زیبایی آمریکایی ؛ قرمز به رنگ خون
رکنا: “زیبایی آمریکایی” فیلمی به کارگردانی “سام مندس” و نویسندگی “آلن بال” است. فیلمی درام که طنزی تلخ همراه خود دارد. آیا تا به حال به این فکر کردهاید که فیلمی با ساختار طنز تا چه حد میتواند به شکل نهوعآوری کوبنده و تلخ باشد؟ بله درست است زیبایی آمریکایی میتواند بی درنگ این مسیر را طی کند و خندهِ توأم با انزجار را طی کند.
“زیبایی آمریکایی” داستانِ مردی به نام “لستر برنهام” با نقش “آفرینی “کوین اسپیسی” است که با همسرش “کارولین ( آنت بنینگ)” زندگی میکند. زندگی که مدت ها است به سردی گراییده. به نظر میرسد تنها نخ اتصال این خانواده دخترشان “جنین” است. دختری که افکارِ ناخوشایندی نسبت به والدینش دارد. حقیر و منزجر کننده میداندشان و به اندازه دنیایی بینشان فاصله افتاده است. “لستر” که مدت هاست درگیر پوچی شده و آرامشی در زندگی اش موجود نیست، طی اتفاقی انگیزه هایش برای دوباره زندگی کردن برانگیخته میگردد. انگیزه ای که همه را وارد چالشی جالب می کند.
“سام مندس” اولین فیلم بلندش را با زیبایی آمریکایی استارت میزند. استارتی هیجان انگیز با روایتی خاص. روایتی که تلخ است ولی هیچگاه تلخیاش را مستقیم بر روی مخاطب فریاد نمیزند. زیبایی آمریکایی درباره عشق میگوید بدون آنکه درگیر رویا پردازی شود. همه چیز با علاقه و عشق شروع می شود ولی آیا با عشق هم تمام میشود؟ مسائلی همچون صداقت، تعهد و خوشبختی کجای این عشق وجود دارند. چگونه توصیف میشوند. شاید مسئله این است، با اینکه واژه عشق دستمایه نقد بسیاری از هنرمندان در مدیوم های گوناگون بوده است، اما اکثرا فقدان است. تکرار مداومش بیشتر به هجو میماند. گمشده ای که مفهوم اش لوس شده است. گند آبی است که از ته فاضلاب تا پسِ ذهن های متعفنِ روشن فکرِ عقب مانده، تیشه ایست شیشه ای که به جان بیستون میکوبند.
“زیبایی آمریکایی” ازعُقده میگوید. از کمبود شخصیت ها. از مدل هایی که همیشه خواسته ایم باشیم ولی نشده ایم. از حقارت پشت لبخندِ جامعه مدرن آمریکایی میگوید. در جستجوی عشق در هزاره جدید، در هر خانه ای را میکوبد. نقاب به چهره میزند. از پدری بی عرضه که به دلربایی احمق بدل میشود. کارهای نکرده اش را با افتخار شیهه میکشد. اما چه دست آوردی برایش دارد؟ جز اینکه او نیز مانند دیگر همسایگانش برده ای بیش نیست. دست و پا میزند تا عقده اش را به در کُند ولی فرو تر می رود. همه عمر دویده است. برای چه؟ ازدواج کرده است. برای چه؟ و جِنینی که دوستش دارد اما برای چه؟ لستر مفاهیم را گم کرده است. گم کرده ایم. خیلی وقت است همه چیز را گم کردهایم. دیگر دیدنی در کار نیست چون کوریم. میبینیم اما دیدنمان دیگر اختیاری نیست. شاید پدرانمان اینطور انتخاب کرده اند. شاید وسوسه سیب باعث شد دیگر نبینیم. زیبایی که کنارمان میرقصد اما نمی بینیم. می دانیم( آیا میدانیم؟) که اشتباه میکنیم ولی طلسم شده ایم و فرارمان را چاره ای نیست.
