دلارهای کف خیابان و مردم دلسوز
رکنا: پرویز پرستویی ماجرای جالب ریختهشدن دلارها در کف خیابان و لطف و دلسوزی مردم را اینگونه تعریف میکند:
با صدای بوق ماشینهای در حال عبور و همهمه و نگاههای پر از حیرت رهگذران پیادهرو روبرو متوجه شدم که صداها و نگاهها مربوط به من است. به عقب که برگشتم دیدم در فاصلۀ گذرم از خیابان، کل دلارها از داخل پوشه خارج و در بخش نسبتآ وسیعی از کف خیابان و به صورتی پراکنده ریخته شده و بر اثر باد هم مرتباً در فضای اطرافِ آن خیابانِ پر از ازدحام و عبور و مرور جابجا میشود. از شانسم در همان لحظه نیز دانش آموزان ابتدایی مدرسهای در آن نزدیکی که تعطیل شده بودند هم به خیابان رسیدند!
یک لحظه خشکم زد و در خیالم امانت مردم را کاملا بر باد رفته تصور کردم و مبهوت و مستأصل، نظارهگر نتیجۀ این بی دقتی و اهمال خودم شده بودم.
صدای یک خانم محجبۀ جوان با فرزندی در بغل که به سرعت مشغول جمعآوری دلارها ازروی زمین بود، مرا به خود آورد که داد میزد: چرا ایستادی؟ جمعشون کن خب...!
با این تلنگر بخودم آمدم و در کمال ناباوری مردمی را دیدم که همهشان تبدیل به "من" شده بودند!
از رهگذران جور وا جور پیادهرو تا کودکان دبستان تعطیل شده و چندین دختر و پسر جوان که برخی جلوی عبور و مرور ماشینها را گرفته بودند و بقیه هم به شدت مشغول جمعآوری آن دلارها .
چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که اطرافم پر شده بود از مردمانی دلسوز و امانتدار که دلارهای مچاله شده در دستانشان را به طرف من گرفته بودند و من مانده بودم که دلارها را تحویل بگیرم و یا بر انسانیت و شرافتشان زانوی تعظیم زنم.
کاسبی از آن اطراف مرا به طرف مغازهاش هدایت کرد و لیوانی آب به من داد و دلارها را از مردمی که حتی برای یک تشکرِ خشک و خالی من هم صبر نکرده بودند و بیدرنگ رفته بودند تحویل گرفت.
بعد از شمارش، حتی یک برگ هم از آن دلارها کم نبود!
آن روز دوباره باور کردم که جامعۀ خوب را لزومآ دولتها به ارمغان نمیآورند، خودمان هم میتوانیم آن را بسازیم.
ارسال نظر