام هم چون روزگار بد تعطیلی و قهر مردم مرتفع خواهد شد و از این پیچ هم عبور خواهم کرد این رسم روزگاراست.
او معتقد بود که انسان برای آفرینش اندیشه هرگز سینما را از دست نخواهد داد و برای آیندگان بهعنوان یک پدیده فرهنگی به یادگار خواهد گذاشت و بر این حرجی نیست ...
به طول زمان یک فریم از همان تاریکی مطلق دور دور دورتر شدم اما سینما همچون روزنه نوری میان تاریکی مطلق میدرخشید و چشمک میزد.
بیدار شدم و خوابم را بو کردم.
حمیدرضا هنری
ارسال نظر