آخرین تماس شهید آتش نشان از زیر آوار /پدرم منتظر کمک بود که پلاسکو فرو ریخت

آوار و آتش مرد میانسال را محاصره کرده بود، اما همچنان امیدواری می‌داد. می‌گفت: «ما اینجا گیر کرده‌ایم، اما نگران نباشید. الان آتش‌نشان‌ها می‌آیند، نجاتمان می‌دهند. محسن پایش شکسته. من کنار او هستم. با هم می‌آییم بیرون» چند دقیقه پس از قطع تماس، اما پلاسکو ناگهان فرو ریخت و آوارش بر سر آتش نشان‌ها و کسبه و خانواده‌هایشان خراب شد. دیگر کسی آن سوی خط‌های تلفن نبود که جواب تماس‌های پی‌درپی بهنام را بدهد. یک روز پس از دیوارکشی دور خرابه پلاسکو، پیکر پدرش، حبیب شادی، شناسایی شد. بهنام به «جام‌جم» می‌گوید: «حال خانواده‌ام خیلی خراب است. چهارم بهمن تولد پدرم بود. 55سالش تمام می‌شد. در این مدت چند بار زنده و مرده شدیم تا سرانجام پزشکی قانونی پیکر پدرم را شناسایی کرد و تحویلمان داد. او را در زادگاهش تبریز تشییع می‌کنیم.» حرفش را می‌خورد. نام‌خانوادگی او «شادی» است؛ حسی که چند روزی است کاملا با آن غریبه شده‌اند.

شما چطور از حادثه Incident باخبر شدید؟

آن روز در تبریز سر کارم بودم که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: «پلاسکو دارد می‌سوزد، از پدرت خبر داری؟» خبر نداشتم. سریع به گوشی‌اش زنگ زدم، اما برنداشت. چند دقیقه بعد، ساعت 11 و 16 دقیقه خودش به من زنگ زد و گفت: «من و محسن در ساختمان گیر کرده‌ایم و محسن پایش شکسته» صدای محسن (همکار پدرم) را از پشت تلفن می‌شنیدم که درد می‌کشید. پدرم امیدواری می‌داد. می‌گفت: «الان آتش‌نشان‌ها می‌آیند نجاتمان می‌دهند» اما 10 دقیقه بعد، کل ساختمان خراب شد.

آخرین فردی که توانست با پدر صحبت کند، شما بودید؟

بله، اما پس از ریزش هر چه تماس گرفتم، دیگر گوشی را برنداشت. فکر کنم ساختمان دو بار ریخته بود، طوری که راهشان مسدود شده بود و نمی‌توانستند بیرون بیایند.

خانواده‌تان این چند روز را در چه شرایطی گذراندند؟

اول فکر می‌کردیم پدرمان هنوز زنده است. هنوز همه آوار نریخته، تونل می‌زنند و زنده نجاتش می‌دهند، اما وقتی سه چهار روز گذشت، امیدمان کمرنگ‌تر شد و گفتیم اگر آوار هم نریخته باشد، حتما از گرسنگی و تشنگی فوت کرده است.

شغل پدر شما چه بود؟

کارگر خدماتی پلاسکو بود، از 8 ـ 9 سال قبل آنجا کار می‌کرد.

حقوقشان چقدر بود؟

حدود 750 هزار تومان می‌گرفت.

مرتب او را می‌دیدید؟

نه، پدرم در تهران کار می‌کرد و برای خانواده‌اش در تبریز پول می‌فرستاد. هر دو سه ماه یک بار که مرخصی می‌گرفت، می‌توانستیم او را ببینیم.

در لحظات ابتدایی حادثه، گفته می‌شد که چند نفر از داخل موتورخانه پیامک زده و درخواست کمک کرده‌اند. پدر شما جزو آنها بود؟

آخرین تماس پدرم، چند دقیقه قبل از ریزش ساختمان با خودم بود که هنوز به نجات امیدوار بود.

کسبه‌ای که موفق به نجات خود شده بودند، پدرتان را دیده بودند؟

چند نفرشان دیده بودند. آنها برایم تعریف کردند که حتی به پدرم گفته بودند سریع از ساختمان خارج شود، اما او به خاطر محسن که پایش شکسته بود، همان جا ماند. برای نجات او جانش را داد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.