چند روایت معتبر از کسانی که در روزهای گذشته آستینها را بالا زدند و به کمک سیلزدگان نقاط مختلف کشور رفتند
وقتی مهربانی را فریاد زدیم
رکنا: سیلابها همیشه بودهاند، اما این روزها گریبان بسیاری از شهرهای کشور ما را گرفته است. احتمالاً تصاویر سیلاب شهرهای مختلف کشور از آققلا و گمیشان در شمال کشور تا پلدختر و معمولان در لرستان و شهرهای خوزستان را که خانههای زیادی را جلوی چشم مردم ویران کرد در شبکههای اجتماعی دیدهاید یا همین سیل شیراز که جان تعدادی از هموطنانمان را گرفت. سیلابها میتوانند مثل زلزله و دیگر بلایای طبیعی خطرساز باشند و درست مثل همه آنها هم قابل مقابله هستند.
یادتان باشد بسیاری از شهرهای کشورمان همیشه در معرض خطر سیل قرار دارند، چرا؟ کارشناسان دلایل اصلی این موضوع را اختلاف ارتفاع زیاد، شرایط اقلیمی خاص، وجود رودخانههای فراوان و مسیلهای متعدد و قرار گرفتن در پای کوه دانستهاند. اگر در تاریخ نقاط سیلزده این روزها هم جستوجویی بکنید، سیلهای دیگری را خواهید یافت که صدها کشته برجای گذاشتهاند. البته با وجود همه اتفاقات تلخی که در روزهای گذشته دیده و شنیدهایم باز هم هنوز افرادی پیدا میشوند که با عملکرد نامناسب خود خطرآفرینی میکنند. اگر تصاویر سیلهای اخیر را مرور کنید خانههایی ویران شدهاند که کنار رودخانهها و مسیلها قرار داشتند و حریم آنها را رعایت نکردند و حتی با مصالح نامناسب ساخته شده بودند. یا کسانی گرفتار سیل شدند و جانشان را از دست دادند که برای تماشا کردن رفته بودند. هنوز هم خیلیها توجه نمیکنند که سیل تماشا کردنی نیست. وقتی سیل آمد باید فرار کرد و در یک جای امن مستقر شد. نباید در جریان آب، راه افتاد. کارشناسان میگویند که در همین سیلابهای اخیر هم علت بسیاری از خسارتهای مالی و جانی، عملکرد نادرست برخی از مردمی بوده که بعد از وقوع سیل در معابر حضور داشتهاند. اما به هر حال این روزها چیزی که تصاویر بهطور واضح و مشخص نشان میدهد و انگار همه متوجه آن شدهاند این است که نباید دست روی دست بگذارید تا سیل زندگی مردم را ببرد! نباید انتظار هم داشت که فقط مسئولان به تنهایی هر روز به فکر این باشند که جلوی سیلابها را بگیرند و به یاری سیلزدگان بروند. حالا خیلی از مردم کمر همت بستهاند تا هم به هموطنان خود کمک کنند و هم برای مقابله با این ماجرا مهیا شوند. فیلمها و تصاویر و خبرها نشان میدهد که حالا هر شهر سیلزده تبدیل به یک شهر 80 میلیونی شده است و همه مردم ایران تلاش میکنند که برای آبادی ویرانیها کاری انجام دهند. انگار این روزها همه دارند مهربانی را با تمام وجود فریاد میزنند. در اولین صفحه «داستان زندگی» امسال سراغ روایت کسانی رفتهایم که در شهرهای سیلزده حضور داشته یا دارند و از نزدیک شاهد اتفاقات بودهاند. این چند روایت را بخوانید.
آن سوی سیل
جواد عزیزی
اول: «ترکمن صحرا نابود شد....» این را میگوید و بغضش میترکد. رئیس شورای روستای «نیازآباد» بندرترکمن حالا چند روز است که با کمک بقیه اهالی روستا تلاش میکنند از پیشروی بیشتر آب به داخل روستا جلوگیری کنند. آنها را کنار رودخانه قرهسو میبینم. لباسهای کثیف و گلولایی که روی صورت و پیشانیشان خشک شده از ساعتهای زیادی حکایت میکند که اینجا مشغول کارند. آبی که از رودخانه سرریز شده، تا چشم کار میکند زمینهای کشاورزی را در خود فرو برده و حالا نگرانی آنها ورود آب به داخل روستاست. پیر و جوان کیسههای پر از خاک را یکی پس از دیگری روی دوششان میاندازند و روی لبه رودخانه که از روی کیسههای چیده شده در اطرافش قابل تشخیص است پیش میروند و امیدوارند با گذاشتن هر کیسه، مانع از ورود آب بیشتر به داخل روستا شوند.
دوم: فرهاد نشسته روی لبه قایق قدیمی، کنار جادهای که بندرترکمن را به گمیشان وصل میکند. از جاده فقط قسمتی از آن پیداست. آب دو طرف آن را پر کرده و ارتفاع آن به یک و نیم متر میرسد. از وقتی جاده را منفجر کردهاند تا آب از آن دست به این دست جاده که انتهایش دریاست، منتقل شود، تنها مسیر دسترسی به گمیشان هم مسدود شده. فرهاد و دوستانش هم کارشان این است که با قایقهایشان مردمی را که قصد دارند از گمیشان به بندرترکمن بروند یا آنهایی را که راهی گمیشان هستند، تا انتهای این مسیر 2کیلومتری ببرند. میگوید: «چند روز است که درست نخوابیدهام. فقط من نیستم. همه اینهایی که میبینید قایقهای شخصیشان را آوردهاند که به مردم کمک کنند. از صبح تا غروب کارمان همین است. ما مردم، وسایلشان و حتی کمکهای مردمی و غذا و آبمعدنی را با همین قایقها، مجانی جابهجا میکنیم به امید اینکه آب هر چه زودتر پایین بیاید و همه سر خانه و زندگیمان برگردیم.» خانهای که فرهاد از آن میگوید بیشتر از یک هفته است که در محاصره سیل است. به گفته یکی از دوستانش، آب تا ارتفاع یک متر به داخل خانه فرهاد نفوذ کرده و او از وقتی آنجا را تخلیه کرده حتی فرصت نکرده سری به خانهاش بزند.
سوم: پیرزن روی سکوی میدان ورودی شهر گمیشان نشسته و به خیابان روبهرویی چشم دوخته است. همان خیابانی که از صبح، سیلاب وارد آنجا شده و همینطور جلو میآید. حتی جشنواره رنگهای شاد لباس و روسری ترکمنیاش هم نمیتواند نگرانی نگاه او را پنهان کند. به غیر از او، برخی از ساکنان شهر هم داخل میدان جمع شدهاند. همهشان نگرانند که آب همینطور جلو بیاید و همه خیابانهای شهر را پر کند. که اگر این اتفاق بیفتد، تکلیف خانه و زندگیشان چه میشود؟ وسایلشان را کجا ببرند؟ گوسفندها و مرغ و خروسهایشان را چه کنند؟
صدای مردی اما از آن گوشه میدان بلند میشود که «بچههای گمیشان اجازه نمیدهند سیل خانه و زندگیشان را ببرد.» میگوید که همه مردان شهر، از پیر و جوان شبانهروز دارند تلاش میکنند تا با گذاشتن کیسههای پر از خاک در حاشیه رودخانه و درست کردن سیلبند، اجازه ندهند که شهرشان مثل آققلا به زیر آب برود. حرفهای او حس خوبی به من و همه مردمی میدهد که داخل میدان جمع شدهاند. برای لحظهای سیل، خیابان پر از آب، زمینهای غرق شده، جادهای که حالا دیگر نیست و قایقهای پر از مردم نگران از جلوی چشمانم محو میشود و فقط مردمی را میبینم که سینه به سینه، دوش به دوش و دست در دست هم برای کمک به هم و نجات شهر و روستایشان تلاش میکنند.
سیل در سرزمین پدری
ساتیار امامی
سالها پیش سیلی کوچک وارد شهر زادگاهم شد که کل شهر رفته بود زیر آب. سیل از بالا دست و از جنگل شروع شد و از رودخانه اصلی به شهر هجوم آورد. اون روزها دانشجوی عکاسی بودم و در تهران زندگی میکردم و همیشه دوربین همراهم بود. وقتی با سیلاب شهرم مواجه شدم دوربینم را برداشتم تا تصاویر آن سیل را برای همیشه ثبت کنم. فکرم این بود که حداقل چیزهایی که در واحد عکاسی خبری از استادان یاد گرفته بودم باید در میدان عمل به اجرا میگذاشتم و به نتیجه میرساندم. بعد از عکاسی از کل مصیبت سیل در شهرم با تأخیر چهار روزه عکسها بواسطه یکی از دوستان مطبوعاتیم به برخی رسانهها داده شد. آن زمان خبری از فضای مجازی نبود. موبایلها هم یا بسیار کم بودند یا اصلاً دوربینی نداشتند که بخواهند چیزی را ثبت کنند.
عکسهای سیل بندرگز بعد از چهار روز مخابره شد و بواسطه دوستم، یکی از آنها عکس صفحه اول یک روزنامه سراسری و چند تا روزنامه دیگر شد. برایم بسیار لذت بخش بود که توانستم یک واقعیتی را هر چند با تأخیر چند روزه رسانهای کنم. با آن خبرها و تصاویر، بعدها تنها رودخانه شهرم که از وسط آن عبور میکرد توسط مدیران وقت آن زمان به خارج شهر انتقال یافت و دیگر شهرم درگیر سیلاب نشد.
حالا بعد سالها دوباره به جان وطنم سیلاب افتاده و در منطقه اجدادیم به مدد فضای مجازی و موبایلهای دوربیندار فوق مجهز که دست خرد و کلان و پیر و جوان قرار دارد لحظه به لحظه تصاویر از این سیل منتشر میشود، تصاویری ناب از لحظات حادثه. در روزهای ابتدای سال نو بهعنوان یک عکاس خبری و مطبوعاتی که سالها درگیر اخبار و حوادث و مناسبات رسمی کشور بوده، عکسها و خبرهای طغیان گرگان رود را دنبال میکردم؛ از سیلاب در اطراف برج قابوس گنبد تا غیبت استاندار گلستان و حتی عزل سرپایی استاندار وقت. امسال عید هم مثل هر سال باید برای دیدن خانواده به شهرم میرفتم و با تأخیر چهار روزه خودم را به منطقه رساندم تا بتوانم کاری برای این اتفاق انجام دهم. احساس میکردم مردم شهرهای عادی درگیر شهرهای سیلزده و رسانهها درگیر اخبار سیلاب نمیشدند اگر صرفاً به تعطیلات نوروزی میچسبیدیم. ابتدا به آق قلا رفتم که کانون توجهات آنجا بود. بعد هم خودم را به گمیشان رساندم که سیلاب به سمت آن در حرکت بود.
وقتی به دروازه گمش تپه یا همان گمیشان رسیدم فکر میکردم به خط مقدم جبههای وارد شدم و تمام تصاویر عکاسان جنگ ایران مثل برق از مقابل چشمانم رد شد. خاکریز و سنگر و جاده ها مسدود و امواج سیلاب در دو سوی جاده خوش رقصی میکردند. انگار روز فتحشان بوده، فتح سرزمین پدریشان.
جوانان گمیشان مثل اقوام هم استانیشان به خیال اینکه با کمی آب گرفتگی در سطح شهر مواجه هستند با اندک امکاناتی که بهدلیل شغل و کسب و کارشان داشتند مشغول به مقابله با دشمن بودند، دشمنی که به مرزهای زمینهایشان نفوذ کرده بود. مرد و زن و کودک و پیر و جوان سخت مشغول پر کردن کیسههای خاک بودند. از اطراف شهر که هنوز آب نفوذ نکرده بود خاک میآوردند و با سرعت گونیها را پر خاک میکردند و سنگر سازیها انجام میشد تا مقابل حجم زیاد سیلاب مرهمی باشد. جوانان شهر، بخشی از انتهای جاده گمیشان به اینچه برون را برش دادند تا بتوانند مسیر سیلاب را به سمت دشت و در انتها به دریا منحرف کنند. ولی انگار زمین تشنه و آب به خانه برگشته بود. باز هم جوانان دست از کار نمیکشیدند تا بتوانند کیسه روی کیسه قرار دهند تا سدی مقاوم در مقابل سیلاب بیرحم باشد. تصاویر را ثبت کردهام و خیلیهایش هم رسانهای شده است. حالا چشم دوختهام به آیندهای که برای سیلاب این نقطه از سرزمین پدریام هم چارهای اندیشیده شود. درست مثل سالها قبل که تصاویر و خبرها، مسئولان را به فکر انداخت تا چارهجویی کنند.
سیل، آدمهای هولناک و یک مسیر میانبر
دانیال معمار
روایت یکم- بعضی چیزها هستند که وقتی از دور نگاهشان میکنیم، فکر میکنیم چقدر جمع و جورند، اما وقتی که نزدیکشان میرویم و دقیقتر تماشایشان میکنیم، تازه متوجه جنبههای دیگرشان میشویم؛ درست مثل باران. قدم زدن زیر لطافت قطرههای باران لذتبخش است، همینطور دیدن یک شهر شسته شده از پشت شیشههای خودرو. اما بارندگی همیشه لذتبخش نیست، حتی کمش گاهی دردسرهایی درست میکند که ماجرای معمول زندگی مردم را دچار اختلال میکند. مثلاً آبگرفتگی شاید یک اتفاق معمول پایتخت بعد از بارندگی محسوب شود. وقتی جویها و نهرهای کوچهها و خیابانها ظرفیتشان بهدلیل فرسوده و قدیمی بودن تکمیل و آبهای سطحی سرریز میشوند و روی معابر شهری میریزند، مشکلات شهری یکی پس از دیگری خودنمایی میکنند. خب، حالا همین بارندگی اگر بیسابقه هم باشد که تکلیف روشن است؛ اتفاق معمول تبدیل به یک بحران میشود. سدها سرریز میشوند و رودخانهها طغیان میکنند. آب به داخل شهرها میآید و حتی تا سقف خانهها بالا میرود. این بحران این روزها سراغ بسیاری از شهرها و روستاهای ما آمده است.
روایت دوم- چرا ما زلزله را فراموش میکنیم درحالی که باید حسابی بترسیم، چون احتمال آمدنش بسیار است! پرونده بیماریهای مسری را خیلی وقت است بستهایم. اما چه کسی ضمانت کرده که مثل چند سال قبل این بیماریها هوس نکنند چرخی در شهرهای ما بزنند؟ اعتیاد چه؟ از مواد مخدر نباید بترسیم؟ از مواد مخدر جدید که این روزها فراوان شدهاند و ارزان؟ از قتل و جنایت هم که حتماً همه میترسیم. دور و اطرافمان را که بهتر ببینیم، تازه میفهمیم از خیلی چیزها باید ترسید. مثل همین سیل و سیلاب که حالا دارد پنهان و آشکار ما را تهدید میکند. اما به نظرم همه این پدیدههای ترسناک، خیلی هم ترس ندارند. باید حواسمان باشد از چه میترسیم. هولناکترین چیزی که ما را تهدید میکند، آدمهای بیاعتنا هستند. آنها که با بیاعتنایی خانههایی میسازند کنار رودها و مسیلها. آنها که همزمان با آمدن سیلاب با بیاعتنایی سلفی میگیرند. آدمهای بیاعتنا موجودات هولناکی هستند، حتی بدتر از خود سیل و زلزله. از آنها باید ترسید.
روایت سوم- فرهنگ، فرهنگ و باز هم فرهنگ. اصلاً چیزی از این کلمه میفهمید؟ کلمه سختی است، اما کلی از فعالیتها، منتسب به آن هستند؛ خانههای فرهنگی، رفتارهای فرهنگی، فرهنگسراها، برنامههای فرهنگی، ارتقای فرهنگ و.... کلاً سعی کنید به تعریفش کاری نداشته باشید، چون حسابی به دردسر میافتید. پس به چه چیزش کار داشته باشیم؟ اینکه بدانید و باخبر باشید که تمام رفتارهای ما، از همین فرهنگ ناشی میشود. اینکه چطور فکر میکنیم، احساس میکنیم، هنجارها و ارزشها و باورهای ما چه هستند، نگاهمان به اطراف و جامعه و دیگران و... همه و همه از همین فرهنگ ناشی میشود. حالا فهمیدید که چقدر مهم است؟
لابد این حکایتهای معروف را شنیدهاید که: روزی که بر اثر طوفان در امریکا برقها قطع شد، ملت ریختند و همه مغازهها و سوپرمارکتها و فروشگاهها را غارت کردند. اما یکبار که در ژاپن زلزله آمده بود، با اینکه مردم چیزی برای خوردن نداشتند، اما به ترتیب و منظم، پشت هم صف میکشیدند و وارد سوپرمارکتها میشدند و تنها به اندازهای که نیاز داشتند، جنس بر میداشتند؛ نه بیشتر. بعد مردمی که این دو قصه را تعریف میکردند، مدام از فرهنگ بالای ژاپنیها میگفتند که ببینید چقدر در آنها، درونی و نهادینه شده است. حالا بهنظرم با تصاویر و فیلمها و اخباری که این روزها از شهرهای سیلزده کشور میشنویم و میبینیم میتوانیم ادعا کنیم که ما هم مردمی با فرهنگ بالا هستیم. داریم نشان میدهیم ما ملتی هستیم که خیلی کم پیش میآید یک جایی، یک کسی را آب ببرد و ما را خواب ببرد. داریم میبینیم که جهادگران چطور خودشان را به شهرهای سیلزده میرسانند تا باری از دوش مردمان این شهرها بردارند. داریم در خبرها میشنویم که ملت چقدر دارند از نقاط دور و نزدیک کمک مالی و غیرمالی میکنند تا شرایط سیلزدگان به روزهای عادی زندگی برگردد. گفتهاند که مردم، اهل و عیال خداوند هستند و نزدیکترین راه برای رسیدن به خداوند، از همین مسیر میانبر خدمتگزاری به مردم میگذرد. این روزها خیلیها در حال عبور از این مسیر میانبر هستند.
باید همرنگ جماعت شوی، به رنگ گل
امیرحسین صالحی
روی سقف خانه خودت به استقبال مرگ بروی؛ این تجربهای تلخ است که مردمان پلدختر همین چند روز پیش آن را با تمام وجود لمس کردند و وقتی آب دور تا دورشان را گرفته بود به این فکر میکردند که دیگر همه چیز تمام شد!
اصلاً این خصلت انسان است که خیلی زود ناامید میشود و به محض تغییر در زندگیش همه چیز را از دست رفته میبیند و فراموش میکند که خداوند در قرآن گفته «و قطعاً شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جانها میآزماییم و بشارتده صابران را».
اما همه ماجرا این نیست و در همین لحظههای ناامیدی است که خدا دریچهای رو به انسان میگشاید و به وسیلهای او را نجات میدهد. همین سنت الهی بر مردمان پلدختر نیز جاری شد و بعد از وقوع سیل، نیروهای جهادی و مردمی اعم از هلال احمر، سپاه، ارتش و نیروی انتظامی راهی این دیار شدند تا با کمک به سایر مسئولان و دستگاههای دولتی، مردم رنج کشیده را از وضع موجود خود خلاص کنند.
امروز اگر به سمت پلدختر بروید میبینید که پل اصلی شهر، مرزی شده بین تصمیم و اجرا؛ در یک سمت همه چیز در جنب و جوش است و همه بهدنبال این هستند که سریعتر وسایل مورد نیاز خود را تأمین کنند تا به آن سوی شهر ببرند. اگرچه از حق نگذریم کمی سوء مدیریت هم وجود دارد. اگرچه مناطق سیل زده به هشت بخش تقسیم شده است و هر بخش دست گروهی افتاده، اما باز میبینی که یک گروه پیدا میشود که میخواهد مستقل عمل کند و این مسأله مشکلساز میشود.
بههر حال وقتی از مرز رد میشوی در اولین قدم در گل فرو میروی بدون تعارف. باید همرنگ جماعت شوی و همه چیز اینجا یک رنگ است، رنگ گل. خانههای زیادی بر اثر سیل تخریب شدهاند، اما هیچکس دست روی دست نگذاشته است، مردم دست در دست نیروهای جهادی مشغول لایروبی هستند. زن و مرد بیل در دست دارند و تلاش میکنند گل و لایی را که همه جای خانهها را فرا گرفته است به خیابان هدایت کنند. کار کند پیش میرود چرا که کمکها به نسبت واقعه کم است و نیاز است که نیرو و تجهیزات بیشتری برای پلدختر در نظر گرفته شود. تازه این قسمت اول ماجراست و تا چند روز دیگر بعد از این سیل، بیماری شهر را فرا میگیرد؛ نیاز است که گروههای بهداشت و درمان نیز کم کم به این شهر اعزام شوند و در حال آمادهباش قرار گیرند. با این حال مردمی که تا چند وقت پیش در انتظار مرگ بودند، این روزها به دیگر همنوعان خود دلگرم هستند. این مردم میدانند که همه ما از یک خاک هستیم و همه جای این سرزمین را خانه خود میدانیم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر