26 مرداد ماه سالروز آغاز بازگشت آزادگان به کشور است. روزی که اسرای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال‌ها در انتظار آن بودند. به این بهانه پای صحبت ماشالله سروش نشستیم، آزاده خوزستانی که هشت سال و یک ماه و هشت روز در اسارت بود.

وی درباره روزهای اسارتش می‌گوید: با توجه به اینکه دفاع از وطن را یک وظیفه شرعی می‌دانستم و آن روزها همه بسیجیان و نیروهای مردمی در عملیات‌های جبهه شرکت می‌کردند، تصمیم گرفتم که به جبهه بروم و از خاک وطن و اسلام دفاع کنم. قبل از اینکه به جبهه بروم در ستاد مقاومت و گشت شهری فعالیت می کردم و بعد از آن در سال 1361 در سن 23 سالگی به جبهه رفتم و در همان سال در عملیات رمضان به عنوان اولین عملیات برون مرزی شرکت کردم.

غروب 21 ماه رمضان مقارن با 22 تیرماه سال 61 اولین مرحله عملیات بود که با تدابیر شدید طرح های مثلثی اسراییل که در عراق داشت، مواجه شدیم. چندین لشکر در منطقه مستقر بود و ما با دو گردان وارد عملیات شدیم.

عملیات تا صبح ادامه داشت و تا دریاچه کتیبان عراق پیشروی داشتیم ولی در نهایت در روز دوم عملیات در 23 تیرماه به اسارت نیروهای بعثی درآمدیم.

هشت سال زندگی در دو وجب جا

پس از اسارت، دو روز در در بدترین شرایط در بغداد بودیم. بیش از یک هزار نفر به مدت دو روز در دو کانتینر بودیم. در نهایت در روز 5 مردادماه در اردوگاه موصل 2 مستقر شدیم. پس از حدود هشت ماه نیز پس از عملیات والفجر در 22 بهمن ماه سال 61 به اردوگاه «موصل 3» منتقل شدیم که بعد به «موصل 4 » تغییر نام داد.

حتی اگر شکنجه Torture های نیروهای عراقی نبود، همین که هشت سال در جایی به اندازه دو وجب زندگی کردیم، بدترین شکنجه بود.یکی از مهم ترین خاطره‌های دوران اسارت من، مربوط به آذرماه سال 61 است که حدود چهار ماه و نیم از اسارت می‌گذشت. نیروهای بعثی گفتند باید اسرای بسیجی و اسرای ارتشی در اردوگاه از هم جدا شوند و از همه نظرخواهی کردند اما هیچ کس تحت هیچ شرایطی قبول نکرد که از هم جدا شویم.

خرده نان هایی که هشت روز غذای اسرا بود

وقتی دیدند که به هیچ وجه حاضر به جدایی نیستیم، همه درهای اردوگاه را بستند و دیگر آب و غذا به ما نمی‌دادند. کل ذخیره آبی ما دو حبانه (کوزه بزرگ) بود. پس از آن نیز مسئولان هر اتاق را به طبقه بالا بردند و شروع به کتک زدن کردند و به ما هم به دروغ گفتند که آنها را به بغداد برده‌ایم. ما علیه رژیم بعث عراق شعار دادیم و پس از سه شب، شعار مرگ بر صدام در کل محوطه اردوگاه پیچید اما عراقی‌ها نیز در مقابل ما مقاومت کردند.در آن چند روز که غذا در کار نبود، خمیر نان روزهای قبل را جمع و پودر کرده بودیم و در هر شبانه‌روز به هر نفر از اسرا در اردوگاه یک قاشق از این خرده نان‌ها و نصف استکان آب می رسید. با این شرایط هشت شبانه روز تحمل کردیم اما دیگر اکثرا ضعف کرده بودیم.

بارانی که برای نجات اسرا بارید

در نهایت روز 8 آذرماه میله ها را شکستیم و توانستیم به محوطه برویم. همه اسرای اردوگاه به بیرون ریختند. در شب قبل باران باریده بود و توانستیم از بارانی که در محوطه باقی مانده بود و ریشه برگ گیاهان را جمع‌آوری کنیم.

به دلیل اینکه در 8 آذرماه سال 60 عملیات بستان انجام شده بود و ایران توانسته بود با رمز یا حسین(ع) بستان را آزاد کند، عراقی‌ها از ما کینه داشتند. در سالگرد این روز که ما در محوطه قرار داشتیم و در حال خواندن نماز ظهر و عصر بودیم دو گردان عراقی با چوب و چماق و کابل به ما حمله کردند و همه اسرا را تار و مار کردند.

تا حدی اسرا را کتک زدند که چند نفر شهید شدند و چندین نفر از ناحیه‌های مختلف دچارشکستکی شدند. پس از آن برای اینکه می‌خواستند مطمئن شوند که همه اسرا را کتک زده اند، شروع به کتک زدن یکی یکی ما کردند. این کتک زدن‌ها از نماز ظهر تا شب ادامه داشت. بعد از آن اسرای بسیجی و ارتشی را در دو صف قرار دادند و جدا کردند. به این ترتیب پس از هشت شبانه روز با این شرایط توانستند ما را جدا کنند.

نیروهای عراقی قبل از اینکه به اتاق‌ها برویم همه شیشه ها را شکستند تا وانمود کنند که شورش کرده‌ایم و همه وسایل را هم بیرون آوردند تا دیگر نتوانیم چیزی ذخیره کنیم. از این به بعد هر مقدار غذا به ما می‌دادند هم نصف شد و دیگر تنها برای به دستشویی رفتن اجازه بیرون رفتن داشتیم. سه تا چهار ماه این شرایط را تحمل کردیم تا اینکه در عملیات والفجر در بهمن ماه سال 61 تعداد دیگری از نیروهای رزمنده ایرانی اسیر شدند و با آمدن اسرای جدید، ما را از موصل 2به اردوگاه موصل 3 منتقل کردند.

در اردوگاه موصل 3 با حاج آقا علی اکبر ابوترابی آشنا شدیم و از شیوه، منش و تعالیم وی درس‌های زیادی گرفتیم. امام(ره) فرموده بودند اگر سپاه نبود کشور نبود و مصداق این نکته، حاج آقا ابوترابی است که اگر ایشان در اسارت نبودند شاید اسیری در آن شرایط باقی نمی‌ماند. روش و منش و اخلاق ایشان در اسارت توانست نگهدار اسرا در اسارت باشد.

مهمترین شعار حاج آقا ابوترابی سلامتی Health روحی و جسمی اسرا تا پایان اسارت بود. هنگامی که ایران در عملیاتی موفق می‌شد عراقی‌ها به اسرا فشار می آوردند اما حاج آقا ابوترابی با شیوه خاصی مشکلات را حل می‌کرد.

وی را با بدترین شرایط شکنجه می کردند اما وقتی نیروهای صلیب سرخ می‌آمدند به آنها نمی‌گفت که شکنجه شده است و به عراقی‌ها می‌گفت که من شکایت یک مسلمان را به کافر نمی‌کنم.