کار عجیب نویسنده زن با رمانش
رکنا: برنده پرنس آستوریاس در مورد یکی از آثارش گفت: چهل بار کتاب را خواندم و چهل بار کل کتاب را ویرایش کردم.
جمعه گذشته بنیاد پرنس آستوریاس، فردریک اُدن روز با نام مستعار فرد وارگا را به عنوان برنده این جایزه ۵۰ هزار یورویی که یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان ادبیات به شمار میرود، معرفی کرد.
به گزارش ایبنا، فرد وارگا تاکنون ۱۵ رمان در ژانر پلیسی جنایی نوشته و سه بار برنده جایزه انجمن جنایینویسان شده است. او باستانشنسی برجسته نیز محسوب میشود که روی مرگ سیاه یا همان طاعون همهگیر در قرن چهاردهم میلادی کار کرده است. او در مصاحبه با لواکسپرس از زمان «ارتش خشمگین» و عادت های نوشتنش گفته است.
زمان نوشتن رمان «ارتش خشمگین»، چه سرنخهایی برای نوشتن رمان داشتید؟
در ابتدای رمان «ارتش خشمگین» یک قاتل The Murderer داشتم اما انگیزه یا انگیزههایی برای قتل Murder در ذهن او نداشتم. هرچند نمیتوانم یک رمان جنایی را بدون قاتل آغاز کنم. میدانستم که یکی از شخصیتها، شش انگشت خواهد داشت. اما این چه خدمتی به من میکرد؟ معما. میدانستم کسی با استفاده از معکوس کردن حروف، حرف خواهد زد، چون وجود داشت. میدانستم کسی اینجوری حرف خواهد زد. اما چطور باید آن را در یک داستان میگنجاندم؟ نمیدانستم. تا شروع نکنم، مشغولم نمیکند.
و بعد چطور نوشتید؟ سریع، آرام، بریده بریده؟
رمان را در طول سه هفته نوشتم. از همان لحظهای که جرقهاش مثل فیلم در ذهنم خورد، انگار که صفحه صفحه جلویم ثبت میشد. با کاغذ سفید مشکلی نداشتم. یکبار دو یا سه فصل را یکباره نوشتم، فقط باید فیلم را در ذهنمتماشا میکردم و هر آنچه را که میدیدم میگفتم. به نظر میرسید که همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتاد، اما تصحیح و ویرایش رمان شش ما طول کشید.
شش ماه برای ویرایش و تصحیح کل رمان؟
چیزی که در سه هفته نوشتم چیزی نبود. اصولش اشتباه بود، صداها اشتباه بود. باید همه چیز را از اول آغاز میکردیم. کلا اولین صحنه همانی نبود که طرحش را در ذهن داشتم. باید جوری مینوشتم که کلمات ایدهها و بقیه داستان را به جلو براند. برای مثال دوست داشتم یک داستان فرعی پیدا کنم، جدای از داستان پلیسی که یکجورهایی بر داستان تاثیر میگذاشت. این یک نوع دوقطبی کلاسیک است که هر شب در سریالها و فیلمهای تلویزیونی میبینیم. من از تعارض دانلگلرد-ویرنک استفاده کردم. (دو پلیس Police همراه آدامزبرگ، کارآگاه داستان).
خبری از ارجاعات به زندگی شخصی در کارتان نیست؟
در رمان «ارتش خشمگین» آنقدر این ارجاعات زیاد بود که تا پایان رمان ادامه داشت. اما در خوانش آخر، کمرنگش کردم. چهل بار کتاب را خواندم و چهل بار کل کتاب را ویرایش کردم. دیگر نمیتوانم ببینم. چون شاخههای خشکیده زیادی در کتاب هست بخصوص در دیالوگها. گفتن اینکه نوشتن چیزی که راحت میشود خواند، ساده است، اشتباه است: وحشتناک است.
کی دیگر دست از تصحیح برمیدارید؟
وقتی یک پل Bridge میسازید برایش شمع (معماری) میگذارید. اما بعد از مرحله مشخصی از ساخت مکان، شمعها دیده میشوند و لازم است که برداریدشان. باید به صدایی خوب برسید.
بعد از اینکه روی رمان کار کردید، اولین کسی که آن را میخواند کیست؟
پیش از اینکه کتاب را بدهم خواهر جو بخواند، پنج بار کلش را ویرایش میکنم. او نقاش است و بنابراین در حاشیه کتابها یک شکل لبخند میکشد یا نشانهای که میگوید «میتواند بهتر شود». مادرم و پسرم هم نسخههای متوالی را میخوانند و نوع دیگری از تصحیحات را اعمال میکنند: چون مادرم خیلی به علم اعتقاد دارد، نگاهش بیشتر از دریچه منطق است. پسرم مراقب دیالوگهاست، بهویژه وقتی بسیار بلند هستند. او همه تکرارهای کلمات را هم پیدا میکند، همهشان که منطقی نیست. او مجبورم میکند که از ذهن ریاضیاش لذت ببرم. وقتی کتاب تمام میشود، شام میخورم!
اما بلافاصله میخواهید رمان بعدی را آغاز کنید؟
من بیست سال است که از گشتن برای داستان دست برنداشتهام. وقتی میخوابم با خودم میگویم باید از فرصت استفاده کنم و شروع به کاوش و طرح ریزی داستان در ذهنم میکنم.
در ابتدا ما فکر میکردیم فرد وارگا، مرد است.
به عبارتی شاید من یکی از افرادی هستم که در رمانهایشان بخشی از خود را خلق می کنند که دوست داشتند باشند.
ارسال نظر