ازدواج اجباری دختر 17 ساله با پسری که اصلا دوستش نداشت / الان در باتلاق فسادآور گرفتارند!

به گزارش رکنا، 17 ساله بودم که باهمسرم ازدواج کردم هیچ احساسی به او نداشتم و بدون هیچ گونه علاقه ای وارد زندگی شدم  از اول زندگی مشترکمان ما باهم مشکل داشتیم وهر بار با وساطت خانواده ها و به خاطر پسرمان باهم زندگی می کردیم، ماحصل زندگی مشترکمان یک فرزند پسراست طی 10 سال زندگی مشترک تنها دوسالش را با آرامش زندگی کردم بقیه اش جز درگیری و فحاشی همسرم چیزی نداشت ....

مخارج زندگی را که به سختی تهیه می شد ....شوهرم  اصلا به فکر من و پسرم نبود مدتی بود که به خاطر اختلافات زیادی که با همسرم داشتم افسرده شده بودم با زخم زبون هایی که همسرم بهم میزد، دیگر نسبت بهش علاقه ای نداشتم و دوست داشتم ازش فاصله بگیرم و این علاقه تبدیل به حس تنفر شده بود. این حس تا جایی رسید که من دچار افسردگی شدم و بیشتر اوقات دوست داشتم تنها باشم رفته رفته زندگیم دچار تنش شد و اوضاع به جای اینکه بهتر بشه بدتر میشد و تصمیم گرفتم پیش روانپزشک برم و دارویی که برایم تجویز کرد را استفاده می کردم و اصلا تاثیری نداشت و حالم رو خیلی بد می کرد.

به این نتیجه رسیدم که استفاده از داروها را قطع کنم. در زمانی که دچار افسردگی بودم و با این بیماری دست و پنجه نرم می کردم از همسرم و بچه ها غافل شدم، بعد از مدتی که حال روحی خودم را با قطع کردن داروها بدست آوردم، متوجه اعتیاد همسرم شدم و روز به روز اعتیادش بیشتر می شد و موقعیت شغلی اش رو ازدست داده بود و بیکار شده بود و رفتارش بدتر از قبلا شده بود من دیگه نمی توانستم این وضعیت رو تحمل کنم، حالم دوباره به روال قبلی برگشته بود دیگه چیزی برام مهم نبود، همسرم وقتی به من مواد داد کم کم متوجه شدم مصرف کننده هستم ولی الان به اینجا آمده ام چون می خواهم ترک کنم هم خودم و هم همسرم.

 نگاه کارشناسی

سرگرد زینب حمزه لویی کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده

مراجع از سنین کودکی با مشکلات بسیاری از جمله خانواده ی سخت گیر و متعصب رو به رو بوده و کنترل گری بیش از حد وی را دچار افسردگی نموده و بعد از ازدواج با مشکلات مالی همسر و عدم درک وتفاهم روبه رو شده و حال روحی وی به وخامت کشیده شده تعارضات آشکاری در رابطه زناشویی این دو فرد از ابتدای زندگی وجود داشته است این تعارضات بیشتر به دلیل درگیری های آن دو بوده و سعی در تخلیه تکانه های بدگمانی خود دارد و این مسائل نیز باعث می شود که خانم نسبت به خود دچار سرخوردگی شود و عدم دفاع در برابر حرف های ناروا منجر به سرکوب و درونی سازی آنها می شود و در نهایت اختلال افسردگی را نشان می دهد. نداشتن مرزبندی و حفظ حریم زناشویی در محیط خانواده باعث دخالت و نظر دادن و آوردن زندگی دیگران به فضای زندگی خود شده است و باعث بی حرمتی بین زن و شوهر و والد و فرزند شده است.

اعتیاد همسر نیز در زمان افسردگی خانم شکل گرفته است و این عدم رعایت مرزبندی آسیب شخصی برای هر دو زوج را همراه داشته است. وجود اعتیاد در خانواده یک معضل اجتماعی و یک عامل قوی در ایجاد خشونت خانگی است که منجر به برهم ریختگی تعادل نظام خانواده می شود. نتیجه این رفتارهای خشونت آمیز آسیب ها و پیامدهای شدیدی همچون: ترس، انزوا، خشونت خصمانه، عدم اعتماد به نفس، احساس بی کفایتی، اعتیاد، طلاق و سایر اختلالات روانی را برای همسران این افراد به همراه دارد. مراجع مبتلا به اعتیاد شده و امید به زندگی خود را از دست می دهد، سلامت روانی آنها دستخوش اغتشاشات می شود، مناسبات اجتماعی آنها مختل می شود و غم اندوه، احساس تنهایی،شرم و عدم امنیت روانی بر سیطره زندگی آنها استیلا می یابد.

اضطراب آنها برآیندی از اشتغال ذهنی آنها در مورد بی فرجامی و از هم پاشیدگی زندگی است، آنها به دلیل فشار کارهای منزل، مشکلات اقتصادی ناشی از بیکاری همسر معتاد، یکنواختی زندگی و عدم رابطه صمیمانه با همسر، مضطرب و افسرده هستند. آموزش خود دلگرم سازی به همسران افراد مبتلا به اعتیاد باعث افزایش خودکارآمدی و کاهش فشار روانی آنها می شود.

وبگردی