کاش باران ببارد (داستانک)
رکنا: کاش باران بیاید. کاش آن قدر باران ببارد که آب باران حوض کوچک خانه ما را پر کند. آن وقت من به حیاط می روم. دست های کوچکم را رو به آسمان می گیرم و از ته دل می خندم آنقدر که صدای خنده ام خانه مان را پر کند.
کاش باران بیاید، آنقدر که دیگر غصه نخورم. آنقدر که دیگر فکر نکنم. آنقدر که بدانم خدا صدای مرا شنیده و دعای مرا استجابت کرده است.
دلم می خواهد باران بیاید. اگر باران ببارد، دریاچه خشک شده ارومیه از آب پر می شود، آن وقت شهر ما زیبا و با صفا می شود. آن وقت آبی دلنواز آب، سفیدی خشکی زمین را پنهان می کند و ما بار دیگر به دریاچه شهرمان سلام می کنیم.
ارسال نظر