داستانک "سرنوشت"
رکنا : داستانکی به نام "سرنوشت" را مطالعه بفرمایید.
روزگاری دو برادر بودن که با کار و مشقتهای بسیار در کنار خانواده زندگی میکردند. برادر بزرگتر رمضان نام داشت آن یکی محمود. رمضان کمی بداخلاق و تندخو بود ولی محمود مهربان و صبور بود. برادر بزرگتر به دنبال کارگری و زحمتکشی رفت. بعد از مدتی در کار خود اوستا شد و کار خود را بهبود بخشید و زنی گرفت که او 6 دختر و 4 پسر داشت ولی برادر کوچک به شهری دیگر رفت و مشغول دستفروشی در کنارخیابان شد. او خانهای اجاره کرد و همانجا زندگی کرد. او هیچوقت تشکیل خانواده نداد و تنها بود.
بعد از مدتی در زمان جنگ جهانی دوم قحطی شد و برادر بزرگ بر اثر بیماری طاعون مرد ولی او خانوادهای داشت که نام او را زنده نگه دارن ولی برادر کوچک بیکس بود و در شهری دیگر و دور از خانواده برادرش بود. چندی بعد به خانواده برادر خبر داده شد محمود فوت کرده. وقتی به دنبال پیکر بیجان او رفتند دیدند او ماهها پیش از دنیا رفته و کسی نبوده که از او خبری بگیرد. محمود عموی پدری من و رمضان پدربزرگ پدری من است. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
میثم آبدوان/ 0930---0884
ارسال نظر