محرومیت های دانش آموزان جازموریان /  ما ۱۶۵ کیلومتر جاده می‌خواهیم

این وانت درب و داغان تنها راه رسیدن به دروازه‌های شهرخوشبختی است و گریز از روستاهای خشک و تباه شده‌ای که حتی اندک بزها و سگ هایش نیز به درد گرسنگی دچارند.هر جمعه ظهر، ۳۵ دانش‌آموز خودشان را هر طور که هست در این وانت جا می‌دهند تا به شهر زهکلوت (جازموریان) برسند.در تمام روستاها دختران جوانی هستند که رؤیایشان فقط دیدن، نه حتی زندگی کردن؛ دیدن زهکلوت است. شهری که در چهار پنج خیابان خلاصه می‌شود و تنها اداره مهمی که دارد، دادستانی و هلال احمر و فرمانداری است.

دانش‌آموزان دختر و پسر با هزار امید سوار بر وانت، چشم‌های ملتمس کودکانی را بدرقه خود می‌کنند که پولی برای رفتن به شهر و درس خواندن ندارند.

گلناز و درناز دستوری افضلی دو خواهر بازمانده از تحصیل هستند. مرید، پدر خانواده، آنها را ترک کرده و مادر از پس شکم گرسنه خودش و بچه‌هایش برنمی‌آید، چه برسد به اینکه بخواهد دو دخترش را بفرستد شهر برای درس خواندن.

دخترها بعد از دو ماه که مادرشان پولی برای پرداخت به وانتی که سرویس روستا بود نداد؛ با حقارت به وانت راه داده نشدند. فقط برای 70 هزار تومان. در روستای طبق نمداد، در دازان بالا و دازان پایین، درایست کماتی و راهگذر و ده‌ها روستای دیگر اگر پدر و مادرهای دانش‌آموزان ماهی ۷۰ هزار تومان، یا هر مبلغ دیگری که راننده تعیین می‌کند؛ نداشته باشند، از تحصیل بازمی‌مانند. و این طور می‌شود که «راه» نقشی حیاتی در ادامه زندگی دانش‌آموزان روستایی بازی می‌کند.

نازپری سالاری فرزند محمد یکی دیگر از همین دختران جدا شده از تحصیل است. خانواده، چنان فقیرند که حتی پولی برای خرید کتاب‌های او نداشتند. او هر بار که به مدرسه می‌رفته است، تا قبل از شروع درس، کتاب دانش‌آموزان دیگر را قرض می‌کرده تا تند تند درس‌ها را بخواند. نازپری فقیر که شاگرد اول کلاس بود و او نیز از بد روزگار از وانت آبی رنگ پیاده شد تا رؤیاهایش تمام شود.

نمی‌توان از راننده وانت با هشت سر عائله گله‌مند بود، وقتی تنها امرار معاش او از همین راه باشد.روستاهای ایران انباشته از کودکانی است که راه می روند و نفس می‌کشند، بی‌آنکه زندگی کنند. آنها بی‌هیچ آینده‌ای متولد می‌شوند تا چون مادران و پدرانشان یک زندگی دشوار و تحقیر‌آمیز را طی نمایند. گاه حتی تولد و مرگشان نیز جایی ثبت نمی‌شود؛ گویا بود و نبودشان برای هیچ کس اهمیتی ندارد. آدم‌های بدون شناسنامه، بدون هویت.

هر چیز کوچک و بزرگی می‌تواند آنها را از مسیرطبیعی زندگی که حق هر موجود زنده‌ای است بازدارد. و موانع تحصیلی در این میان دشوارتر.

تقریباً تمام مدارس روستایی فقط تا پایه ششم تعریف می‌شود و آغاز پایه هفتم یعنی تغییر سرنوشت بسیاری از کودکان روستایی. شاید اگر ساختار تصمیم گیرنده در خصوص سیاست‌های کلان فضاهای آموزشی، از شرایط اسفناک روستاییان و بخصوص دانش‌آموزان روستایی در ورود به پایه هفتم آگاهی داشتند، با دو شیفته شدن این مدارس و اختصاص شیفت عصر به مقاطع بالاتر موافقت می‌کردند.

در جواب قدر مسلم به محدودیت نیروی انسانی وآموزشی اشاره خواهد شد. این در حالی است که خیل آموزگاران آماده به خدمت سالیان درازی است که پشت درهای بسته آموزش و پرورش در انتظار استخدام و خدمتند.

اینجا روستای «دازان نمداد بالا»، «دازان نمداد پایین»، «طبق نمداد بالا»، «طبق نمداد پایین»، «ایست کماتی»، «راهگذر» و ده‌ها روستای دیگر از بخش زهکلوت، شهرستان رودبار جنوب در استان کرمان جنوبی است و کودکانی که برای رسیدن به مدرسه جز سوار شدن بر وانت‌های روباز و خطرناک، حق انتخاب دیگری ندارند.

هر روز ده‌ها کودک در دورافتاده‌ترین و محروم‌ترین مناطق روستایی ایران، برای رسیدن به مدرسه، مسیری دشوار و خطرناک طی می‌کنند.

این وانت‌ها و سواری‌های قراضه و رها شده در دل کوه، یکی از مهم‌ترین راه‌های جلوگیری از افزایش کودکان بازمانده از تحصیل است!!

دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل، در روستاها باید آمار قابل توجهی باشد. بخصوص درباره دختران. ادامه تحصیل برای دختران، بخصوص با توجه به عقب‌ماندگی‌های فرهنگی و فضای بسته روستاها، به مراتب سخت تر از پسران است.

تقریباً تمام مدارس روستایی فقط تا پایه ششم است و بچه‌ها برای ادامه تحصیل باید به شهر بروند. آن هم مدارس شبانه‌روزی. چون فاصله روستاها تا شهر خیلی زیاد است. بخصوص نبود «راه» و جاده این مشکل را بزرگ‌تر می‌کند.

بچه‌های روستا نمی‌توانند مثل بچه‌های شهری در شیفت صبح یا عصر به مدرسه بروند و بعد هم به خانه برگردند. برای همین تنها امکان ادامه تحصیل درس خواندن در مدارس شبانه‌روزی است.

یعنی شنبه تا چهارشنبه در مدرسه و خوابگاه هستند. چهارشنبه بعد از تعطیل شدن با سرویس به روستا برمی‌گردند و دوباره جمعه ظهر به سمت شهر و مدرسه حرکت می‌کنند.

این تازه، سرنوشت دانش‌آموزان خوشبخت است. دانش‌آموزانی که از هفت خوان رستم گذشته‌اند؛ خانواده‌شان با ادامه تحصیل آنها موافقت کرده، حدود ۳۰۰ تا ۵۰۰هزار تومان پول داشته‌اند که در یک مدرسه شبانه‌روزی ثبت نام کنند و تا اندازه‌ای پول تهیه نوشت افزار و لباس و کفش داشته‌اند. (آنقدر که دمپایی و لباس کهنه و پاره موجب خنده بچه‌های دیگر نشود.) و بالاخره پولی برای تهیه سرویس.

البته سرویس‌های روستایی، با سرویس‌های مرسوم در شهر خیلی خیلی فرق دارد.

در مسیرهای صعب‌العبور روستایی که تقریباً جاده آسفالته وجود ندارد، تنها ماشین‌های شاسی بلند مثل هایلوکس امکان تردد دارد. اما این به معنای عدم تردد خودروهای دیگر نیست.

ماشین‌های شاسی بلند اگر هم باشند، مخصوص قاچاقچیان سوخت است و ربطی به مردم روستا ندارد.

روستاییان اگر خیلی خوشبخت باشند، در روستای خودشان یا روستاهای همجوار کسی را پیدا می‌کنند که یک وانت داشته باشد. آن وقت همان بچه‌های عبور کرده از هفت خوان رستم، سوار وانت می‌شوند و راهی مدرسه. یک وقت می‌بینید سی چهل بچه از چندین روستا خودشان را در یک وانت روباز جا داده‌اند تا به مدرسه بروند. تا خودتان مسافر یک روستا نشوید، هرگز نخواهید دانست نبود راه یعنی چه. راه ۸۰ کیلومتری که در شرایط عادی 5/1 تا ۲ ساعت می‌تواند طی شود، تبدیل به راهی پنج شش ساعته می‌شود. مسیری که از روی سنگ‌های بزرگ، کوهستانی، سنگلاخ و پر از دست‌انداز می‌گذرد. مدام به سوی بالا و پایین، چپ و راست پرت می‌شوید و باید خودتان را و دست‌تان را سفت نگاه دارید که پرت نشوید.

در این سال‌ها که مدام از سیستان و ‌بلوچستان، تا هرمزگان و کرمان و خراسان و به دورترین روستاها تا نقطه صفر مرزی به سفر گذشته است؛ به ارزش طلایی «راه»‌ها پی برده‌ام و با تمام وجود متوجه شده‌ام که چرا و به چه دلیل وجود راه‌های زمینی، هوایی، دریایی، شوسه و‌... نشانه توسعه یافتگی و شاخص پیشرفت کشورهاست. نبود راه یعنی فقر، یعنی عقب‌ماندگی، یعنی وجود نداشتن رؤیا یا کوتاه بودن سقف آرزوها. راه، راه لعنتی. همه چیز به راه‌ها ختم می‌شود.

داشتن جاده برای روستاییان، درست مثل آرزوی رفتن به ماه است. دور و دست نیافتنی. من بارها و بارها در همین مسیرهای سخت زنان حامله‌ای را دیده‌ام که در آخرین ماه‌های بارداری برای رفتن به بیمارستان سوار بر موتور به شهر می‌رفته‌اند و من همیشه با تعجب فکر می‌کرده‌ام چگونه چنین راه ناهمواری را تاب می‌آورند؟!خیلی‌ها تاب نمی‌آورند و می‌میرند. درست دو ماه قبل یک زن باردار ۱۸ ساله از روستای پیر خوشاب، قبل از رسیدن به بیمارستانی در کهنوج، در احاطه کوه‌های بدون جاده می‌میرد. همراهانش می‌گویند تا دقایقی دست و پا زدن جنین از روی شکم زن جوان مرده، پیدا بوده است.

و یک سال قبل که فاطمه، شاگرد کلاس چهارم دبستان در روستای گاوچران دچار عقرب‌گزیدگی می‌شود و بعد از سختی بسیار که ماشینی پیدا می‌شود، در همین راه‌های بدون جاده، پیش از رسیدن به شهر می‌میرد.

نداشتن جاده، قربانیان زیادی از روستاییان گرفته است.این گزارش زبان حال دانش‌آموزان روستایی است که به‌طور واضحی تنها یک خواسته دارند: «احداث جاده آسفالت شده» برای روستایشان.

نام ۳۵ دانش‌آموز ذکر شده، به نمایندگی از دیگرروستاها و دیگر دانش‌آموزانی است که همگی شرایط مشابهی دارند.

دانش‌آموزانی که نام آنها در این گزارش آمده است نماینده ۲۳ روستا و ۸۸۲ خانوار، یعنی جمعیتی بالغ بر۵ هزار نفر از بخش زهکلوت (جازموریان)، در شهرستان رودبار جنوب واقع در استان کرمان جنوبی هستند.

تلاش و هدف این گزارش انعکاس صدا و تصویر روستاییانی است که احداث جاده می‌تواند ادامه زندگی را برایشان کمی آسان‌تر سازد. داشتن جاده اولیه‌ترین و یکی از مهم‌ترین خواسته روستاییان ایران است. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

زهرا مشتاق