84 درصد از ایرانیان به مهاجرت فکر می‌کنند!/ مصطفی مهرآئین: وقتی انسانی تمایل به ترک وطن می کند، این امر ناشی از نارضایتی اوست + صوت

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا،  آمارهای جدید که بر اساس گزارش یک رسانه (نامه نیوز) منتشر شده است، نشان می‌دهند که تنها 16 درصد از مردم ایران تمایلی به مهاجرت ندارند. این آمار را امروز نامه نیوز منتشر کرده است.این واقعیت تکان‌دهنده باید همچون صدای زنگ یک آژیر هشدار، در گوش سیاست‌گذاران و مسئولان طنین‌انداز شود.

زمانی که 84 درصد مردم یک کشور از گزینه مهاجرت به‌عنوان راه‌حل بهبود کیفیت زندگی سخن می‌گویند، دیگر نمی‌توان آن را یک پدیده عادی قلمداد کرد. این آمار سندی زنده است بر یک بحران بی‌سابقه و همه‌جانبه؛ بحرانی که نه فقط اقتصاد، بلکه ریشه‌های اجتماعی، سیاسی، و روانی جامعه را متزلزل کرده است.

جغرافیای مهاجرت؛ تصویری تاریک از بی‌اعتمادی عمومی

آمار مذکور به‌تنهایی یک روایت را بازگو نمی‌کند؛ بلکه آن را فریاد می‌زند: جامعه ایران درگیر یأس مزمن شده است. چه چیزی یک ملت را به این نقطه رسانده؟ آیا مشکلات اقتصادی است که مردم را خسته کرده؟

اقتصاد در مرز انفجار

ایران طی یک دهه اخیر، از منظر اقتصادی به جولانگاه نابسامانی تبدیل شده است. تورم افسارگسیخته، فروپاشی ارزش پول ملی، نرخ بیکاری بی‌سابقه، و نبود فرصت‌های شغلی باثبات، زندگی را به کابوسی برای بسیاری تبدیل کرده است. مردم نه‌تنها آینده مالی‌شان را بی‌ثبات می‌بینند، بلکه روزمره‌ای دشوار و ناامیدکننده را تجربه می‌کنند. چگونه می‌توان انتظار داشت که مردمی در جهنم تورم، چشم‌اندازی روشن برای فردا داشته باشند؟

فراتر از مشکلات اقتصادی، فشارهای اجتماعی یکی از محرک‌های اصلی مهاجرت است. حتی برای آن دسته که هنوز در کشور مانده‌اند، محیط جامعه، سرشار از استرس و ناامیدی است.

مردم در سایه سیاست‌های غیرشفاف و محدودکننده، امیدی برای تغییر باید بیابند که بمانند. چگونه قرار است در شرایطی که کشور به‌طور پیوسته برای همه‌چیز جز شهروندانش «برنامه‌ریزی» می‌کند، امید بازگردد؟

 خروج بی‌وقفه از متخصصان، نخبه‌ها، پژوهشگران، و حتی مردم عادی. این سیل، میراث ایران را به زمین خواهد زد. از دست دادن این حجم از استعدادها و نیروهای انسانی، برای کشوری که نیاز به احیا دارد، شبیه خودکشی تدریجی است. تأثیر این خالی شدن، نه‌تنها اقتصادی و علمی، بلکه روانی و فرهنگی نیز خواهد بود.

مصطفی مهرآئین -پژوهشگر اجتماعی در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی رکنا در خصوص ابعاد رسیدن جامعه به مرزی که تنها16 درصد جمعیت به طور قاطع ابراز می کنند که در ایران می مانند چنین گفت: پاسخ به این پرسش از دید بسیاری کاملاً واضح به نظر می‌رسد و نیازی به تحلیل پیچیده ندارد؛ چرا که مسائل اجتماعی تا حد زیادی روشن شده‌اند. بر اساس عقل سلیم، وقتی انسانی تمایل به ترک محل زندگی خود دارد، این امر ناشی از نارضایتی اوست. اگر انسان در محیطی راضی، شاد و خوشحال باشد، دلیلی برای ترک آن نخواهد داشت. اما اگر بخواهیم از دیدگاه جامعه‌شناختی به این موضوع نگاه کنیم، هر کشور و سرزمینی دارای چند کارکرد مهم است که باید آن‌ها را برای شهروندانش تأمین کند. اگر نتواند چنین کارکردهایی را فراهم کند، طبیعی است که افراد تمایل به ترک آن خواهند داشت.

وی در مورد کارکردهای اصلی یک سرزمین اینچنین گفت:

محل زندگی و سکونت: سرزمین باید مکانی برای زندگی باشد، جایی که افراد بتوانند سرپناه داشته باشند و زندگی خود را سامان دهند.

تأمین منابع انرژی و نیازهای زیست‌محیطی: سرزمین باید قابلیت بهره‌برداری از منابع طبیعی مانند آب، خاک، انرژی و غیره را داشته باشد تا بقای انسان‌ها تضمین شود.

ایجاد امکانات اقتصادی: کشور باید بتواند منابع موجود را به ثروت تبدیل کند و شرایط معیشتی را برای مردم فراهم آورد.

ایجاد هویت فرهنگی: هر سرزمینی باید برای شهروندان خود هویت فرهنگی، معنوی و ذهنی فراهم کند و زمینه‌ساز پیوند آنان با فرهنگ و تاریخ آن باشد.

ارتباطات انسانی سالم: جامعه باید بستری برای ایجاد روابط انسانی عاطفی و گرم باشد؛ جایی که افراد بتوانند عشق و دوستی را تجربه کنند و در کنار دیگران احساس امنیت داشته باشند.

برقراری نظم و شکوفایی فردی: سرزمین باید نظمی پایدار ایجاد کند که منافع و اهداف مردم را تضمین کرده و امکان مشارکت اجتماعی و شکوفایی فردی را برای آنان فراهم سازد.

مهرآئین در ادامه با گفتن از اینکه بر اساس موارد ذکرشده، اگر کشوری از انجام این وظایف ناتوان باشد، افراد احساس عدم تعلق کرده و به دنبال مهاجرت خواهند بود ادامه داد: متأسفانه در وضعیت کنونی ایران، بسیاری از این کارکردها با مشکل مواجه شده‌اند. اقتصاد پایدار و تولید ثروت وجود ندارد، نظم لازم برای تضمین منافع و معانی زندگی مختل شده است، و احساسات و روابط انسانی نیز در فضایی انزواطلبانه قرار گرفته‌اند. در نتیجه، افرادی که در این شرایط زندگی می‌کنند، از لحاظ عاطفی، ذهنی و اقتصادی احساس خفقان و بن‌بست خواهند داشت.

نیاز به برنامه‌ریزی جدی دولت برای بازسازی اعتماد و امید اجتماعی

وی تاکید داشت: برای بهبود این وضعیت، دولت نیازمند برنامه‌ریزی جدی در تمامی این زمینه‌ها است تا اعتماد، امید و رضایت را به جامعه بازگرداند. بدون این اقدامات، آینده‌ای روشن برای چنین جامعه‌ای قابل تصور نخواهد بود. در جامعه‌ای که  انزوا و احساس تنهایی به عنصر غالب تبدیل شده، و از سوی دیگر منابع انرژی نه به درستی استخراج می‌شوند و نه امکان بهره‌برداری بهینه از آن‌ها وجود دارد، پرسش‌های بنیادینی درباره تعلق به سرزمین پیش می‌آید. علاوه بر این، زمانی که امکانات اولیه زندگی، از جمله مسکن مناسب برای بقای انسانی فراهم نباشد و سیستم مدیریتی نیز قادر به انجام وظایف حیاتی خود نظیر پالایش و اصلاح نباشد، زمینه برای گسست اجتماعی و روانی به‌طور طبیعی مهیا می‌شود.

مصطفی مهرآئین با اشاره به اینکه نکته مهم در این میان، مفهوم "دفع زباله" است که تنها به معنای حذف زباله‌های فیزیکی جامعه نیست چنین گفت: بلکه این اصطلاح استعاره‌ای از ضرورت پالایش و نقدپذیری سیستم اجتماعی و سیاسی است. هر جامعه سالم نیازمند فضایی است که در آن کاستی‌ها، نواقص و حتی آلودگی‌های فکری و رفتاری آن سیستم به‌طور مستمر شناسایی و اصلاح شوند. این امکان پالایش که به معنای نقد سازنده و اصلاح‌پذیری است، باعث می‌شود که یک سیستم اجتماعی پویا باقی بماند. اما در نبود چنین مکانیزمی، مشکلات روی هم انباشته شده و جامعه به حالتی از سکون، رکود و ناامیدی می‌رسد.

بحران معنایی و از دست رفتن تعلق به سرزمین

مهرآئین افزود: یک سرزمین زمانی برای شهروندان خود معنادار است که بتواند حداقل چندین کارکرد اساسی را برآورده کند. از تامین مسکن و امنیت گرفته تا ایجاد هویت فرهنگی و فراهم کردن نظم اجتماعی، همه این موارد در کنار هم حس تعلق به سرزمین را تقویت می‌کنند. اما اگر تمامی این کارکردها مختل شوند یا به‌طور کامل از بین بروند، دیگر دلیلی باقی نمی‌ماند که افراد احساس کنند آن سرزمین متعلق به آن‌ها است.با گستردگی امکان مهاجرت در دنیای امروز، این پرسش بیش از گذشته مطرح می‌شود: چرا فردی باید در سرزمینی باقی بماند که حتی پایه‌ای‌ترین نیازهای انسانی را برآورده نمی‌کند؟ بسیاری از افراد پاسخ می‌دهند که "عشق به وطن" یا "احترام به نمادهای ملی" می‌تواند دلیلی کافی برای ماندن باشد. اما آیا این عشق و احترام به تنهایی می‌تواند وزن بحران‌های متعدد را تحمل کند؟

از گزاره‌های بیرونی به حقیقت‌های درونی

این پژوهشگر اجتماعی در پاسخ به اینکه پس عشق به وطن و ماندن و ساختن و مبارزه کردن چه می شود گفت:عشق به وطن یا احترام به پرچم، سرود ملی، و سایر نمادهای فرهنگی، به‌طور کلی به شکل گزاره‌هایی بیرونی به افراد منتقل می‌شود. این باورها معمولاً از طریق آموزش، فرهنگ‌سازی و رسانه‌ها به جامعه تزریق می‌شوند. این گزاره‌ها معمولاً شکلی از آموزه‌های اخلاقی و اجتماعی هستند که انتظار می‌رود افراد آن‌ها را بپذیرند. اما سوال اصلی اینجاست که چه زمانی این باورها به باورهایی حقیقی و درونی تبدیل می‌شوند؟ رابطه میان فرد و این باورها زمانی به عمق می‌رسد که از یک سطح صرفاً آموزشی یا تبلیغاتی عبور کرده و به یک حقیقت درونی تبدیل شوند. برای اینکه باور به وطن‌دوستی واقعی و موثر شود، افراد باید از نظر عاطفی و ذهنی درگیر آن شوند. عشق و تعلق، زمانی عمیق می‌شود که فرد در رابطه‌ای پرشور و معنادار با این گزاره‌ها قرار گیرد.

چرا باورها عمیق نمی‌شوند؟

مصطفی مهرآئین با بیان اینکه مشکل اصلی اینجاست که در جامعه امروز ایران، بسیاری از عواطف انسانی از بین رفته یا دچار اختلال شده‌اند. شور انسانی، که عامل اساسی در ایجاد و تقویت ارتباط با ارزش‌ها و باورها است، جای خود را به سردی و بی‌اعتمادی داده است ادامه داد:  انسان تنها با منطق و عقل تمایزیافته از دیگر موجودات نیست؛ بلکه وجه تمایز واقعی انسان، عواطف و احساسات او است. زمانی که عواطف انسانی سرکوب شوند یا کم‌رنگ گردند، توانایی برقراری پیوند عمیق با ارزش‌ها و ایده‌ها نیز از میان می‌رود. برای مثال، ممکن است افراد با شنیدن یک شعر ملی یا سرودی درباره وطن دچار احساسی آنی شوند و حس تعلق به سرزمین خود پیدا کنند. اما این احساس عموماً زودگذر است، چرا که ریشه درونی ندارد. ریشه داشتن یعنی این حس باید در تمامی جنبه‌های زندگی روزمره فرد انعکاس یابد. برای اینکه این ارزش‌ها عمیق شوند، باید به بخشی از ذهنیت و هویت فرد تبدیل شوند.

تفکیک باورها و روابط با باورها

این پژوهشگر اجتماعی ادامه داد: بسیاری از ارزش‌ها و اصولی که به عنوان راهنماهای اخلاقی در جوامع وجود دارند، ارزش‌های قابل‌احترامی هستند. اما چیزی که یک فرد را به پای این ارزش‌ها نگه می‌دارد، نه خود گزاره، بلکه نحوه ارتباط او با این گزاره‌ها است. اگر این ارزش‌ها صرفاً به شکل قوانین یا دستورات اخلاقی تحمیل شوند، دیر یا زود از اثرگذاری خود می‌کاهند. اما اگر افراد بتوانند با این ارزش‌ها به شیوه‌ای پرشور و عاطفی درگیر شوند، آن‌ها را به بخشی از زندگی و هویت خود تبدیل خواهند کرد. برای مثال، «دوست داشتن وطن» یا «احترام به پرچم» تنها در صورتی ارزشمند خواهند بود که افراد بتوانند آن‌ها را در زندگی روزمره خود تجربه کنند.

ساختن سرزمین از نو

مصطفی مهرآئین در پایان گفت: برای آنکه باورهای مربوط به وطن‌دوستی عمیق شوند و جامعه‌ای با انگیزه برای مشارکت و بازسازی شکل گیرد، باید به مشکلات ریشه‌ای پرداخت. لازم است که احساسات انسانی احیا شود و فرصت‌های عاطفی، اجتماعی و اقتصادی برای افراد فراهم شود. بدون این تغییرات بنیادین، سرزمین و وطن به مفاهیمی سطحی تقلیل یافته و میل به مهاجرت یا خروج از کشور تقویت خواهد شد. جامعه‌ای سالم نیازمند تجدید در ارزش‌ها، عواطف، و روابط انسانی است. تنها در این شرایط است که گزاره‌های بیرونی می‌توانند به حقیقت‌های درونی تبدیل شوند و حس تعلق واقعی به سرزمین بازگردد.