سجاد فتاحی پژوهشگر سیستمهای حکمرانی از آسیبهای نبود مدیریت یکپارچه در بحران ها میگوید:
فرسایش سرمایه اجتماعی خطرناکترین پیامد سیل 98 است
رکنا: مدیریت بحران یا بحران مدیریت؛ این گزاره انتقادی حالا سالهاست که در مقاطع بروز بحرانها تکرار میشود. گزارهای که ناظر به نبود توان لازم در جمع کردن بحرانهاست. چیزی که خیلیها معتقدند ناشی از نبود امکانات و منابع نیست بلکه تعدد مراکز تصمیمگیری عامل ایجاد آن است. سجاد فتاحی، دکترای جامعهشناسی و پژوهشگر سیستمهای حکمرانی در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری از جمله افرادی است که چنین اعتقادی دارد.
او توضیح میدهد که تعدد مراکز تصمیمگیری چگونه باعث فرسایش سرمایه اجتماعی میشود. فتاحی فرسایش سرمایه اجتماعی را خطرناکترین و مهمترین پیامد سیل اخیر میداند که از نظر او آثار مخرب آن به مراتب بیشتر از هزینههای مادی این سیل است.
از نظر میزان تمرکز تصمیمگیری در مدیریت بحران الان وضعیت ما چگونه است؟ آیا ما از این حیث در وضعیت استانداردی هستیم یا اینکه در شرایط غیر عادی به سر میبریم؟
یکی از مهمترین ویژگیها و خصایص سیستمهای حکمرانی کارآمد این است که در مواجهه با مسائل مختلف و بخصوص در حوادث ناگهانی نظیر بلایای طبیعی حول یک مرکز و محور سامان میگیرند. نظم گرفتن آنها حول این مراکز باعث میشود که ظرفیت سیستم برای تصمیمگیری بهتر و مدیریت بهینه هزینههای مادی و زمانی افزایش پیدا کند. ما از این منظر در ایران نه دچار ضعف بلکه دچار یک خلأ بسیار بزرگ هستیم، یعنی کار ما از ضعف گذشته و به جایی رسیده که تقریباً مرکز تصمیمگیری واحدی را نمیتوان پیدا کرد. مسأله هم در ایران تنها محدود به مدیریت بحران نیست بلکه این مدیریت بحران یک نمود کوچک از یک وضعیت کلیتری است که در کشور آن را تجربه میکنیم. نمودهای این آسیب تقریباً در همه امور دیده میشود که ما با مسائل چندپاره برخورد میکنیم؛ از بحث مدیریت تورم و اداره منابع آب و محیط زیست گرفته تا موضوعاتی مثل برجام و FATF این تعدد مراکز تصمیمگیری را میبینیم. این باعث میشود که هم فرآیند تصمیمگیری ما بسیار کند شود یعنی تصمیم خود را در موعد مقتضی نگیریم. هم باعث میشود تصمیم ما نه حاصل برآیندهای کارشناسی و فنی بلکه محصول نزاعهای غالباً سیاسی باشد. هم هزینهای که میپردازیم بیشتر شود و هم نتیجهای که میخواهیم حاصل نشود. در مورد قضیه سیل همین چارچوب مشغول به وجود آوردن مسأله دیگری است؛ اول اینکه هزینههای ما را بالا میبرد چون منابع بهصورت پراکنده توسط مراکزغیر متمرکز و پراکنده هزینه میشوند. دیگر اینکه زمان مناسب برای اقدام را هم از ما میگیرد، مثلاً ساختار کشور بر موضوع سر ریز شدن سدهای خوزستان بهعنوان یک احتمال تهدیدکننده حداقل از اسفندماه اشراف داشته، اما تعدد مراکز تصمیمگیری، موازیکاری و تداخل وظایف باعث میشود آن وسط یک توپی باقی بماند که کسی سراغش نرود. در همین موضوع سدها همین امروز وقتی تعدد بازدید مقامات دستگاههای مختلف را میبینید مشخص میشود باز هم تمرکز مدیریت وجود ندارد. اگر داشت نیاز نبود هر چند ساعت مسئولان از نهادهای مختلف در صف بازدید باشند. چون در مدیریت متمرکز توزیع مشخص مسئولیت و سلسلهمراتب وجود دارد تا این صفها تشکیل نشود و کارویژه هر شخص حقیقی یا حقوقی روشن باشد. در شرایط از دست دادن زمان، سیستم در یک بلاتکلیفی باقی میماند تا درنهایت اتفاقی بیفتد. حالا وقتی اتفاق هم افتاد آن اتفاق با مسأله دیگری مواجه خواهد شد؛ ما در آن شرایط هزینههای پراکنده شده، زمان را از دست دادهایم و حالا افراد از نظامات و نهادهای مختلف میآیند و قرار است برای یک مدیریت بحران ایفای نقش کنند. این یعنی آشفتگی داخل صحنه مدیریت بحران بعد از وقوع حادثه. این باعث میشود هم کیفیت خدمات کاهش پیدا کند، هم تمرکز خدماترسانی کاهش مییابد و اولویتها رعایت نمیشوند. تمام اینها را که کنار هم بگذاریم این چندپارگی ساختار خودش را در چنین موضوعی بیشتر از قبل به رخ میکشد و نتیجه این میشود که کار را با سختی و دردسر و هزینه بیشتر انجام میدهیم اما رضایت کمتری از جامعه را به سوی خود جلب میکنیم.
برخی البته معتقدند یک مرحله جلوتر از تعدد مراکز تصمیمگیری که منجر به تداخل فعالیتها و موازیکاری میشود، ما دچار یک رقابت بین نهادی هم در صحنه هستیم که در مدیریت بحران خودش را بیشتر جلوه میدهد. گو اینکه اولویت اصلی بسیاری از فعالیتها موضوع جلوهگری عمومی است. این گزاره از نظر شما چقدر میتواند قرین به صحت باشد؟ اگر آن را قبول دارید آیا این حاصل همان تعدد مراکز تصمیمگیری است؟
بله بهنظر من درست است. اما معتقدم نبود تمرکز تصمیمگیری خودش عامل وجود چنین رقابت بین نهادی در ساختار اداری و سیاسی ماست. یعنی نهادها چون بین خود احساس رقابت دارند از تجمیع حول یک محور و مرکز تصمیمگیری گریزان هستند و تمایل به رقابت بین آنها قویتر از تمایل بههمکاری است. وقتی ما نظمی را که اشاره کردم در داخل یک سامانه و نظام حکمرانی نداشته باشیم، نتیجهاش این میشود که هر رخداد و اتفاقی تبدیل به صحنهای برای رقابت سیاسی میشود. این صحنهها در شرایطی نظیر موقعیت مدیریت بحران سیل به دو قسمت تبدیل میشود؛ یک قسمت سعی میکنند نهاد یا نفرات رقیب را با هدف افزایش شانس اقبال عمومی و سیاسی از سوی مردم بزنند. از سوی دیگر هم تلاش میشود از این صحنه برای تبلیغ و معرفی مثبت خودشان بهره ببرند. البته باز در مقیاس بزرگتر مشکلات نظام انتخاباتی و احزاب ما باعث شده تا هر صحنهای در کشورمان در بالاترین حد، ظرفیت تبدیل شدن به یک میدان رقابت سیاسی، آن هم با ایفای نقش نهادهای ملی را داشته باشد. اما مسأله این است که در پایان این رقابت کسی برنده بازی نیست چون در نهایت باید یک سرمایه اجتماعی تولید شود که این سرمایه توسط مردمی تولید میشود که بخشی از آنها از دریچه رسانه مشغول دیدن این صحنه هستند و بخشی هم کسانی هستند که دچار آسیب شدهاند. وقتی کیفیت خدمات و سرعت واکنش کاهش پیدا میکند، اینجا در واقع تمام بازیگرانی که مشغول یا درصدد استفاده از این میدان برای کسب اعتبار سیاسی هستند، چون بواسطه کیفیت کم مدیریت پایههای لرزان سرمایه اجتماعی را تخریب میکنند، نتیجهاش یک شکست جمعی است برای همه.
