آرمین: عملیات والفجر مقدماتی هم مانند کربلای 4 لو رفته بود

به گزارش رکنا، وی در بخش چهارم گفت وگو با 'پروژه تاریخ شفاهی ایران خبرگزاری جمهوری اسلامی' گفت که عملیات والفجر مقدماتی با این که لو رفته بود اما با اصرار فرماندهان انجام شد.

در بخش قبلی گفت و گویتان به عزیمتتان به جبهه اشاره کردید؟ از سازمان چه کسانی همراه شما بودند؟

آرمین: آقایان عرب سرخی، شهیدحسن منتظرقائم، محمد رضوی، هاشم آغاجری، ابوالفضل قدیانی، صادق نوروزی و چند نفر دیگر.

امام گفته بودند هر کسی می تواند به تشخیص فرماندهان به جبهه برود. ما هم از طریق اخوی شهید جمال دهشور(از شهدای سازمان) که یکی از مسئولان سپاه اهواز بود رهسپار اهواز شدیم.

به ایشان گفتیم «ما آمده ایم برویم خط مقدم». ایشان با اصرار گفت« شما در بخش های ستادی باشید». گفتیم « نه. اگر ما در بخش های ستادی باشیم شما تحت فشار قرار خواهید گرفت. ما را به جلوترین نقطه ای بفرستید که امکان دارد».

آقای دهشور گفت« نه. مگر امام نگفته است با نظر فرماندهان؟! من تشخیص می دهم شما در بخش‌های پشتیبانی و آموزش خدمت کنید».

گفتیم «این جماعت ما را متهم با التقاط و انحراف می‌کند!! با این که آموزش لشگر جای حساسی نیست یعنی دوره آماده سازی گردان‌های اعزامی خیلی کوتاه بود و آموزش عقیدتی خیلی تعیین کننده نبود مضافاً به این که گردان‌های اعزامی معمولاُ یک روحانی همراه خود دارند بنابراین مسؤلان آموزش در لشگر و برنامه آموزشی نقش مهمی ایفا نمی‌کرد اما با توجه به شناختی که از سعه صدر دوستان طرف مقابل داشتیم مطمئن بودیم که انجام خدمت ما در بخش آموزش لشگر واکنش‌های به دنبال خواهد داشت.»

گفت:« نه. من می گویم شما هم باید اطاعت کنید».

گفتیم «باشد.»

در آن جا دو دسته شدیم. دسته‌ای یعنی آقای قدیانی و چند تن دیگر مأمور آماده سازی پادگانی برای استقرار گردان‌های اعزامی از نقاط مختلف کشور شدند و دسته‌ای دیگر یعنی من و آقایان منتظرقائم و عرب سرخی به بخش آموزش تیپ امام حسن(ع) اعزام شدیم.

ما شروع به تنظیم برنامه و مواد آموزشی گردان‌های اعزامی به تیپ امام حسن شدیم که بعدها به لشگر امام حسن تبدیل شد.

تیپ امام حسن بیرون دزفول کنار کرخه اردو زده بود. یک شب همراه آقایان عرب سرخی و منتظرقائم در چادر نشسته بودیم. یک دفعه دیدیم یک نفر سرش را داخل چادر کرد و گفت «برادر عرب سرخی یک دقیقه می آیی بیرون؟ آقای دهشور باهات کار دارد».

آقای دهشور با عرب آشنایی بیشتری داشت. وقتی آقای عرب سرخی از چادر بیرون رفت من به مرحوم حسن منتظرقائم گفتم «ببین. کار تمام شد وسایل را جمع کن باید بریم».

گفت «نه. این چه حرفی است؟»

یک ربع بعد اما آقای عرب سرخی آمد و گفت «بچه ها بساطتان را جمع کنید».

گفتیم « چه شده؟»

گفت:'طفلکی دهشور با شرمندگی می گوید من رویم نمی شود بروم داخل و با بچه ها روبرو شوم. آقای ذوالقدر آمده اهواز و پی گیری کرده است که این ها کجا هستند'؟ گفتم: 'در بخش آموزش. گفته: این ها التقاطی اند. آموزش را داده اید دست این ها'!!

خلاصه دهشور نتوانسته بود ایشان را قانع کند که بابا این آموزش چیز مهمی نیست این جا دیگر آخر دنیاست جبهه هست و شهادت. کسی این جا منافعی ندارد که دنبال کند، اما موفق نشده بود.

عرب سرخی به دهشور گفته بود«ما که از اول گفتیم ما را بفرست جلو. خودت قبول نکردی».

این شد که دست آخر به واحد اطلاعات و عملیات تیپ امام حسن منتقل شدیم. واحد اطلاعات و عملیات واحدی است که وظیفه شناسایی مواضع دشمن را برای عملیات نظامی بر عهده دارد. یکی از راه‌های شناسایی این مواضع گذشتن از خط دشمن در دل شب و کسب اطلاعات از نحوه استقرار نیروهای دشمن است که مأموریت خیلی خطرناکی است.

به هر حال دیگر از آن جلوتر هم وجود نداشت. آقای آغاجری در یکی از همین عملیات های شناسایی روی مین رفت و پایش را از دست داد. محمدرضوی هم همان جا زخمی شد. آن زمان قرار بود عملیات والفجر انجام شود. آن عملیات متأسفانه با شکست مواجه شد و تعداد زیادی در آن عملیات شهید شدند.

به همین دلیل در تبلیغات اعلام کردند این عملیات والفجر مقدماتی بود در حالی که اصلاً مقدماتی نبود. قرار بود ما پاسگاه صفریه را تصرف کنیم و به کانال ماهی در نزدیکی بصره برسیم. این روزها صحبت از عملیات کربلای 4 است و روشن شده است که آن عملیات لو رفته بود می‌خواهم عرض کنم این امر مخصوص کربلای 4 نبود.

عملیات والفجر هم لو رفته بود چند روز پیش از عملیات چند تن از افراد لشگر محمد رسول الله را که در بالا دست لشگر امام حسن مستقر بود در حال شناسایی اسیر شده بودند و روشن بود عراقی ها کاملاً مطلع شده‌اند و عملیات لو رفته است اما فرماندهان اصرار داشتند عملیات انجام شود.

جالب این که وقتی شب اول عملیات با شکست مواجه شد و تمام معبرها و مسیرها لو رفته بود باز اصرار کردند یکی دو شب بعد عملیات مجدداً انجام شود وقتی به فرماندهان تیپ امام حسن می‌گفتیم این عملیات جدید قطعاً محکوم به شکست است پاسخی دادند که خیلی عجیب بود می‌گفتند آقا محسن (آقای محسن رضایی در میان بچه‌های سپاه به آقا محسن معروف بود) به امام گفته ما پاسگاه صفریه را تصرف کرده‌ایم بنا براین باید این عملیات حتماً انجام شود. به هر حال آن عملیات بعداً والفجر مقدماتی نام گرفت و پرونده آن با ناکامی بسته شد.

پس از آن عملیات به تهران برگشتم و به وزارت ارشاد رفتم و آن جا مشغول کار شدم.البته در مقاطع دیگری هم در جبهه‌های جنوب و غرب حضور داشتم.

نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تاسیس سپاه و کمیته انقلاب اسلامی چقدر بود؟

آرمین: سازمان هم در تشکیل سپاه و هم در تشکیل کمیته نقش مهمی داشت.

می توان این ادعا را کرد تنها گروه مسلح بعد از انقلاب که امام را قبول داشت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود؟

آرمین: در سال‌های اولیه پس از انقلاب تنها سازمانی که در کنار بخش سیاسی دارای بخش نظامی بود سازمان بود. البته با تشکیل کمیته و سپاه بخش نظامی سازمان به این دو نهاد پیوستند.

مگر موتلفه اسلامی با رژیم شاه مبارزه مسلحانه نمی کرد؟

آرمین: موتلفه در سال های دهه 50 اساساً فعالیتی نداشت چه برسد به فعالیت مسلحانه.

وضع سازمان مجاهدین خلق چطور بود؟

آرمین: سال های میانی دهه 50 مجاهدین خلق مشخصاً از سال 54 به بعد به علت اختلافات و انشعابات داخلی سازمان عملاً از بین رفته و غیر فعال بود. اعضای آن یا در زندان بودند یا در پی تصفیه‌های خونین توسط بخش مارکسیست شده سازمان شهید شده بودند یا به سبب قطع رابطه با سازمان و آوارگی طعمه ساواک شده بودند و یا به خارج از کشور فرار کرده بودند. آن‌ها عمدتاً در زندان تشکل خود را حفظ کرده بودند و پس از پیروزی انقلاب و آزاد شدن از زندان سازمان را بازسازی کردند.

مهم‌ترین نیروهای مسلح آن سال‌ها جزو 7 گروهی بودند که بعد از انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.

اما یک واقعیتی هم وجود داشت. تا زمانی که انحراف و انشعاب در سازمان مجاهدین خلق علنی شود یعنی تا سال‌های 52 و 53 این سازمان به عنوان مهم‌ترین گروه مسلح مسلمان ضد رژیم توسط همه نیروهای مذهبی مخالف شاه- از روحانیت گرفته تا بازار و دانشگاه - شناخته می شد و از حمایت‌های همه این ها ارتباط داشت.

بخشی از این حمایت ها ناشی از رقابتی بود که از نظر نیروهای مذهبی میان آن‌ها سازمان چریک های فدایی خلق که تشکیلاتی مارکسیستی بود وجود داشت. به هر حال با توجه به نقش و نفوذ دین در جامعه ایران سازمان مجاهدین خلق در مقایسه با چریک‌های فدایی خلق از پشتوانه خوبی در جامعه برخوردار بود. منتهی از سال 53 که این سازمان تغییرایدئولوژی داد موقعیت خود را در جامعه مذهبی از دست داد. اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک و اعلام مارکسیست شدن از سوی سازمان عملاً تیر خلاص را به پایگاه اجتماعی سازمان زد.

به نظر می رسد حذف سازمان مجاهدین خلق دشمن مشترک دوجناح داخل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را از بین برد و آغازی شد بر شدت گرفتن اختلافات داخلی؟

آرمین: بله. از سال 61 به بعد با حذف مجاهدین خلق و جریانات روشنفکری؛ تحولات سیاسی جامعه تابعی را رقابت نیروهایی رقم می‌خورد که به نیروهای چپ و راست داخل حکومت معروف بودند. در واقع پس از حذف جریان‌های مخالف نظام و انقلاب اختلافات میان نیروهای طرفدار نظام عمده شد. جنس این اختلافات همان بود که اولین نشانه‌های آن در سازمان بروز کرد اما تحت الشعاع مسایل مهم‌تر و خطراتی که انقلاب را تهدید می‌کرد از جمله تهدید جریان های مخالف نظام و انقلاب زمینه طرح نداشت

هنگامی که خطر مجاهدین خلق و چپ های غیراسلامی تمام شد به تدریج این اختلافات سرباز کرد.

این اختلافات در حزب جمهوری اسلامی هم بود. در این حزب نیز میان جناح موتلفه و بازار که آقایان بادامچیان و عسگراولادی از چهره‌های اصلی آن بودند و جناح روشنفکر و چپ که مهندس میرحسین موسوی و دوستانشان بودند همین اختلافات وجود داشت. چنان که پیش از این گفتم یکی از آثار اقدامات آنارشیستی و خشونت طلبانه امثال مجاهدین خلق و گروه‌های چپ مارکسیستی نظیر ترور‌های کور و اقدامات تجزیه طلبانه قدرت گرفتن افکار و گرایش های راست و محافظه کار در درون انقلاب بود. فقدان چهره‌های خوشفکر و برجسته و کادرهای اصلی انقلاب نظیر مطهری و بهشتی و ... به تقویت این فضا کمک کرد. جریان راست از این فضا بیشترین بهره برداری را کرد.

این چیزی بود که جناح مخالف ما در سازمان صریحاً بیان می‌کرد. مرحوم آقای راستی در یکی از صحبت‌هایش خطاب به ما گفت چرخ انقلاب می‌گردد یک روز منافقین، یک روز چپی‌ها و یک روز ... حذف کرد امروز هم نوبت التقاطی‌هاست. خدا رحمتش کند در نظر او انقلاب به قطاری می‌مانست که به جای آن که در هر ایستگاه باید عده‌ای از آن پیاده شوند. این نظری بود که متأسفانه بر انقلاب حاکم شد و خط حذف تا امروز ادامه پیدا کرد و چنان که می‌بینیم به امثال مرحوم هاشمی و حتی خود مرحوم راستی رسید.

این اختلافات تا آن جا تشدید شد که کار به استیضاح آقای نبوی کشید. ماجرا چه بود؟

آرمین: ببنیید جریان استیضاح آقای نبوی در مجلس هم ریشه در این اختلافات داشت.

انگیزه و علت اصلی استیضاح ایشان در مجلس این نبود که ایشان صنایع سنگین را بد اداره می کند و مدیریت ضعیفی دارد. مسئله اصلی این بود که ایشان یکی از کادرهای قوی جناح چپ و دارای تفکر انحرافی در دولت است. و با حذف وی از دولت جریان راست در دولت قوی تر خواهد شد. مطالبی که علیه ایشان در ضمن آن استیضاح مطرح می‌شد این انگیزه‌ها را به روشنی آشکار می‌کرد. مثلاً یکی از نمایندگان طرفدار استیضاح در نطق خود با استناد به نواری از صحبت های آقای نبوی گفته بود«این آقا گفته است روحانیت را ما به عنوان یک پل تایید می کنیم و روحانیت از نظر ما یک پل است.»

حالا ماجرا چه بود؟ در سازمان بحثی که ما با دوستان جناح راست داشتیم این بود که آن ها می گفتند باید کاملاً تابع روحانیت بود و ما می گفتیم« خیر. روحانیت نیز مانند دیگر اقشار یک دست نیست. روحانی خوشفکر داریم روحانی متحجر و قشری داریم. اینطور نیست که طبقه روحانی طبقه مقدس باشد. اقای نبوی در یکی از آن بحث‌ها گفته بود ما روحانیت به عنوان یک «کل» باید تایید کنیم. وگرنه در بین روحانیت، روحانی ضد انقلاب و مرتجع هم است.»

این دوستان با تقوی که در جریان آن استیضاح فعال بودند به نمایندگان مجلس گفته بودند نبوی گفته است « ما روحانیت را به عنوان یک پل تایید می کنیم».

مرحوم هاشمی رفسنجانی که در آن زمان رئیس مجلس بود و بهزاد را می شناخت در آن استیضاح از ایشان دفاع کرد او به رغم این که رئیس مجلس معمولاً در استیضاح‌ها وارد نمی شود، درمخالفت با استیضاح و دفاع از آقای نبوی صحبت کرد و به همین مطلب اشاره کرد و گفت «این حرفها چیست. این که درست نیست حرف ایشان را که گفته ما روحانیت را به عنوان یک کل تایید می کنیم عوض کنید و اینطور نقل کنید که گفته است «ما به عنوان یک پل تایید می کنیم». بد اخلاقی‌ها به نقل قول تحریف شده سخن نبوی محدود نشد آنها حتی عکس خانوادگی آقای نبوی را در مجلس پخش کردند. تا او و خانواده‌اش را متهم به عدم رعایت حدود شرعی کنند که اوج بی‌تقوایی بود. آن استیضاح نشان داد که عرصه سیاست در این کشور چقدر می‌تواند آلوده و غیر اخلاقی باشد. این ماجرایی که امروز می‌شنوید برخی از آقایان براساس حدیث «باهتوهم» اتهام کذب و دروغ را علیه مخالف خود مشروع بلکه واجب می‌دانند آن روز خود را در سطح مجلس شورا نشان داد. ما البته آن روز از این منطق اطلاع نداشتیم و اساساُ تصور هم نمی‌کردیم عده‌ای تهمت و افترا و بهتان را در مواردی شرعاَ جایز و بلکه واجب بدانند. امروز که به گذشته نگاه می‌کنم به این می‌اندیشم که این منطق غیر اخلاقی پیش از ان ماجرا هم به کار رفته بود ولی آن زمان ما آن را نمی‌شنیدیم.

به هر حال می‌خواهم عرض کنم استیضاح آقای نبوی یک استیضاح سیاسی و عقیدتی بود.

واکنش امام چه بود؟

آرمین: امام نگاه بسیار مثبتی به بهزاد داشت.

اما مشکل دیگری هم وجود داشت. مرحوم اسدالله لاجوردی دادستان وقت دنبال این بود که آقای نبوی و تعدادی دیگر از یاران مرحوم رجایی را که طبعاً‌ وابسته به جناح چپ بودند به انفجار دفتر نخست وزیری و قتل رجایی متهم و دستگیر کند.

آن جریان چه بود؟ نقبی هم می شود به آن بزنید؟ بهزاد نبوی که دوست صمیمی رجایی بود؟

آرمین: جریان راست رجایی را قبول نداشت؛ اما بعد از شهادت ایشان رجایی شد «شهید رجایی». نبوی نزدیک‌ترین فرد به رجایی و امین و یار دوران زندان او بود.

نبوی از مدیران قوی دولت رجایی و این نظام بود اگر توجه کرده باشید چهره های مدیر و قوی نظام مورد حساسیت و حملات تبلیغاتی و سیاسی جریان‌های مخالف نظام بودند.علت هم روشن است با حذف آن‌ها نظام آسیب پذیرتر و برخورد با آن آسان‌تر می‌شد. به عنوان مثال می‌بیندید که مجاهدین خلق بیشترین تبلیغات خود را علیه مرحوم بهشتی متمرکز کرده بودند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که بهشتی قوی‌ترین و پرنفوذترین کادر انقلاب بعد از امام است و با مدیریت قوی خود در سامان دادن نظام نقش اساسی ایفا می‌کرد.

فضایی که علیه بهشتی ایجاد کردند فوق العاده کثیف بود. علیه بهشتی چیزی نبود که نگویند. اتهامی نبود که به او نسبت ندهند، لابد شعار بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی! را شنیده‌اید. این همه علتش فقط یک چیز بود. بهشتی بسیار آدم توانمندی بود. بهشتی با دیگران اصلا قابل مقایسه نبود. از نظر اتوریته و تدبیر امور کسی بود که می توانست نزدیکترین فرد به امام محسوب شود. حتی مدیریتش هم شاید از مدیریت امام قوی تر بود هر چند اتوریته و مرجعیت امام را نداشت.

فردی بسیار منضبط، توانا و مدیر و از نظر فکری بسیار روشن بود. آثار و سخنرانی های مرحوم بهشتی را که بنیاد بهشتی منتشر کرده بخوانید. واقعا بهشتی نگاه خیلی عمیق و بازی به مباحث دینی داشت. به همین دلیل در حوزه هم نسبت به او حساسیت وجود داشت. آرا و دیدگاه‌های اصلاحی او طبعاً نمی‌توانست مورد پذیرش دیدگاه‌های سنتی باشد.

کسی بود که می توانست جانشین شایسته‌ای برای امام باشد. هر چند مرحوم آیت الله منتظری به سبب مقام علمی حوزوی و محبوبیت اجتماعی گزینه اصلی جانشینی امام بود ، اما غیر از ایشان کسی که واجد بیشترین صلاحیت برای جانشیینی امام بود مرحوم بهشتی بود.

این باعث شد که مجاهدین خلق تمام حملاتشان را روی بهشتی متمرکز کرده باشند. به همین دلیل هم خیلی سریع ایشان را ترور کردند و از سر راه برداشتند.

از موضوع بحث دور نشویم آقای نبوی هم دقیقاً به علت قدرت مدیریت و تأثیر گذاری سیاسی مورد حساسیت و آماج حملات خیلی ها بود. حزب توده او را متهم به آمریکایی بودن می‌کرد و آقایان جناح راست او را متهم به توده‌ای بودن می‌کردند.

و لاجوردی او را متهم به انفجار نخست وزیری و قتل رجایی می‌کرد. همه در یک چیز اتفاق نظر بودند. حذف نبوی از کابینه و مدیریت عالی. مرحوم لاجوردی تا چند سال بعد پیگیر پرونده انفجار نخست وزیری بود و همچنان آقای نبوی و برخی از یاران مرحوم رجایی در نخست وزیری را عامل انفجار و قتل آن مرحوم می‌دانست.

لذا برخی از یاران مرحوم رجایی را که در نخست وزیری کار می‌کردند دستگیر کرد یکی از آنان مرحوم محمدی بود که در آن زمان کاردار ایران در افغانستان بود که در بازگشت به ایران دستگیر شد و در زندان فوت کرد. آن زمان گفتند که خودکشی کرده است اما شواهد این ادعا را تأیید نمی‌کرد.

لاجوردی چند جا گفته بود نبوی وزیر است نمی‌توانیم دستگیرش کنیم.آقای نبوی چنان که خاطرم هست نامه‌ای به اقای هاشمی رئیس جمهور وقت نوشت و درخواست کرد که استعفای او را بپذیرد تا تکلیف این پرونده مشخص شود اما مرحوم هاشمی نپذیرفت. بالاخره امام که دید این ماجرا همچنان ادامه دارد از ایت الله موسوی خوئینی را که در آن زمان دادستان کل بود خواست این پرونده را بررسی کند و گزارشی به ایشان بدهد.

آقای خوئینی‌ها نیز پس از بررسی به امام گزارش داده بودند که این اتهام‌ها هیچ پایه واساسی ندارند. امام هم گفته بود من از ابتدا می‌دانستم دست‌هایی در کار است که می‌خواهد مدیران توانا را حذف کند سپس به عنوان قاضی حکم کرده بودند پرونده مختومه شود.

به جبهه برگردیم. بعد از بازگشت از جبهه در کجا مشغول فعالیت شدید؟

آرمین: من و آقایان عرب سرخی به وزارت ارشاد آقای سیدمحمدخاتمی رفتیم. تنها جایی که ما می توانستیم برویم همین جا بود. در جاهای دیگر راهمان نمی دادند. بالاخره آقای خاتمی اعتقادی به التقاطی بودن ما نداشت! شاید به خاطر همین دید باز و سعه صدر بود که چندی بعد دستگاه انحراف یاب آقایان انحراف ایشان را هم کشف کرد.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

وبگردی