6 سال پيش ازدواج کردم و حاصل ازدواج ما يک دختربچه 3 ساله است. در همه اين مدت مادرزنم اينقدر حرف هاي بيهوده مي زد که سرانجام کارمان به جدايي کشيد. اکنون همسرم زندگي مشترک مان را ترک کرده و حتي سراغي از بچه اش نگرفته است.
در ارتباط با اين موردي که اشاره کرده ايد، مصداق کامل و عيني و ملموسي از دخالت اطرافيان است. بحث سر اين است که زماني حتي دخالت هاي معمولي اطرافيان مي تواند روي طرز تفکر و برداشت افراد تاثير بگذارد و بين زوجين شکاف ايجاد کند. در واقع جاي تاسف است وقتي مادري مي بيند که دخترش زندگي شيريني دارد، با گفتن اين حرف هاي بيهوده زندگي را به کام زن و شوهر تلخ کند. زندگي جوانان به حمايت و تقويت احتياج دارد. بزرگ ترها بايد جوانان را در مسير درست هدايت کنند و تجربه هاي مثبت خود را به آنان انتقال دهند. مادر بايد نقش يار، ياور و مددکار را در زندگي زوجين بازي کند، زيرا هنوز کاخ زندگي آنان از گزند باد و باران در امان نيست و هر لحظه احتمال دارد مساله اي باعث به هم خوردن زندگي مشترک شود. البته در اين مورد نمي توان به مادر همسر شما توصيه اي کرد، زيرا اين امر جزو ويژگي هاي اخلاقي او بوده و تغيير نمي کند. گاهي بزرگ ترها براي نظريات و ويژگي هاي جوانان ارزش قائل نيستند و ديدگاه هاي جوانان را ناديده مي گيرند، به همين خاطر جوانان مجبور مي شوند بهاي گزافي را بپردازند.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر