رکنا: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند.جدایی آن ها ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد و دیگر مجبور به تحمّل شرایط بسیار سختی، در زندگی بودم.
رکنا: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند.جدایی آن ها ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد و دیگر مجبور به تحمّل شرایط بسیار سختی، در زندگی بودم.
رکنا: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند.جدایی آن ها ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد و دیگر مجبور به تحمّل شرایط بسیار سختی، در زندگی بودم.
رکنا: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند.جدایی آن ها ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد و دیگر مجبور به تحمّل شرایط بسیار سختی، در زندگی بودم.
رکنا: مرد به عقربه های ساعت نگاه کرد. از همیشه دیرتر بود. از زمانی که به خانه می رفت. می دانست بی تابی های دخترک ناشنوا بیشتر شده است. به دفتر پیک که رسید کسی نبود جز منشی ـ می دانم که خسته اید…