نا گفتههایی از روزهای شروع جنگ به روایت امیر سرتیپ سید محمود آذین آجودان مخصوص ریاست جمهوری وقت
جلوی عراق را کجا باید میگرفتیم؟
رکنا: از روزهای اول جنگ بهعنوان ایام حساس و بحرانی کشور یاد میشود. روزهایی که بهدلیل شوک ناشی از تحمیل جنگی گسترده، افقها رنگ نگرانی و ناامیدی به خود گرفته بود.
درچنین مواقعی همه نگاهها متوجه نهادهای نظامی – امنیتی است تا انتظار عمومی برای یافتن راهکاری مؤثر در جهت دفع خطر دشمن را پاسخ گویند و در ضرب الاجلی منطقی مانع از پیشروی دشمن به عمق خاک کشور شوند. از جمله این نهادها «شورای عالی دفاع» است که بنا به مأموریت ذاتی میبایست با ایفای نقشی محوری این انتظار ملی را برآورده میساخت.از اینرو به منظور ارزیابی عملکرد این نهاد مؤثر در تصمیمگیری برای دفاع از کیان ملی به سراغ امیر سرتیپ سیدمحمود آذین، آجودان مخصوص رئیس جمهوری وقت که مسئولیت فرماندهی کل قوا و ریاست شورای عالی دفاع را نیز برعهده داشت رفتیم تا از چند و چون عملکرد این نهاد در مقطع آغاز جنگ با خبر شویم. او را در خیریهای که پس از بازنشستگی مدیریت آن را برعهده گرفته، یافتیم و سؤالاتمان را با ایشان در میان گذاشتیم. اما بحث بیشتر به سمت سایر حوادث Accidents آن ایام کشیده شد و کمتر به موضوع اصلی پرداختیم . این افسر که در اوج کشمکشهای سیاسی و با وجود قرار داشتن در کانون آن از حیطه سربازی پا فراتر ننهاده با کسب اجازه از بزرگان نظام به محل خدمت خود بازگشت. « ایران » از انتشار روایت سایر فرماندهانی که از شاهدان رخدادهای آن روزهای خطیر بودند استقبال می کند و این پرونده را مفتوح نگاه می دارد.
دلیل انتخاب شما به عنوان آجودان مخصوص ریاست جمهوری وقت چه بود؟
من قبل ازانقلاب در دانشکده فرماندهی و ستاد نیروی هوایی دوره دیدم و نفر اول آن دوره شدم. آن زمان من افسر هوانیروز نیروی زمینی بودم. معمولاً نفرات اول تا سوم را شخص شاه مورد تشویق قرار داده و به نفر اول نشان دانش میداد. فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش با این استدلال که نمیتواند یک افسر نیروی زمینی را بهعنوان شاگرد اول دوره نیروی هوایی معرفی کند، جای مرا با یک افسر نیروی هوایی عوض کرد و من رتبه دومی شدم. این ماجرا باعث شد تا اسم من در ستاد مشترک بهعنوان افسری با سواد که در حقش ظلم شده برسر زبانها بیفتد. از طرف دیگر من از جمله افسرانی بودم که بهدلیل گرایش مذهبی و تقید به نماز و روزه در محیط ارتش، از سوی شهید نامجو نشان شده بود. شهید نامجو در ابتدای ورودم به ارتش در سال 1341 استاد ما در دانشکده افسری بود. وی به همراه چند افسر دیگرهمچون مرحوم «ناصر رحیمی»، «ابوالحسنی» و «تیمور رحیمیفرد» که کادر آموزشی دانشکده بودند، افراد مذهبی را رصد کرده و برای حضور در محفلی بیرون از محیط ارتش دعوت میکردند. البته ما این مسائل را بعدها فهمیدیم. درهرحال من ازآن موقع مورد توجه این افراد بودم تا آنکه به دانشکده توپخانه برای گذراندن دوره مقدماتی رفتم. در آنجا با یکی دیگر از افراد هسته مذهبی ارتش، یعنی «شهید حسن اقاربپرست» آشنا شدم که این آشنایی تبدیل به دوستی شده و استمرار یافت. این دو موضوع موجب شد در فضای پس از پیروزی انقلاب و به درخواست رئیس جمهوری وقت ( ابوالحسن بنی صدر ) مبنی بر معرفی یک افسر باسواد جهت مشاوره در امور نظامی، کنار او قرار گرفتم و بهدلیل شرایط خاص حاکم بر آن دوران اغلب اوقات در سفر و حضر همراه ایشان بودم.
آیا قبل از پذیرفتن این پست با کسی هم مشورت کردید؟
روزی که به ستاد رفتم، یکی از بزرگان نظام را دیدم، موضوع مأموریتم را با ایشان درمیان گذاشتم، ایشان به من گفت؛ بروید آنجا و دقت داشته باشید که مسائل را زیر نظر داشته باشید. اگر نفراتی میخواهید ببرید از افراد متعهد ببرید و... این تأیید و توصیه نسبت به موقعیتی که در آن قرار میگرفتم، به من دلگرمی و اطمینان میداد.
شما بهعنوان آجودان مخصوص ریاست جمهوری بنا بود چه وظایفی را عهدهدار شوید؟
من رفته بودم تا آداب و تشریفات نظامی را به رئیس جمهوری بیاموزم. به این معنا که اگر مثلاً در پادگانی مراسم بود، چطور رفتار کند. یا اینکه اگر یک نظامی آمد پیش ایشان چگونه با او برخورد کند. در حقیقت مأموریت من بیشتر ناظر به تعلیم و بهجا آوردن آداب و تشریفات نظامی بود. در کنار آن بنا بود به ایشان گفته شود که مثلاً سازمان نیروهای مسلح از چه ساختار و سازمانی برخوردار بوده و بر چه اصولی استواراست. سلسله مراتب و درجات نظامی از چه جایگاهی برخوردارند؟ و... چون بنیصدر سالهای زیادی بود که خارج از کشور زیسته و نسبت به این گونه امور اطلاعی نداشت. علاوه بر اینها موضوع درگیریهای نظامی در مناطق مختلف کشور هم بود. بههمین جهت یکی دیگر از وظایفی که برعهده داشتم، این بود که هر جا مشکل نظامی پیش میآمد گزارشی از آن تهیه و به اطلاع رئیس جمهوری میرساندم. بعد از مدتی بازدید از مناطق مرزی هم شروع شد. چون عراق قبل از آغاز جنگ به شهرها و روستاهای مرزی تعرض میکرد. ارتش صدام 9 ماه، 10 ماه قبل از شروع جنگ به قول ما نظامیها، شناسایی با رزم انجام میداد. یعنی ارزیابی میکرد بداند نیروهای ایرانی در مرز از چه توان و استعداد مقابلهای برخوردار است؟ با زیاد شدن دفعات تعرض، بنیصدر یک دوره بازدید از مناطق مورد تعرض مرزی را آغاز کرد. یکی از بازدیدهایی که از نقاط مرزی انجام گرفت، منطقه سر پل Bridge ذهاب بود که اتفاقاً یکی از همدورهایهایم بهنام امیر «حسین اتحادیه» فرمانده تیپ آن ناحیه بود. از کل یک تیپ حدود 150 نفر آدم برایش مانده بود. چون سربازی یک سال شده و سربازها رفته بودند. درجهداران را هم گفته بودند هرکس هر کجا دوست دارد، خدمت کند. در نتیجه ایشان خودش مانده بود با 140، 50 نفر درجهدار و سربازانی که به خاطر عرق مذهبی مانده بودند.
در این سفرها آیا جلساتی هم با مسئولان برگزار میشد یا صرفاً بازدید از مناطق جنگی بود؟
بله. در یکی از این سفرها جلسه مهمی با حضور شهید رجایی که آن زمان نخستوزیر بود و بعضی از وزیران کابینه و فرماندهان عالیرتبه ارتش و سپاه، در کرمانشاه برگزار شد. این زمان هنوز جنگ شروع نشده بود. فکر کنم یک هفته الی 10 روز قبل از شروع جنگ بود.
در آن جلسه سیاسیون با اتکا به پتانسیل شیعیان عراق احتمال وقوع جنگ را ضعیف و دلیل تعرضات مرزی را وارد آوردن فشارسیاسی به کشورمان تحلیل میکردند و بر این نکته تأکید داشتند که: «دولت عراق با وجود شیعیان به ایران حمله نمیکند.» در مقابل ارتشیها بالاتفاق با توجه به قرائن تک، حمله عراق را قطعی میدانستند. از این جهت بخشی از آن جلسه به گزارشی ازمخالفت شیعیان عراق و مطالبات آنان از رژیم بعثی صدام اختصاص یافت. تقریباً 3 ماه قبل از آن هم ارتش ضمن گزارشی که به دست رئیس جمهوری رسید، وقوع جنگ را حتمی پیشبینی کرده بود. همان زمان بنیصدر دستور داد تا تیمسار ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش و سرهنگ کتیبه، رئیس اداره دوم گزارشی میدانی از مناطق مرزی تهیه کنند. این دو از پی این مأموریت گزارشی از وضعیت مرزها تهیه کردند که آن گزارش که مفصل هم بود علاوه بر رئیس جمهوری دراختیار مجلس هم قرار گرفت. استدلال ارتشیها در قطعی و قریبالوقوع بودن جنگ براساس مشاهدات میدانی و دانش نظامی بود. ما در اصول نظامی اصطلاحی داریم بهنام «قرائن تک» یعنی قرینهها و نشانههایی که ثابت میکنند دشمن میخواهد حمله کند. یکی از این قرائن، جلو آوردن مهمات سنگین به صفر مرزی بود. ارتش صدام از یک سال پیش به طور متوالی مهمات زیادی را نزدیک مرز دپو میکرد. دومین قرینه، ایجاد مخازن سوخت مورد نیاز ادوات نظامی در نزدیکی مرز بود. ساختن جاده هم در امتداد مرز و هم عمود به خط مرزی، قرینه دیگری بود که نشان میداد ارتش عراق در حمله به ایران مصمم است. تمام این قرائن از سوی فرماندهان ارتش برای نمایندگان مجلس تشریح شد. اما بهدلیل آنکه این مسائل در فضایی طرح میشد که بحث انحلال ارتش مطرح بود و نسبت به ارتش بیاعتمادی وجود داشت، مورد استقبال قرار نگرفت. حتی شنیده شد که برخی گفتند؛ ارتش خطر وقوع جنگ را بهدلیل مهم جلوه دادن خود و کسب جایگاه، بزرگنمایی میکند و در محافل خصوصی نیز از ارتش با عنوان ارتش طاغوتی یاد میکردند.
جمعبندی آن جلسه و خروجی آن چه بود؟
سرانجام جلسه 25 شهریور 1359 که در کرمانشاه برگزارشده بود، با اصرار ارتشیها و با صدور دستور آمادهباش صددرصد به یگانهای نظامی به کار خود پایان داد. از فردای آن روز جلسات اتاق جنگ ستاد مشترک نیز در تهران برپا شد و روزانه با حضور مسئولان عالیرتبه تشکیل جلسه میداد. اتفاقاً روز 31 شهریور 59 که عراق تهاجم سراسری خود را آغاز کرد، جلسه با حضور آیتالله منتظری تشکیل شده بود که خبر آوردند عراق رسماً جنگ را آغاز کرده است.
تصمیم آن جلسه برای مقابله با تجاوز Rape دشمن چه بود؟
در چنین مواقعی پنج عامل در تاکتیک پدافند نظامی مطرح است که به مقابله با تجاوز متجاوز Rapist میپردازد و جبهه خودی را تقویت میکند. اول وارد کردن توپخانه به معرکه جنگ است که ما تقریباً هرچه توپخانه داشتیم پیش از آن وارد معرکه کرده بودیم. یکی از تصمیمهای غلطی که آن ایام گرفته شد استفاده از تانک و نفربر در جنگ کردستان و درگیر کردن آنها برای حمایت از پاسگاههای ژاندارمری بود. دوم بهکارگیری نیروی احتیاط است که در آن مقطع نیروی احتیاطی به آن صورت نداشتیم. زیرا اغلب لشکرهای ارتش که درشهرهای مرزی بودند قبل از آن با ظرفیت قابلتوجهی درگیرمسائل نظامی شده بودند و تقریباً توان جدیدی برای آوردن پای کار نبود. عامل دیگر استفاده از استعداد نیروی هوایی و هوانیروز بود که این بخش هم از یک هفته قبل وارد معرکه شده و نیروی ذخیره بهشمار نمیآمدند. آخرین عامل هم حضور فرماندهان در صحنه عملیات است که در آن جلسه تصمیم گرفته شد کلیه نظامیهایی که اطراف رئیس جمهوری بودند، بروند به منطقه و در تهران نمانند.
شما هم که آجودان رئیس جمهوری بودید، مشمول این افراد بودید؟
من بنا به مسئولیتی که داشتم بایستی رئیس جمهوری را همراهی میکردم. البته من هم به همراه بنی صدر روز 14 مهر 59 به منطقه رفتم و در پایگاه هوایی دزفول مستقرشدیم. آن زمان عراقیها تا 8-7 کیلومتری پایگاه هوایی دزفول رسیده بودند. هوانیروز 30 هلیکوپتر به پایگاه دزفول فرستاده بود تا یگانهایی که روی زمین میجنگیدند را حمایت کند. خلبانان شجاع هوانیروز کار خود را با شکار تانکهایی که به سمت مسجدسلیمان در حال حرکت بودند، شروع کردند. بیاغراق در روزهای اول جنگ این هلیکوپترهای هوانیروز و جنگندههای نیروی هوایی بودند که مانع پیشروی نیروهای دشمن به سمت دزفول شدند. تا اینکه بتدریج توپخانه 21 فعال شد، لشکر 16 هم خرد خرد از گرد راه رسید.
چه کسی تصمیم بردن تانک به کردستان را گرفت؟
نمیدانم! همین قدر میدانم که تانک زمانی کارآیی دارد که حداقل یک گردان تانک یعنی 50 تانک باهم وارد عمل شوند. این تعداد تانک هم بایستی در صحرا به کار گرفته شوند تا تانک بتواند مانور کند، در کوهستان، آن هم یکی، دو تانک اینجا، یکی، دو تانک آنجا کارآیی ندارد. کنار هر تانک بایستی تعداد معینی پیاده حضور داشته باشد تا از تانک پدافند کنند. اگر شما صحنههای جنگی آن موقع را دیده باشید از تانک بهعنوان نفربر استفاده میشود. حال آنکه بایستی از توپ تانک استفاده شود و برای استفاده بهینه از آن بایستی استتار و پدافند شود.
استراتژی دفاعی ما در این وضعیت چه بود؟
دوتا بحث مطرح بود. یکی ایده تیمسار ظهیرنژاد و آن اینکه، هرچه توان داریم، بگذاریم برای پدافند از اندیمشک و دزفول، یک ایده هم دفاع از خرمشهر و پیشگیری از سقوط Fall بندر آبادان را در اولویت میدانست. در محافل آکادمیک نظامی کشور، چه در دوره مقدماتی و چه در دورههای عالی، همیشه بحث این بود که اگر جنگی میان ایران و عراق در بگیرد، ما بایستی از سومار حمله کنیم و پس از تصرف مندلی به سمت بغداد پیشروی کنیم. چون نزدیکترین مسیر به پایتخت عراق و کم هزینهترین راه برای تأمین اهداف جنگی است. اما اگر عراق بخواهد به ایران حمله کند، محتملترین هدف جداسازی خوزستان از کشور و منطقیترین راه این بود که ابتدا اندیمشک و دزفول را متصرف شده بعد به سمت شوشتر و ارتفاعات شرق خوزستان پیشروی کند که در صورت وقوع چنین وضعیتی دفاع از خوزستان برای نیروهای مسلح ایران بسیار مشکل میشد. تیمسار ظهیرنژاد میگفت؛ اگر خرمشهر سقوط کند، بعداً میشود آن را پس گرفت، اما اگر دشمن بتواند دزفول و اندیمشک را بگیرد، پس گرفتن خرمشهرهم بسیار سخت خواهد بود. براین اساس در روزهای حساس جنگ از دزفول با آتش پرحجم و تحرک هواپیما و هلیکوپتر و توپخانه پدافند شد. یک سرپل هم درهمان ایام - آخر مهرماه- توسط نیروهای لشکر 21 در ساحل غربی کرخه گرفته شد که کار پدافند از اندیمشک، دزفول را راحتتر کرد. در این عملیات به ظاهر کوچک دو گردان از لشکر 21 رفتند و بعد از گرفتن سرپل بتدریج نیروهای خود را گسترش دادند و با به دست آوردن یک منطقه مناسب زمینه عملیات بزرگ فتحالمبین را هم فراهم کردند.
مسئولیت شما در این ایام چه بود؟
مسئولیت من این بود که هر روز از وضعیت مناطق درگیری از آذربایجان غربی تا سواحل خلیج فارس خبر میگرفتم و پس از تنظیم بهصورت گزارش به رئیس جمهوری و فرماندهان ارشد ارتش ارائه میدادم. محل استقرار ما هم بنایی در پایگاه هوایی دزفول بود که البته شایع کرده بودند ما در کاخ هستیم درصورتی که یک ساختمان عادی بود.
نقش شورای عالی دفاع در این مقطع چه بود؟
همان اوایل در پایگاه دزفول این سؤال مطرح شد که چرا شورای عالی دفاع تشکیل جلسه نمیدهد؟ حال آنکه لازم بود در فرماندهی و سیاستگذاری برای جنگ نقش و حضور فعال داشته باشد. این موضوع مطرح و قرار شد که هر 7 یا 10 روز یک بار شورای عالی دفاع در همان دزفول تشکیل جلسه دهد. این جلسات از 10 نفر شروع شد و یک زمانی از60 نفرهم گذشت. کسانی میآمدند ودر آن جلسه مینشستند که ما شناختی از آنان نداشتیم. یک بار به شهید فکوری گفتم این لوسترها را نگاه کنید یک وقت میکرفونی چیزی کار نگذاشته باشند. گفت پدر آمرزیده ما خودمان هم نمیدانیم چه کار داریم میکنیم! یعنی جلسات آنقدرشلوغ بود که قابل کنترل نبود.
این وضعیت تا کی ادامه داشت؟
بعد از سه ماه وقتی جبهه دزفول مستحکم شد، محل استقرارمان را از دزفول به اهواز بردیم. اولین شبی که در اهواز مستقر شدیم، رادیو از تشکیل جلسه شورای عالی دفاع خبر داد. این درحالی بود که بنی صدر که آن زمان فرمانده کل قوا هم بود، همینطورتعدادی از فرماندهان عالی رتبه جنگ و شهید چمران که نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند از تشکیل آن خبر نداشتند. این موضوع باعث شد که صدای بنی صدر درآمد و گفت اگر مسئول شورای عالی دفاع رئیس جمهوری است که نبوده، اگر رئیس ستاد ارتش است که نبوده، اگر دکتر چمران است که نبوده و.... خلاصه اختلاف شد و از طریق حاج احمد آقا فشار آمد که نباید 60 نفر در شورای عالی دفاع حضور داشته باشند و فرمان جدیدی صادر شد و نفرات حقیقی و حقوقی مجاز برای شرکت در آن تعیین شدند.
از جمله تصمیمات اصولی که درشرایط بحرانی روزهای اول جنگ گرفته شد چه بود؟
ما برای پدافند از اهواز به یک تجربه تاریخی مراجعه کردیم. به این معنا که تجربهای از جنگهای سابق وجود داشت که برای پدافند از شهر از موانع طبیعی استفاده شود. براین اساس قرار شد مقداری از آب کرخه را برگردانند بهسمت دشت تا تانکهای دشمن در گل فرو روند.کرخه یکی از رودخانههایی است که سرعت آب آن خیلی زیاد است. بنابراین نزدیک یک ماه طول کشید تا این ایده عملی شود.
