وقتی وارد سالن کالبدشکافی می شوم، جز کارم به هیچ چیز فکر نمی کنم، چون کار ما بسیار حساس و دقیق است و هر گونه سرنخی که در کالبدشکافی به دست آید، می تواند روند و جریان پرونده های جنایی را با تحول روبه رو کند.

به همین دلیل سر کارم یک آدم ماشینی می شوم و احساسات را در کارم دخیل نمی کنم. اما آن روز با روزهای دیگر فرق داشت. یک نوزاد دختر را که کمتر از یک سال داشت برای اتوپسی آورده بودند. خیلی حال بدی داشتم، چون من هم یک دختر هم سن و سال او داشتم.
به هر حال آماده بودم تا کارم را شروع کنم که ناگهان صدای گریه ای توجه من را به خود جلب کرد. نگاهم را به سمت در ورودی چرخاندنم. زنی را دیدم که به جسد کودک نگاه می کند و اشک می ریزد، تعجب کردم و از او پرسیدم چه طوری داخل آمده است؟
او جوابی نداد و بلافاصله اتاق را ترک کرد. چند دقیقه بعد وقتی اتوپسی دخترک تمام شد جسد دیگری را روی تخت گذاشتند. باورم نمی شد همان زنی بود که چند دقیقه پیش دیده بودم، مادر همان نوزاد. انگار آمده بود تا ببیند اوضاع و احوال دخترش خوب است یا نه؟! هیچ کس حرفهای مرا باور نمی کند، اما این اتفاق واقعا برای من افتاده است.

بعدها پرونده این مادر و دختر را بررسی کردم و متوجه شدم که هر دو آنان در یک حادثه مشکوک با مسمومیت به قتل رسیده بودند.

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
آخرین خبر های حاشیه ای المپیک 2016 ریو در رکنا.