داستانکهای سینمایی رضا کیانیان/15
از کتاب این مردم نازنین
رکنا: هر روز شما را به خواندن یک داستان کوتاه سینمایی از رضا کیانیان در کتاب این مردم نازنین و یک فنجان چای دعوت می کنیم.
روز ـ داخلی ـ خانهی خودم
مادر خدابیامرزم از مشهد آمده بود و داشت سوغاتیهایی را که برای ما آورده بود، میداد. طبق معمول زعفران و زرشک و آلو بخارا ...
اما ایندفعه یک تیشرت هم برایم آورده بود. گفت: وقتی با خواهرم مرضیه رفته بودیم برای بچهها لباس بخریم، این تیشرت را دیده بودند و خواهرم گفته بود که برای رضا بخریم. بعد هم با فروشنده چانهزنی را شروع کرده بودند. فروشنده کوتاه نیامده بود. بالاخره مادرم گفته بود میدانی این لباس را برای چه کسی میخواهم بخرم؟ برای رضا کیانیان! فروشنده هم تخفیف داده بود. برای لباسهای دیگر هم تخفیف داده بود و سلام هم رسانده بود. مادرم گفت: از این به بعد باید با تو خرید بروم. و هیچوقت نرفت.
آن دنیا هم که دیگر کسی را به خاطر موقعیت اجتماعیاش تحویل نمیگیرند. آن دنیا باید مادرم پارتی من بشود.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر