والدین در تربیت فرزندان هرگز این جملات را به کار نگیرند

تربیت کودک به هیچ عنوان کار ساده ای نیست. ساعات‌های طولانی با یک کودک نوپا که استدلال و اما و اگر و بکن و نکن را متوجه نمی‌شود، یا اگر هم متوجه شود به قدری تحت تأثیر هیجاناتش است که نمی تواند ترتیب اثری به خواسته شما بدهد، گاهی مادران را تا مرز جنون می‌برد. کودک آنقدر انرژی دارد که می‌تواند تمام طول روز را بدود، بازی و بپربپر کند، تمام محتویات کمد و کابینت را که از قضا علاقه‌ی شدید و عجیبی به آنها دارد، خالی کرده و خانه را تبدیل به یک بازار Store مکاره کند. در عین حال آنقدر همه چیز برایش عجیب و جذاب و هیجان انگیز است که از خوابیدن و استراحت کردن بیزار می شود و تمام روز و حتی شب را دلش میخواهد تجارب جدیدش را امتحان کند. کمی که بزرگتر می‌شود، مهارت رویارویی با مسائل و مشکلات تربیتی مرتبط با کودک هم پیچیده‌تر شده و والدین نیاز بیشتری به شناخت روحیات، الزامات و مراحل رشد کودک پیدا می کنند.

یکی از مهمترین ابزار ما برای تربیت کودک و همچنین کنار آمدن و درخواست کردن از او، زبان و کلمات است. تقریبا از یکی دوسالگی، کودک به خوبی متوجه کلام و خواست شما می‌شود. او کم کم زبان باز کرده و معنای کلمات را می شناسد. خصوصا افعال را به خوبی درک میکند. اما چون هنوز به تفکر مجهز نشده، هر آنچه که شما به او بگویید را باور می‌کند و معنای ضمنی یا استعاری آن را درک نمی‌کند. بنابراین جملاتی وجود دارند که در فرهنگ و ادبیات تربیتی ما بسیار هم پرکاربرد است، اما اثری منفی روی ذهنیت، روحیات و آرامش کودک دارد. در ادامه برخی از این جملات را با هم مرور می کنیم.

جملات طردکننده

دیگه مامانت نمی‌شم

اگر بخواهیم دسته‌بندی کنیم، برخی جملات هستند که می توان به آنها «جملات طردکننده» گفت. به طور مثال جمله‌ی «دیگه مامانت نیستم/ نمی‌شم» که مثل نقل و نبات در زبان مادرها می چرخد، کودک را دچار اضطراب و استرس می‌کند. او نمی تواند درک و استدلال کند که شما در هر صورت مادر او هستید و بخاطر یک دعوای کودکانه، به هم ریختن اتاق، جیغ زدن، کتک زدن بچه‌ی همسایه و ... او را رها نکرده و از سمت مادری‌اش استعفا نمی دهید. کودک کاملا باور میکند که شما دیگر مادر او نخواهید شد و این مسئله او را دچار اضطراب می‌کند.

دیگه دوستت ندارم

ما به اشتباه تصور می‌کنیم همان حسی که با شنیدن جمله «دیگه دوستت ندارم» در خودمان ایجاد می‌شود، الزاما در کودک هم برانگیخته می‌شود. برعکس، کودک فقط کلمات شما را می‌شنود. باور می‌کنید که دیگر دوستش ندارید و او لایق دوست داشته شدن از سمت شما نیست. این جمله به کودک احساس «عدم امنیت» می‌دهد و برای به دست آوردن دل شما ممکن است دست به هر کاری بزند. کارهایی که ممکن است با قواعد دنیای آدم‌بزرگ‌ها، درست درنیاید.

کاش به دنیا نمی‌اومدی

عین جمله‌ی «کاش به دنیا نمی‌اومدی» یا جملات دیگری که همین مفهوم را داشته باشد، مثل «چقدر راحت بودم تا بچه نبود» «کاش یه مهدکودک 24 ساعته پیدا بشه» «کاش زودتر مدرسه‌ها باز بشه و از دستت راحت بشم» کودک را به این باور می‌رساند که ارزشمند نیست و وجودش زیادی و اضافه است. این جملات که بار منفی بسیاری با خود به همراه دارند، هرگز کمکی به سیستم تربیتی شما نخواهد کرد و کودک شر و شلوغ و بازیگوش شما را تبدیل به یک بچه‌ی آرام و حرف گوش کن نمی‌کند. شما تنها او را بی ارزش جلوه داده و تخم کینه و نفرت را در دلش می‌کارید.

جملات برچسبی

جملات برچسبی آن دسته از جملاتی هستند که شما یک صفت منفی را به کودک نسبت می‌دهید تا مثلا او را به خودش آورده و متنبه کنید. مثل این جملات:

تو شیطون‌ترین بچه‌ی دنیایی

غم‌انگیز است که کودک سه چهار ساله در ذهنش باید همچنین جمله‌ای را حل و فصل کند. او مهارتی برای کنار آمدن و هضم کردن جملات منفی ندارد. در برابر نظرات شما فقط یک راه به ذهنش می‌رسد؛ باور کردن! همین! هر برچسبی را که به کودکتان بچسبانید، در واقع او را برای همیشه به دسته‌ی خاص ملحق کرده‌اید. در روانشناسی اجتماعی می‌خوانیم که اغلب آدم‌ها ممکن است در کودکی و از سر بی‌خبری میوه‌ای، بیسکویتی، خوراکی‌ای از روی پیشخوان مغازه و قفسه فروشگاه کش رفته باشند و کسی هم متوجه‌اش نشده باشد، آن بچه‌ها ناخواسته دست به دزدی theft زده‌اند و هیچ فردی متوجه نشده و آنها هم دزد The Thief بار نمی‌آیند. اما کافی است مچ یکی از این کودکان گرفته شود و برچسب «دزدی کردی» یا «ای بچه‌ی دزد» به او بزنید، در این حالت باید معجزه‌ای رخ دهد که آن کودک گاه و بی‌گاه به دزدی فکر نکند یا حس تلخکامی و احساس تنفر اطرافیان را از خاطر ببرد. در واقع با برچسب زدن، کودکمان را به یک سمت خاص پرتاب می‌کنیم که به هیچ عنوان دوستش نداریم .

چه گناهی کردم که تو درس نخوان احمق بچه‌ی من شدی

بچه‌ها تا زمانی که به درس خواندن، نوشتن تکالیف و به طور کلی سیستم مدرسه عادت کنند، زمانی طی می‌شود. این زمان هرگز برای کودکان به یک میزان نیست. ممکن است کودک شما سه سال هم بگذرد و باز هم نتواند با سیستم کنار بیاید. او را درک کنید و جملات برچسبی مربوط به درس خواندن و هوش و استعداد به او نزنید. «تو تنبل ترین شاگرد کلاسی» «این دستخط بد رو از کجا آوردی» « خیلی بدخطی» «ریاضیت خیلی بده» «تو هیچ وقت دیکته‌ات خوب نمیشه» و ...

مدارا کنید و به کودک اعتماد به نفس بدهید. به جای عصبانی، خسته شدن و مقایسه کردن کودک با بچه های دیگر، روی استعداد و توانایی ویژه کودک خودتان متمرکز شوید.

جملات تهدیدی

همین الان می‌ذارم میرم

گاهی آنقدر کلافه و خسته‌ایم که راهی به جز تهدید نداریم. اما کودک تهدید ما را به کل باور میکند. احساس بی پناهی و گناه کرده و تصور می کند بخاطر کارش باعث شده ترکش کنید. لازم است بدانید که بچه‌ها مثل ما فکر نمی‌کنند. از نظر ما «تف انداختن» «کتک زدن» «بپر بپر کردن روی مبل‌ها» «اهمیت ندادن به درس و امتحان» و ... کار بدی نیست. آنها دارند طبق غریزه‌شان زندگی کرده و دنیا را تجربه می‌کنند. این که کودکی دلش می‌خواهد خودش پرتاب کند توی استخر پر از آب نشانه‌ی بی‌عقلی‌اش نیست، او فقط نمی‌داند که چه چیزی در انتظارش است و برای چنین کاری باید مهارتی داشته باشد. اگر به این نکته به خوبی توجه کنیم که کودک مثل ما فکر و استدلال نمی‌کند و تجارب بزرگترها را ندارد، کمتر عصبانی میشویم. حالا تصور کنید که کودک بخاطر کاری که از بد بودنش هیچ اطلاعی ندارد و به نظرش خیلی هم خوب و معمولی و عادی می آید، تهدید به ترک شدن، شود. فقط کافی است خودتان را جای او بگذارید تا میزان سردرگمی و احساس گناهش را درک کنید.