اتفاقاً میخواستم به همین مسأله هم بپردازم؛ فارغ از هزینههای مادی مدیریت این بحران شما در مقام مقایسه نقش هزینههای اجتماعی و سیاسی آن را چقدر حائز اهمیت میدانید؟
در این سیل اخیر جدای از آسیبهای انسانی و مادی که خوردهایم و قابل ملاحظه هم هست، بزرگترین بحرانی که در حال تجربه آن هستیم کاهش جدی سرمایه اجتماعی است. آن هم سرمایه اجتماعی که در حالت عادی قبل از این سیل هم وضعیت مناسبی نداشت و بدتر و تأسفبارتر اینکه به نظر میرسد این مهم از دید سیاستگذاران عمومی کشور پنهان مانده و توجهی به آن نمیشود. این ما را در موقعیتی خطرناک قرار میدهد خصوصاً اینکه قسمتهای جدی آسیب را در یکی از استراتژیکترین استانهای کشور یعنی خوزستان تجربه میکنیم. بنابراین من معتقدم بزرگترین خطر سیل 98 افزایش جدی فرسایش سرمایه اجتماعی است.
شما چشماندازی برای خروج از وضعیت تعدد مراکز تصمیمگیری قائل هستید؟ منظورم از چشمانداز ناظر به کوتاهمدت نیست، آیا نشانهای از اراده جدی و دریافت ضرورت عبور از این وضعیت در سطح حاکمیت و نهادهای ملی دیده میشود؟
ما متأسفانه دچار یک بحران شدهایم و آن هم بحران جدال بر سر منابع قدرت و ثروت است. در این جدال هر کدام از طرفین منازعه احساس میکنند در صورت پا پس کشیدن برای ایجاد مدیریت متمرکز و کاستن از تعدد مراکز تصمیمگیری، سهمی را از قدرت سیاسی از دست میدهند. بنابراین همین موضوع باعث شده تا هیچکدام از طرفین پا پس نکشند و در عین حال ادامه این روند دارد به باخت و شکست جمعی همه ما تبدیل میشود. اتفاقی که باید بیفتد این است که سامانه حکمرانی کشور در کلیت خودش باید به این نتیجه برسد که خروجی فعلی که شاهد آن هستیم و یک نمونه آن در ماجرای سیل است، اینها خروجیهای یک سامانه و سیستم است و اگر این خروجی را قبول نداریم و نقد جدی به آن وارد میدانیم باید بپذیریم آن سامانه بهصورت درست و مطلوب کار نمیکند و نیازمند اصلاح است. در داخل این چارچوب فعلی هر اقدام و رفتاری منتهی به فرسایش و کاهش سرمایه اجتماعی میشود.
چرا؟
چون ما بهدلیل همین مسأله تعدد مراکز تصمیمگیری و رقابت بین نهادی در کشور دچار یک مدیریت غیر ملی شدهایم. چون ساختاری که مدیران ما در حال فعالیت در آن هستند یک ساختار غیرملی است. مدیریتی که بخشینگر است؛ هم در حوزه اجتماعی، هم سیاسی و هم جغرافیایی. مدیریتی که هر بخش آن تعریف و تصویر متفاوتی از جامعه دارد و آن را آنطور که خودش میخواهد تصویر میکند و بنابراین بر اساس همان تصویری که خودش ساخته به نیازهایش پاسخ میدهد. طبیعی است که چنین روندی نه تنها نمیتواند منجر به ایجاد رضایت عمومی شود بلکه بهدلیل هدر دادن منابع و زمان و کج کارکردیهای ناشی از تقابل مدیریتی، نتایج آن باعث فرسایش سرمایه اجتماعی میشود. چرا که جامعه ما امروز به هر دلیلی در موضع پرسشگری است و تحت تأثیر احساسی که از عقب ماندگی دارد، ناراضی است یا مستعد نارضایتی است.
