ماجرای سرنوشت نامعلوم ۳ کوهنورد ایرانی که در کوهستان ناپدید شدند

فتند تا فتح کنند. راهی بلندایی شدند که آرزویش را داشتند. برای رسیدن به گداری که به قله‌ها ختم می‌شد، از دوردست‌ها نقشه‌ها می‌کشیدند. مسیری که از یال‌ها عبور می‌کرد و کوره‌راه‌هایی که دره‌های پرفرازونشیب را دور می‌زد، بار‌ها و بار‌ها مرور می‌کردند. آن‌ها حرفه‌ای بودند، کوهنورد‌هایی که ارتفاعات زیادی را زیرپا گذاشتند و پرچم‌شان را بر قله‌های زیادی برافراشتند. اما با این همه هرکدام‌شان راهی سفری بی‌پایان شدند. صعودی بی‌بازگشت.

عزم کوه و کمر آن هم برای رسیدن به نهایت ارتفاع، کم‌خطر نیست. باید بلد راه باشی و کوه و طبیعت را بشناسی. کم نبودند مردان و زنانی که در راه رسیدن به قله‌ها جان‌شان را از دست دادند. تیم‌های کوهنوردی که با کوله‌باری از تجربه و تجهیزات در مقابل خشم کوهستان تسلیم شدند. اما ماجرای بعضی از آن‌ها فرق‌دارد. همان‌ها که هنوز بود و نبودش معلوم نیست. ماجراجویانی که نه در فهرست جانباختگان کوهستان جایی دارند و نه در میان زنده‌ها از آن‌ها نشانی هست. مردان و زنانی که در دل کوه ناپدید شدند. هیچ‌کس از آن‌ها خبری ندارد. همان‌هایی که قصد صعود کردند و در ارتفاع چند‌هزار متری قدم‌به‌قدم به قله نزدیک می‌شدند، اما بعد ناپدید شدند و کسی دیگر آن‌ها را ندید. آن‌ها مفقودند، بی‌هیچ رد و اثری.

نه این‌که دنبال‌شان نگشتند که همه جا را جست‌وجو کردند، وجب‌به‌وجب کوه را، دره و غار و جان‌پناه را، گروه‌گروه در پی‌شان رفتند. مسیر‌های اصلی و فرعی را زیرورو کردند. حتی با بالگرد و هواپیما، تا شاید از آسمان نشانی از آن‌ها روی زمین پیدا شود، اما نشد. ایران و خارج هم ندارد، بعضی‌ها همین جا در کوه‌های ایران مفقود شدند و برخی دیگر هم در میان ارتفاعات سربه‌فلک‌کشیده غرب و شرق این دنیا برای همیشه از نظر‌ها پنهان شدند. لیلا اسفندیاری‌کجوری از کوهنوردانی است که هیچ وقت از کوه اورست بازنگشت، ۳۱تیرماه سال ۱۳۹۰ بود که در کوه «گاشربروم ۲» سقوط کرد و، اما هیچ اثری از او پیدا نکردند تا کابوس بی‌خبری خانواده‌اش پایان یابد.

البته که او به دوستان و بستگان خود به صورت زبانی می‌گفت: «اگر در کوه جان خود را از دست دادم، همان‌جا بگذارید بمانم، نمی‌خواهم دیگران به خاطر من جان‌شان را به خطر بیندازند، می‌خواهم بام جهان آرامگاه ابدی‌ام باشد.» یا احمد نیک‌بیان کوهنورد دیگری که دو سال پیش در شکاف‌های یخچالی قله «کارل مارکس» تاجیکستان در ارتفاع ۵هزار متری پیکرش برای همیشه باقی ماند. داوود خادم هم از گمشدگان کوه اورست است. او از اعضای تیم‌ملی کوهنوردی کشور بود که در تابستان سال ١٣٨٣ هنگام صعود قله کی٢ دومین قله مرتفع کره‌زمین واقع در پاکستان در قالب تیم بین‌المللی به دلیل گرفتاری در طوفان در حوالی کمپ سوم به همراه کوهنوردی روسی ناپدید شد. همین مسأله دلیلی شد تا  با سه خانواده‌ای که سال‌ها چشم انتظار کوهنوردان‌شان از ارتفاعات آلپ و دماوند هستند، گفتگو کنیم که در ادامه می‌خوانید.

آلپ آخرین سفر پلنگ برفی ایران

دادگاه بوننوال منطقه شامونیکس فرانسه DNA مهدی را در فهرست مفقودشدگان قرار داد، تا شاید روزی در آینده بتوان او را شناسایی کرد. این آخرین خبر رسمی درباره پلنگ برفی ایران است. مهدی عمیدی، کوهنورد جوان ایرانی سال ٩١ در ارتفاعات آلپ ناپدید شد. مهدی قله‌های زیاد را فتح کرده بود. از «اورست» و «لهوتسه» در هیمالیا گرفته تا «کی ٢» در پاکستان. قله‌هایی با بیش از ٨‌هزار متر ارتفاع. او نخستین ایرانی بود که بدون اکسیژن بر بام دنیا ایستاد. کوهنوردی اهل خراسان که از ١٩سالگی فعالیت حرفه‌اش را شروع کرد. او خیلی زود قله‌های بلند دنیا را فتح کرد. او هرچند برای مدتی عضو تیم‌ملی کوهنوردی ایران بود، اما به تنهایی راهی فتح قله‌ها می‌شد.

ناگفته‌های خانواده از سرنوشت نامعلوم ۳ کوهنورد ایرانی که در کوهستان ناپدید شدند

اواخر مهرماه سال ٩١ بود که از فرانسه خبر رسید، مهدی ناپدید شده است. آن‌طور که هادی عمیدی برادر مهدی  می‌گوید دو کوهنورد لهستانی آخرین کسانی بودند که مهدی را در فاصله چند صد متری تا قله «مون بلان» دیده بودند: «مهدی در مسیر صعود در پناهگاهی با دو کوهنورد لهستانی آشنا شده بود و در صحبت‌هایش مختصری از برنامه و زمان بازگشت را به آن‌ها گفته بود. بعد از چند روز که از مهدی خبری نشد، همین دو لهستانی پیگیر ماجرا شدند و بعد از چند روز خبر به ایران رسید.»

آن‌طور که هادی می‌گوید ٢٧ مهرماه سال ٩١ خبر ناپدیدشدن مهدی به خانواده‌اش رسید. آن‌ها از طریق یکی از برادران‌شان که ساکن اتریش است، پیگیر ماجرا شدند، ظاهرا تیم‌های جست‌وجوی زیادی هم به منطقه رفتند، اما طی دو هفته عملیات جست‌وجو هیچ نشانی از مهدی به دست نیامد: «حدود ١٢روز بعد از ناپدیدشدن برادرم، برف سنگینی در آلپ بارید و همین مسأله باعث شد عملا جست‌وجو‌ها متوقف شود.» البته بعد از آن هم برای مدتی جست‌وجو ادامه داشت، تا این‌که درنهایت ژاندارمری منطقه فرانسوی مون بلان، به‌طور رسمی اعلام کرد اطلاعات مهدی شامل نمونه DNA او در فهرست افراد مفقودشده قرار گرفته است. درواقع مهدی جایی در مرز میان فرانسه و ایتالیا برای همیشه ناپدید شد.

حالا با گذشت این سال‌ها هنوز خانواده مهدی به نبود او عادت نکرده‌اند، این را می‌شد در صدای بریده و بغض‌آلود هادی دید، وقتی از او درباره دلتنگی‌هایشان از نبود مهدی پرسیدم، گفت: «هرچند مهدی در بین ما نیست، اما مادرم برای زنده نگهداشتن یاد او خیریه‌ای به نام «گلستان مهدی عمیدی» دایر کرده است. خیریه‌ای که کارش کمک به دختران کوچک بی‌سرپرست است، مادرم بیشتر وقتش را آن‌جاست، ما هم وقتی به خیریه می‌رویم و بچه‌ها را می‌بینیم، آرام می‌شویم و انگار مهدی آن‌جا پیش ما است.»

احمدرضا تنها در دماوند گم شد

یک‌سال گذشته، اما هنوز هم امید دارند تا شاید احمدرضا پیدا شود. با این‌که در همه این مدت هیچ خبری از او نشده و حتی تیم‌های جست‌وجو هم از پیداکردن او ناامید شده‌اند، با این حال خانواده احمدرضا همچنان چشم به راه هستند. چشم به راه خبری از پسر دوم خانواده که ٢٢ مهرماه سال ٩٧ به تنهایی به دماوند رفت.

احمدرضا تصمیمش را گرفته بود، می‌خواست هرطور که شده قله را فتح کند. همین هم شد، وقتی هم که هیچ‌کدام از همکلاسی‌هایش پیشنهاد او را برای رفتن به قله دماوند قبول نکردند، بازهم منصرف نشد. احمدرضا دانشجوی کارشناسی ارشد بود و در دانشگاه تهران جغرافیای سیاسی می‌خواند. آن یکشنبه حوالی ساعت ٥ صبح وقتی به پای دماوند رسید، هوا برای صعود به قله مناسب نبود، با این حال او راهش را ادامه داد. طبق برنامه‌ریزی که کرده بود، باید چهارشنبه به پایین می‌رسید، اما او هیچ وقت برنگشت.

ناگفته‌های خانواده از سرنوشت نامعلوم ۳ کوهنورد ایرانی که در کوهستان ناپدید شدند

احمدرضا از روز دوم سفر بی‌بازگشتش چند عکس هم به یادگار گذاشت. عکس‌هایی که البته سرنخی برای پیداکردن ردی از این کوهنورد نشد. آن‌طور که عده‌ای از بومی‌های منطقه به تیم‌های جست‌وجو گفته‌اند، روز دوشنبه احمدرضا در حوالی «گوسفندسرا» با چند نفر هم‌صحبت می‌شود، ظاهرا آن‌ها سعی داشتند او را از رفتن به قله منصرف کنند. آن‌طور که گفته می‌شود، آن روز هوا خراب بوده، مه غلیظی همه منطقه را فراگرفته بود و برف هم می‌بارید. با این حال، احمدرضا بدون توجه به همه این شرایط به راهش به سمت قله ادامه داده است. درواقع بعد از آن هیچ کس او را ندیده است. این‌ها را برادر احمدرضا می‌گوید. برادری که البته هنوز هم در صحبت‌هایش کورسویی از امید دیده می‌شود: «هنوز هیچ خبری از احمدرضا نداریم. خیلی‌ها برای یافتن او به دماوند رفتند، خودم همراه با برادر دیگرم ١٢روز به تهران آمدیم، یک تیم صد نفره هم وجب‌به‌وجب دماوند را زیرورو کردند. بالگرد هلال‌احمر از کل منطقه عکسبرداری کرد، تیم ویژه جست‌وجو و نجات فدراسیون کوهنوردی هم به منطقه اعزام شد، اما هیچ‌کدام نتوانستند نشانی از برادرم پیدا کنند.»

حالا با گذشت بیش از یک‌سال از آن روزها، خانواده عظیمی به نبود احمدرضا عادت کرده‌اند، اما امیدشان را از دست نداده‌اند: «تا اواسط آبان ماه سال گذشته جست‌وجو ادامه داشت، بعد به علت بارش برف عملیات متوقف شد. از خرداد تا مرداد ماه تیم‌های جست‌وجوی هلال‌احمر دوباره دست به کار شدند، اما بازهم بی‌فایده بود، آن‌ها به ما گفتند که احمدرضا در این کوه نیست، چون اگر بود، ما پیدایش می‌کردیم. نمی‌دانم شاید او الان جایی سالم و سرحال باشد، مادرم چند بار خواب احمدرضا را دیده، هربار هم او به مادرم گفته که برمی‌گردد، ما هنوز هم امید داریم تا دوباره احمدرضا را ببینیم.»

سیاووش در دماوند آرام گرفت

سیاووش یزدانی هم در دماوند ناپدید شد. او از مسیر آبشار یخی به سمت قله دماوند رفت. سیاووش همراه رضا و محمد ١٤‌ساله پیش از جبهه جنوبی برای فتح قله اقدام کردند. اما سرمای هوا صعود آن‌ها را ناتمام گذاشت.

سرمازدگی، همراهان سیاووش را زمینگیر کرده بود، همین هم شد تا گروه سه‌نفره آن‌ها مجبور به تصمیم‌گیری بزرگی شد. ادامه راه برای صعود به قله یا نجات جان رضا و محمد. بالاخره در آن شرایط سیاووش که تجهیزات مناسبی داشت، تصمیم به ادامه مسیر گرفت و رضا و محمد به طرف پایین حرکت کردند. آن‌ها آخرین کسانی بودند که سیاووش را دیدند.

حالا رضا یزدانی پس از سال‌ها مفقودشدن پسرعمویشمی‌گوید: «لباس‌های سیاووش کامل و مجهز بود، کفش‌های مخصوص هیمالیا نوردی به پا داشت، همین هم شد که او تصمیم به ادامه مسیر گرفت. من و همراه محمد به طرف بارگاه سوم حرکت کردیم، چندبار به پشت سرمان نگاه کردیم، اما اثری از سیاووش نبود. انگار نیست شده بود.»

سیاووش جوان بود، آن زمان ٢٨ سال داشت، اما مدت زیادی بود که کوهنوردی می‌کرد، آن‌طور که رضا می‌گوید، سیاووش پس از اتمام دوره سربازی به‌طور جدی کوهنوردی را آغاز کرد. با این‌همه، اما ١٨ بهمن سال ٨٤ قله صعود به قله دماوند برای سیاووش بازگشتی نداشت.

از همان روز تیم‌های جست‌وجو برای پیداکردن سیاووش دست به کار شدند، اما شرایط سخت آب و هوایی کار تیم‌های امدادی را هم ناتمام گذاشت. چند گروه مدت زمان کوتاهی به منطقه اعزام شدند، اما شرایط خاص مسیر آبشار یخی دسترسی و ادامه عملیات در آنجا را عملا غیرممکن می‌کرد.

همین هم شد تا پیداکردن سیاووش به اردیبهشت‌ماه سال بعد موکول شود. اما عملیات بعدی هم راه به جایی نبرد، آن‌طور که رضا یزدانی می‌گوید، بعد‌ها پیکر چندنفر در آن منطقه پیدا شد، اما هیچکدام‌شان سیاووش نبود: «الان ١٥ سال از ناپدیدشدن سیاووش می‌گذرد. خانواده او به این شرایط عادت کرده است. زادگاه ما سوادکوه است، در دل کوه، از همان بچگی با کوه و کمر بزرگ شدیم، اتفاقا با سیاووش قله‌های داخلی زیادی را فتح کردیم، اما خب گاهی اتفاقی می‌افتد که از قدرت همه خارج است. شاید در پیداشدن سیاووش هم نشانه‌ای باشد، به هرحال او کوه را دوست داشت در فتح قله آرامش داشت، من مطمئنم او الان در آرامش است.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.