“زیبایی آمریکایی” از روابط نابود شده جامعه آمریکا سخن میگوید. شعارِ اینکه برای موفقیت به هیچکس جز خودت نیازی نخواهی داشت. شعاری که عمری است آمریکا با آن خو گرفته است. اما انسان تنهاست؟ نیاز به روایط ندارد؟ یا شاید روابطش فقط پاسخی است برای ارضای غرایزش. “زیبایی آمریکایی” سعی در یادآوریِ این نکته است که موفق و درمانده، جوان یا سال خورده، دیوانه و خودبین، همه و همه نیاز عاطفی دارند. سرکوب های مداوم، من را از من بودن خارج می کند. من را به ماشینی تبدیل می کند که زنده نیست. هرچند که زندگی نکرده ایم. مگر تا به حال زنده بوده ایم؟
ریکی:«گاهی اوقات آنچنان زیبایی تو دنیا هست که احساس میکنم نمیتونم تحملش کنم.»
از دیگر انتقاداتی که “زیبایی آمریکایی” در آن مطرح می کند، ساختار و بنیاد از هم گسسته در خانواده های آمریکایی است. گسستی که عدم عاطفه و تعهد در آن موج میزند. خیانتی که زن و شوهر به هم میکنند در حالی که به تصورشان درگیر ازدواج هستند. فاصله ای که میان نسل جدیدتر با والدینشان است. درکی که دیگر وجود ندارد و خانواده ای که دیگر خانواده نیست. شبیه نمایش است. نمایشی که شام خوردنشان سر یک میز هم تصنعی است و از سر اجبار است. “زیبایی آمریکایی” این نکته را گوشزد میشود که برای چه چیز زندگی میکنیم. برای اشیا و تجملات دور و برمان زندگی میکنیم یا زندگی را ابزاری برای دیدن زیبایی ها به کار بسته ایم؟ البته که برای دنیا و مزخرفات درونش زندگی کردهایم. زندگی که نه، جان کندهایم. همیشه همین بوده است. خواهد بود.
“زیبایی آمریکایی” توانست در سال ۱۹۹۹ در هشت رشته نامزد جایزه اسکار شود. نامزدی که در مجموع ۵ مجسمه برای فیلم به همراه داشت. برای “کوین اسپیسی” اما این دومین جایزه اسکارش بود. بازیگری که همواره درخشان است. همواره عمق نقش را حس میکند و تأثیرش در تاریخ سینما Cinema فراموش ناشدنی است.
“زیبایی آمریکایی” بر آمده از ذهن کارگردان و نویسنده دهه ۷۰ آمریکاست. دنیاییِ منزجر کنندهای که پیشتر امثال “مارتین اسکورسیزی” در “راننده تاکسی” آن را به باد انتقاد گرفته بودند. و حالا “سام مندس” ثمره همان تلخی ها را این بار در جامعه ای کوچکتر یعنی خانواده بررسی میکنند. به همان تلخی و گزندگی. “زیبایی آمریکایی” شاید مخاطبش جامعه مدرن آمریکا باشد. جامعه ای که دیگر مدرن نیست، سال هاست از مدرنیسم رد شده است و هنرمندانش با جسارت پیامدهایش را به باد انتقاد میگیرند. اما “زیبایی آمریکایی” امروزه زیبایی جهان است، زیبایی تمام جوامع است. زیبایی که زیبا نیست. رنگ و لعابی از رو رفته برای مفاهیمی سنتی است که در شکلِ مثلا مدرن جامعه کنونی ما رنگ باخته است. شعارهایش مسخره، دروغ هایش منزجر کننده و تعارفاتش ابلهانه است. کانون خانواده ای که گرچه “زیبایی آمریکایی” نیست و زیبایی دیگری هم نیست. زیبایی که به تصویر کشیدنش در جوامع دیگر حریف می طلبد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر