بابایی ،دخترت دیگه نمی خنده!

در این لحظه گوشی تلفنش را جلو آورد و به خاطر این که مرا هم با گفته های خودش همراه کند تصویری نشانم داد و گفت:این متن را دخترم روی پروفایل تلگرام خودش گذاشته و مرا با گفته اش آتش زده است.

از روی کنجکاوی صفحه گوشی تلفن همراه دوستم را نگاه کردم. تصویری از یک غروب بود با این متن که :«بابایی ،دخترت دیگه نمیخنده !».

دوستم منتظر بود واکنش مرا ببیند و حرف هایش را بی هیچ و کم و کسری تایید کنم. مکثی کردم و سرم را به نشانه تاسف تکان دادم و گفتم: دوست عزیزم ،من آمده ام پادرمیانی کنم و بتوانیم سنگ روی سنگ بگذاریم تا بنای یک زندگی از هم نپاشد. با این لحن تیز و تندی که تو حرف می زنی و دستپاچه و پریشان ،دیوار بنای سرنوشت بچه ات را می خواهی از یک رو کاه گل کنی که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.

در این لحظه همسر دوستم اخم هایش را در هم کشید و گفت:دست شما درد نکنه که آمده اید و انشاا... از خجالت تان در بیائیم ،فقط یک خواهش دارم رفتیم آنجا (خانه پدر شوهر دخترش) آنها را دیگر روشن کنید و طوری حرف بزنید که بفهمند مقصر هستند و اشتباه کرده اند.

دختر دوستم که کناری نشسته و به کف پوش اتاق خیره شده بود صدایش را صاف کرد و خیلی آرام گفت:آنها (خانواده شوهرش ) آن قدر حیله گر هستند و لفظ قلم حرف می زنند که مار را از لانه اش آرام و بی آزار بیرون می کشند و مطمئن هستم شما را هم فریب خواهند داد و ... .

از گفته های دوستم ،همسر و دخترش ترسیدم..گفتم با این شرایط من یک پیشنهاد دارم. از یک مشاور متخصص که بی طرف هم باشد کمک بگیریم تا موضوع را دقیق بررسی کند و این طوری نه سیخ می سوزد و نه کتاب.

با این حرف انگار بلا گفتم. دوستم با ناراحتی و بر آشفته گفت:ما به فامیل خودمان یک کلمه در این باره حرف نزده ایم چون به هیچ کس اعتماد نداریم،گفتیم شما بیائید اینجا مشکل را طوری حل کنیم که دخترمان پاسوز این خانواده عوضی نشود. اما مثل این که مزاحم تان شده ایم و ... .

از شنیدن این جملات تعجب کردم و گفتم:دوست عزیزم ،از این که به من اعتماد کرده ای خیلی متشکرم ولی با این تفاسیری که می گویی نمی توان مشکلی حل کرد. باید واقع نگر باشیم و منطقی فکر کنیم تا بتوانیم ریشه مشکلاتی که باعث دعوا و درگیری شدید این زوج جوان شده را پیدا کنیم. البته دختر شما و شوهرش هم باید بدانندمشکلات و سختی های زندگی را می توان مدیریت کرد و با احترام به اختلاف نظرها زندگی خوب و شیرینی ساخت و... .

از اخم های دوستم و همسرش معلوم بود زیر بار گفته های دلسوزانه من نمی روند. آنها در حالی که دلخور شده بودند گفتند :امشب صلاح نیست خانه پدر شوهر دخترم برویم ،فردا زنگ میزنم و خبر می دهم چه ساعتی بیائید و برویم و جلسه را برگزار کنیم.

فهمیدم می خواهند مرا وارد این بازی نکنند.برای همین هم خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. در مسیر خانه تمام فکر و ذهنم درگیر این مساله بود که ما از مشورت و پا در میانی و ریش سفیدی کردن برای حل مشکلات و مسائل زندگی خود چه انتظار وچه هدفی داریم؟.

چرا نمی خواهیم قبول کنیم که برای تغییر در مرحله اول باید از خودمان شروع کنیم و بدانیم که این تغییرات را با تمرین در خود به دست خواهیم آورد.پس تمرین کردن و این که چه کنیم تا تغییر کنیم بهترین راهکار و اولین گام برای رسیدن به هدف است.

مشکل اینجاست کسانی که اینگونه فکر نمی کنند ،یعنی به تغییر خود اعتقادی ندارند باورشان این است که باید بی چون وچرا برنده زندگی خود بوده و قوی باشند و این به جای آن که یک اصل و قانون و معیار برای ساختن زندگی شان باشد فقط یک انتخاب برای شان است. این انتخاب چون چهارچوب درستی ندارد فرد خیلی زود خسته می شود ،کم می آورد و دل شکسته می شود.

دوستم معتقد بود عمری تلاش کرده و با سخت گیری بیش از حد دخترش را در راه تحصیل و دانش قرار داده است و این زندگی حق فرزندش نیست.

کاش او می دانست دخترش برای کسب خوشبختی از دوران کودکی خود، شادی و نشاط و احساسات و عواطفش را قربانی سخت گیری های پدر کرده و ...

یک ضرب المثل اسپانیایی می گوید؛  برای پختن یک املت خوشمزه باید حداقل یک تخم مرغ شکست، یعنی برای به دست آوردن هر چیزی باید هزینه ای پرداخت کرد و این هزینه گاهی زمان است و گاهی پول و گاهی گذشتن از خود و حتی گذشتن از خواب راحت است.

به راستی ما دنبال چه می گردیم؟.چگونه است که برای خرید یک جفت کفش ،لباس ،جوراب و حتی انتخاب مدل موی سر و نوع آرایش مان دنبال جدیدترین مدل ها و طرح ها هستیم اما غافل از آنیم که مبادا خودمان را گم کنیم و به همین خاطر باید همیشه دنبال خودمان و بهترین مدل و شکل و شمایل مان باشیم . خود واقعی که گویای شخصیت و اعتبار ما باشد و وجود و حضورمان را در صحنه زندگی موثر،ارزشمند و باعزت و احترام معرفی کند.

مگر قرار است چندبار زندگی کنیم (مگر یک بار بیشتر زندگی می کنیم )؟.

پس چرا گاهی غفلت می کنیم و برای تیک تاک ثانیه های زندگی مان ارزش قائل نیستیم ،به خودمان روز بخیر نمی گوئیم و به اشتباه فکر می کنیم هر چه پیش آید خوش آید؟.

هر چیزی که پیش می آید محصول فکر و اندیشه ما است. پس اگر دنبال بهترین ها و تغییر هستیم باید فکر خودمان را درست کنیم و این مهارت های اساسی را به فرزندان خود نیز بیاموزیم. اینگونه است که فرزندان ما راه را از چاه تشخیص خواهند داد و می دانند چگونه باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند. بچه ای که از پدر و مادرش یاد بگیرد که می شود حق را ناحق کرد و ناحق را حق جلوه داد چگونه می خواهد به راه حق برود و درست زندگی کند؟.

ماجرای درگیری زوج جوان (دختر دوستم و شوهرش ) بعد داستانی شد که برای شان گرفتاری های زیادی به وجود آورد. دست آخر هم بعد از آن که حرمت ها را شکستند به این نتیجه رسیدند که باید به مشاوره بروند و مساله را درست و منطقی و عقلانی حل و فصل کنند.

دوستم بعد از چندماه زنگ زد و در حالی که حالم را می پرسید گفت:حرف شما درست بود . هم دختر ما باید می فهمید اشتباهش چیست و هم دامادم و خوشبختانه زندگی شان حفظ شد و به خانه خود برگشتند.

ای کاش دوستم و همسر و دخترش زودتر به این نتیجه می رسیدند تا قبح یک سری مسائل شکسته نمی شد . اگر چه ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.