انتشار کتاب «ستاره‌های بلوچ»

کتاب «ستاره‌های بلوچ»، خاطرات عباس نارویی، روحانی مدافع حرم از حضور نبویون در نبرد سوریه منتشر شد.

به گزارش رکنا، این کتاب با مصاحبه و تدوین محمد محمودی نورآبادی و با ویراستاری محمدمهدی عقابی با شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۸هزار تومان توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.

در معرفی کتاب «ستاره‌های بلوچ» توسط ناشر آمده است: «ستاره‌های بلوچ» اثری است با ژانر خاطره که شیخ عباس نارویی آن را روایت می‌کند. در واقع این اثر را باید در قالب «خاطرات دیگرنوشت» دید. محمودی نورآبادی با سفر به دو سرزمین سوریه و بلوچستان، به‌خوبی از عهده‌ پردازش دو بوم و اقلیم متفاوت برآمده است. روایت‌گری دقیق و ظریف عباس نارویی هم به کمک قلم نویسنده آمده و این کار را خواندنی کرده است. به‌ویژه که نویسنده تلاش کرده در دیالوگ‌ها لحن و گویش شخصیت‌ها را متکی بر گویش قومی بلوچ حفظ کند. همچنین مخاطب غیربلوچ با ضرب‌المثل‌هایی مواجه می‌شود که شاید تا حالا معادل بلوچی آن به گوشش نخورده باشد.

ماجرا از ارتفاعات سی‌سخت بویراحمد و زمانی شروع می‌شود که شیخ عباس به دلایل امنیتی ناچار بوده در خارج از زادبوم خودش زندگی کند. سپس ماجرا شیب تندتری به خود می‌گیرد و روایت به بلوچستان می‌رسد. به روستای بیست خانواری گزهک از توابع بزمان و ایرانشهر... و قلم نویسنده وارد دنیای رنگارنگ قوم نجیب و اصیل بلوچ می‌شود. قلمی که خرده‌فرهنگ‌ها، تکیه‌کلام‌ها و آداب و رسوم زیبای یکی از کهن اقوام ایران بزرگ را به تصویر می‌کشد. ماجرا البته بنا نیست در بلوچستان بماند و تمام شود. روایت در چند فصل بعد از وادی آداب و رسوم، وارد دنیای رزم و حماسه می‌شود. راوی به روایت‌گری هجرت و کوچ ستاره‌هایی می‌پردازد که قرار است نه در بلوچستان که در غربت جنوب حلب نورافشانی کنند.

مقدمه کتاب «ستاره‌های بلوچ»

محمودی نورآبادی در بخشی از مقدمه این کتاب نوشته است: «جدای از بحث حضور جوانان بلوچی اعم از شیعه و سنی در قالب تیپ نبویون در کشور سوریه و رویارویی با جهل و جمود و تحجر و تکفیر به بسیاری از آن چراها و ابهاماتی که بلوچ‌ندیده‌ها در خصوص این قوم در ذهن و خیال دارند، پاسخ داده است».

همچنین در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «حرم حضرت رقیه(س)، شلوغ‌تر از حرم بی‌بی زینب(س) بود؛ شاید چون آن محله، با مناطق حضور تکفیری‌ها فاصله داشت. ما هم نزدیک اذان ظهر به آن‌جا رسیده بودیم.

در لحظه‌های زیارت، باز هرکس حس و حال خاص خود را داشت. در حالی‌که کتاب دعایی دستم بود و دنبال جای دنجی برای نشستن و غرق شدن در دعا و نیایش می‌گشتم، کنار یک ستون، به عمر ملازهی و دوست و هم‌ولایتی‌اش اسلم رئیسی برخوردم. آن دو گرم صحبت بودند. از ابتدای مأموریت، نسبت به عمر حس خوبی داشتم. رو کرد به من، و گفت: «شیخ جان بچا اسلم چی گوشی» میخ چشم‌هایش شدم. گفت «من گوشان ته ای مأموریت شهیده بیان و ورودی شهر ساربوک عکسونه گرزه جنن». اسلم پرید وسط حرفش، و ادامه داد «من هم گوشان هردوتاین شهید بیینو عکسینه رو تابلو گرزی جنن ورودی ساربوک».

بحث‌شان، شوخی و جدی بالا گرفته بود. عمر برای من توضیح می‌داد که اسلم نباید شهید شود؛ خودش شهید می‌شود و اسلم باید پیکرش را برساند محل، و بعد هم مبلغش باشد، اسلم نمی‌گذاشت عمر جمله را تمام کند. پشت یک لبخند، از فنی بودن عمر می‌گفت و مهارتش در لوله‌کشی آب، برق ماشین، ساختمان، نصب و تعمیر آبگرمکن و یخچال و لباس‌شویی... اسلم کم آورد و عمر برایش تکمیل کرد. از او خواست تعمیر جاروبرقی ، نصب کولرگازی و آبی، تعمیر دربازکن و مکانیکی ماشین هم یادش بماند و در ضمن، این را هم بعد از شهادتش همه‌جا بگوید که عمر تیرانداز ماهری بود، گفتند و همدیگر را هل دادند و با هم خندیدند. باز اسلم گفت «پسر ایکده حسود مبه... هر دو تایینه شهیده بیین، عکس هر دو تایینه جایه دین و ورودی شهر...»آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.