می‌ندازمت از خونه بیرون

تصور اینکه با این جملاتی که گمان می کنیم می توانیم با آنها کودکمان را تربیت و آرام کنیم، به جایش چه اضطرابی به جان بچه می اندازیم، هر آدم منصفی را غمزده می کند. کودکانی را دیده اید که روزی هزار بار از مادر و پدر می پرسند: «هنوزم دوستم داری؟» «دوستم داری؟» یا وقتی والدینش می‌خواهند به محل کارشان بروند، یا دقایقی را به حمام کردن و دیگر فعالیت‌ها بپردازند، کودک اجازه این کار را نمی دهد و به آنها چسبیده، یکی از دلایلش به کار بردن این جملات است، چون او باور کرده که ممکن است ترکش کنید، یا او را بی پناه رها کرده و دیگر برنگردید.

جملات نفی

ای دیوار بد

کودک دویده است و به زمین خورده، سرش با دیوار یکی شده و حالا هم جیغ و فریادش به آسمان است. ما چکار می‌کنیم؟ شروع می‌کنیم به دعوا کردن با درو دیوار: «ای دیوار بد، مگه کوری؟» «بیا دیوارُ بزن مامان» «دیوارُ زدم که حواسش به بچه‌ی من نیست، دیگه آروم باش» و چند بوس و ناز هم در همین حین حواله‌ی بچه می‌کنیم. این جملات که همگی ناشی از سلب مسئولیت از کودک است، به او می آموزد که همه مقصرند به جز او! حتی اشیاء بی جانی مثل دیوار و ستون و تلوزیون و ... در چنین مواقعی بیش از آن که تقسیم تقصیر کنید، کودک را در آغوش بگیرید و او را نوازش کرده و ببوسید و جای زخمش را مرهم بگذارید. وقت برای اینکه بگویید چه کار کند تا دیگر به در و دیوار نخورد، زیاد است، اجازه دهید از وضعیت دردناک خارج شود.

چیزی نیست که

کودکانی که بخاطر آمپول زدن اشک می ریزند را فقط بلدیم با گفتن جمله‌ی «آمپول که درد نداره» «چیزی نیست که» و ... آرام کنیم. خدای من! معلوم نیست این جملات از کی وارد ادبیات تربیتی ما شده است. جملاتی که تمام احساسات کودک را نفی می‌کند. او دارد با تمام وجود درد را حس میکند و ما خوش خیالانه گمان می کنیم اگر بگوییم: «چیزی نیست که، درد نداره که » آرام می گیرد. البته که اینطور نیست. او فقط به شما بی اعتماد می‌شود و هرگاه به او بگویید: «مسئله مهمی نیست و نباید نگران باشد» یاد روزهای دردناکی می‌افتد که به جای درک شدن، نفی شده است.

به کودکتان بگویید: «میدونم درد داره مامان، ولی بدنت برای سالم شدن دوباره باید این درد رو تحمل کنه، می تونه بخاطرش گریه کنی و حتی داد بزنی، اما می گذره و خوب می شی»

جملات مقایسه‌ای

مثل خواهرت آروم باش

دیگر حتی تازه مادر و پدرها هم می‌دانند مقایسه کردن اثری منفی بر کودک دارد، اما برخی هنوز هم به این روش منسوخ شده دست می اندازند تا مثل رقابتی سالم راه بیندازند. کودک همین که احساس کند دارد با دیگران مقایسه می شود، از خود حقیقی‌اش دور شده و احساس تنفر می‌کند، با کسی که با او مقایسه‌اش کرده اید هم دشمن می شود، فرقی هم ندارد بچه همسایه باشد یا خواهرش. مستقیم یا غیرمسقیم کودکتان را با هیچ کسی مقایسه نکنید. در هیچ سن و سالی دست به قیاس نزنید.

 

وبگردی