داستانک "رفیق"

از بچگی با هم رفیق بودند پویا ازدواج کرده بود ولی کیان مجرد بود. آن روز شوم دعوایی بین کیان و بچه‌های اوباش رخ داد. پویا به کمکش رفت. یکی از اوباش چاقو خورد و به پای پویا افتاد و ده سال زندانی شد.

در این مدت کیان از خانواده پویا حمایت کرد خودش ازدواج نکرد. تو این سال‌ها تهمت‌ها و حرف‌های زیادی شنید اما مردانه خم به ابرو نیاورد و هیچوقت نگاهش ناپاک نشد. روز آزادی پویا رفیقش به استقبالش رفت حتی سرمایه‌ای برای کار به او داد تا کاری دست و پا کند. تا آخر عمر این رفاقت پابرجا ماند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

مامان آرش و اردشیر/ 0915---6940