شما بهعنوان کسی که روی مسأله حکمرانی مطلوب کار کردهاید به نظرتان فارغ از بحث رقابتهای بین نهادی، چرا ضرورت از بین بردن تعدد مراکز تصمیمگیری در ساختار ما درک نمیشود و مخاطرات ناشی از آن برای خود سیستم جدی گرفته نمیشود؟
جوابی که خود من به آن رسیدهام این است که انجام آن اصلاحات برای حل تناقضات ساختاری که بحرانهایی را به وجود میآورد به معنای تغییرات اساسی در منافع ذینفعان داخل این بازی است. به نظر میرسد هر بخشی نگران این است که در پا پس کشیدن از منافع خودش برای نیل به این منظور، بقیه بخشها این کار را نکنند و او تبدیل به تنها نیروی هزینه داده در این ماجرا شود. ماکس وبر جامعهشناس آلمانی یک جمله کلیدی دارد مبنی بر اینکه سختترین شرایط برای یک جامعه شرایطی است که طبقه در حال حذف یک جامعه طبقه حاضر در قدرت همان جامعه هم باشد. این شرایط را بسیار سخت میکند.
شما از منظر تئوریک این موضوع را توضیح دادید. از منظر عینی آیا نمودهای مسائلی که گفتید، خصوصاً کاهش سرمایه اجتماعی ناشی از تعدد مراکز تصمیمگیری را میشود در صحنه سیل اخیر رصد و شناسایی کرد؟ شما این نمودها را دیدهاید؟
این نشانهها خیلی قبلتر از این سیل نمود یافتهاند. یکی از قابل بحثترین آنها اقبالی بود که مردم از جمعآوری کمک توسط برخی اشخاص خاص نشان دادند. این نشانه بسیار خطرناکی از کاهش اعتماد عمومی است. هر چند الان با مسدود کردن حسابها و تدابیر دیگری نشانه این وضعیت از بین رفته اما بعید است صورت مسأله باقی نمانده باشد. برجسته شدن چند فرد مثل علی دایی و خانم کلباسی برای کمکرسانی صرفاً برجسته شدن چند فرد نیست، نشانگر بیاعتمادی به نظام های رسمی آنها در جامعه است. این اتکا به کمک برای آسیب دیدگان به مراجع غیر رسمی در جریان اطلاعرسانی هم خودش را نشان میدهد که رسانههای رسمی با آن هزینههای میلیاردی که دارند در جلب اعتماد عمومی از چند کانال تلگرامی و صفحه مجازی ساده عقب میمانند. شما هر کدام از بیشمار کلیپهایی که از سیل میبینید اشاره مستقیم به وجود شکاف دولت - ملت یا شکاف بین نهادی دارند. یا عدهای دارند از کیفیت کم خدمات ناله میکنند، یا نهادی مشغول خردهگیری از نهاد دیگری است، یا جناحی دنبال مچگیری جناح دیگری است یا در خیلی جاها میبینیم که متأسفانه مردم با هم بر سر توزیع کمکها درگیر هستند. امروز این ساختار مدیریتی بدتر از سیلی که خانهها را ویران کرده مشغول ویرانی سرمایه و اعتماد اجتماعی است و باید باور کنیم که تأثیر تخریب دومی از تخریب خانهها و جادهها و پلها بسیار خطرناکتر است. چون ماحصل آن برای کشور افزایش جمعیت معترضان و ناراضیان است.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
احسان بداغی
ارسال نظر