ایده از چه کسی بود؟
بهنظرم اصل ایده از یک آقایی بود به نام مهندس سرداری که اهل خوزستان بود. مدتی هم مهندسان محاسبه میکردند تا طرح قابل اجرا شود. چون مدیریت آن سخت بود. معلوم نبود که آب زیر پای عراقی میرود یا زیرپای نیروهای خودمان یا خدایی نکرده اهواز بهخطر میافتد؟ این بود که مدتی طول کشید تا عکسبرداری هوایی کردند و کارهای شناسایی و نقشهبرداری توسط هلیکوپترها انجام گرفت تا بالاخره تصمیم گرفته شد که یک بخشی از آب را برگردانند. تیمسار فلاحی هرروز میرفت و از مراحل پیشرفت کار بازدید میکرد. کار با مشکلات زیادی همراه بود که سرانجام با همت مهندسان و صنعتگران انجام گرفت و عراقیها را مجبور به عقب نشینی کرد.
شما فرمودید ارتشیها براساس شواهد میدانی وقوع جنگ را حتمی میدانستند، پس چرا حداقل از طریق شورای عالی دفاع نگرانیهای خود را نتوانستند به دیگران منتقل کنند؟
ارتشیها میگفتند جنگ خواهد شد. اما عدهای این باور را نداشتند و میگفتند صدام جسارت این کار را ندارد. تا آنکه وقتی جنگ شروع و دشمن وارد خاک کشورمان شد، تازه به حرف ما رسیدند.
جلسات شورای عالی دفاع بعد از شروع جنگ هرچند یک بار برگزار میشد؟
اوایل مرتب تشکیل میشد اما بعد از مدتی مشکلاتی پیش آمد.البته ملاقاتهای تکتک انجام میشد، مثلاً مسئولان پیش رئیس جمهوری میآمدند و با وی صحبت میکردند. اما شورای عالی دفاع با آن نظم و ترتیب قبلی تشکیل نمیشد.
این حرف خیلی مهم است، یعنی میفرمایید شورای عالی دفاع در اوایل جنگ منظم تشکیل نمیشد؟
من که یادم نمیآید منظم تشکیل شده باشد.
مگر میشود، جنگی درگرفته باشد و در آن شرایط شورای عالی دفاع جلسات منظم نداشته باشد؟
شاید در تهران تشکیل میدادند. ما تا مدتها یکسره در منطقه بودیم.
شاید رئیس جمهوری شرکت میکرده و شما خبر نداشتید؟
رئیس جمهوری هر کجا میرفت من هم همراهش بودم، چون آن زمان آجودان مخصوص ایشان بودم.
معمولاً وقتی ایشان در منطقه بود غیر از جلسات خصوصی همه جا من همراهش بودم.
ضمن اینکه بنی صدر خاطرات روزانه خود را در روزنامه انقلاب اسلامی منتشر میکرد.
دقیقاً چه مدت در منطقه بودید؟
ما از 14 مهر به منطقه رفتیم و تا اسفند ماه 59 یکسره در منطقه بودیم.
با بنی صدر با هم رفتید؟
بله. با هم رفتیم.
3ماه در دزفول ماندیم. 10 روزهم در اهوازماندیم.هفتهای یک بار هم با هواپیما میآمدیم به تهران برای جلسه، بعد که خیالمان از دزفول راحت شد به اهواز رفتیم اما یکسره نماندیم ولی دائم به اهواز تردد داشتیم.
روزی که خرمشهر سقوط کرد کجا بودید؟
روزی که خرمشهر سقوط کرد ما در اهواز بودیم. بین حضراتی که در آن جلسه حاضر بودند بحث بود. یک روایت این بود که خرمشهر سقوط کرده، یک روایت هم این بود که نه هنوز نیروهای ما دارند میجنگند. من گفتم فردا با هلیکوپتر میروم خرمشهر و گزارش میدهم. فردای آن روز رفتم بالای خرمشهر ارتفاع گرفتیم که ببینیم جنگ کجاست که شروع کردن به طرف ما تیراندازی کردن و دیدیم تا پل دست عراقیها بود.
این چه تاریخی بود؟
اوایل آبان ماه بود.
درسایر محورها وضعیت به چه نحو بود؟
در «عین خوش» تانک وجود داشت اما توپچی و راننده نداشت.
علتش چه بود؟
روحیه ارتشیها بعد از کودتاهای مشکوک نقاب ضعیف شده بود. در اهواز چندین افسر را محاکمه و برخورد کرده بودند. تعدادی اعدام execution شده بودند. در هرحال روحیه ارتشیها ضعیف شده بود. ما در عین خوش ودر یک موضع پدافندی دیدیم که یک افسر مخابرات مسئول تانک است. تانکی که باید برود در سنگر و در آشیانه تانک تا دشمن آن را نبیند، این فرد آمده بود تانک را گذاشته بود روی بلندی و همینجور گلولهها را هدر میداد. تیمسار فلاحی با مشاهده این وضعیت عصبانی شد ونسبت به اینکه یک سرگرد مخابرات فرمانده تیپ شده است اعتراض کرد.آن افسر هم میگفت؛ به من رأی دادند من شدم فرمانده تیپ! حالا که جنگ شده تیپ را آوردهام خط. این موارد بود که ارتش را زیر سؤال میبرد ومردم میپرسیدند ارتش چه کار میکند؟ این در حالی بود که اگر کسی میخواست کودتا کند لازم بود که از یک جایی حمایت شود. معلوم بود که این اقدام مشکوک برای تضعیف ارتش بود.
بیشترانتقادات به کدام بخش از عملکرد ارتش بود؟
بیشترین منتقد ما در آن ایام نیروهای مخلص بودند. از همان اول جنگ بچههای مخلص انقلاب میگفتند ما اسلحه نداریم به ما اسلحه بدهید. از ارتش هم آمار میخواستند. آن زمان ارتش خودش کمبود داشت. آنها توقع داشتند که از ارتش تجهیزات بگیرند وچنین چیزی مقدور نبود. اختلاف اینجا بود.
آیا ارتش در روزهای بحرانی جنگ عملیات موفقی انجام داد تا خود را به اثبات برساند؟
بله.درسواحل کرخه کور یک جایی هست که مقداری بلند است. توپخانه عراق از آنجا جاده اهواز- سوسنگرد را میزد، هر ماشینی میرفت میزد. یک عملیات طراحی شد و دو تیپ ازلشکر 16 عملیات کردند و این منطقه را از لوث وجود دشمن پاکسازی کردند. این عملیات اسمش طراح است. این دو تیپ در روزهای سخت و بحرانی جنگ برای اولین بار ساعت 10 حمله را شروع کردند.درحالی که عراق فکر میکرد ایرانیها فقط شب حمله میکنند. نیروهای ما با تلفات کمی رسیدند به کرخه کور و آنجا را از دشمن پس گرفتند.
چه تاریخی؟
15دی ماه 1359.
یعنی نصف روز عملیات تمام شد؟
بله. چون مسافت زیادی هم نبود.این اولین فتحی بود که انجام گرفت.
چرا این عملیاتها درآن مقطع ادامه نیافت؟
وقتی یک یگان نظامی هدفی را میگیرد اولین کارش این است که تجدید سازمان کند. مثل جدول لگاریتم یعنی باید توپ میآوردیم و تانک میگذاشتیم. چون یقیناً عراق پاتک میکرد. روز بعد که قرار بود این کارها انجام شود گفتند که دستور رسیده تک را ادامه دهید. تیمسار فلاحی میگفت جلوی ما یک سپاه از ارتش عراق حضور دارد اگر ما مانع طبیعی را رد کنیم و وارد دشت شویم نیروی کافی برای ادامه تک نداریم. تیپهای عملکننده هم تلفات دیدهاند و بایستی تجدید سازمان شوند. به هرحال در کش و قوس اینکه اینها از این طرف میگفتند که ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم و از آن طرف فشارمی آوردند که باید تک را ادامه دهید، یک روز و نصفی زمان را از دست دادیم.
بعد در روز 17 دی ماه، که من هم آنجا بودم، ارتش عراق چه آتش شدیدی بارید. به طوری که ازتیپ 3 لشکر 16 فقط فرماندهاش ماند که او هم نشسته بود سر پلی تفنگاش را هم دستش گرفته بود و عقب نمیآمد و میگفت، من خجالت میکشم تمام تیپام از بین رفته من با چه رویی برگردم!به نظرم اسم این فرمانده جمشیدی بود.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
اسماعیل علوی
ارسال نظر