پسري 16 ساله هستم، مدتي است مادرم فوت كرده است. پدرم چند سال است كه ما را ترك كرده و من با داييام زندگي ميكنم و با هم مشكلاتي داريم. نميدانم چطور اين رفتارهاي او را تحمل كنم. لطفا راهنماییام کنید.
خانواده معناي گستردهاي دارد و از اعضاي مختلفي متشكل شده است. وقتي اعضاي يك خانواده مانند تكههاي يك پازل به هم متصل ميشوند، علاوه بر نشان دادن وحدت و يكپارچگي، هدف مشتركي را طي ميكنند، اما زماني كه به هر علت يكي از تكههاي اين پازل وجود و حضور نداشته باشد، خلأهاي عاطفي و رواني خود را نشان ميدهند و افراد درگير آسيبهاي رواني و اجتماعي ميشوند. برخي كودكان هستند كه با افرادي غير از خانواده خود زندگي ميكنند و چون والدين خود را از دست دادهاند، مجبور به زندگی با افراد ديگر هستند. نظام تربيتي در خانواده مبدا داراي استحكام زيادي است و اغلب والدين ميدانند كه چگونه فرزندان خود را تربيت كنند، اما وقتي يك فرد در محيطي دور از خانواده مبدا خود قرار ميگيرد، نهتنها اعمال شيوههاي تربيتي روي او صورت نميگيرد، بلكه به شكل يك فرد رها شده در خانواده دوم و جامعه دچار يأس و سرخوردگي ميشود. اين افراد فشارهاي رواني زيادي را تحمل ميكنند و حمايتگري محكم مانند خانواده ندارند كه آنها را حمايت عاطفي كنند.
برخي كودكان هستند كه بنا به دلايل مختلف يكي از والدين يا هر دو والد را از دست ميدهند، بسته به شرايط فقدان و واكنشهاي كودكان متفاوت است. گاهي اوقات ضايعه يا فقدان در اثر يك حادثه طبيعي مانند زلزله، سيل و... است كه كودك به يكباره والدين خود را از دست رفته ميبيند. گاهي اوقات هم در اثر يك بيماري مزمن در خانواده فقدان يا پديده ضايعه رخ ميدهد. گاهي اوقات در اثر برخي احكام اجتماعي كودك از پدر و مادر جدا ميشود؛ خواه بر اساس مرگ خواه بر اساس صلاحديد مراكز قضايي جدا ميشود. به دليل بدسرپرستي هر كدام از اين انواع فقدان اثرات منفي خود را دارد و كمتر در مورد اثرات مثبت اين اتفاقات صحبت ميشود و بيشتر در خصوص كنترل عواقب و تبعات چنين اتفاقات پژوهشي يا صحبت ميشود؛ اينكه در يك حادثه طبيعي مانند سيل، زلزله و... كودكان والدين خود را از دست ميدهند، چطور ميتوانيم با ارائه خدمات حمايتي مناسب طول دوره سوگواري را كوتاه كنيم و ميزان سازگاري اجتماعي كودك با خانوادههايي كه سرپرستي آنها را قبول كردهاند يا موسساتي كه مسوول نگهداري هستند، بالا ببريم.
پدراني كه بر اثر يك جرم محكوم به اعدام شده باشند، به مراتب اثرات تخريبي در كودكانشان بيشتر است و اين كودكان نسبت به كودكاني كه والدين خود را در حوادث طبيعي از دست دادهاند، بیشتر آسیب میبینند. قضاتي كه حكم اعدام را براي اين افراد صادر ميكنند، بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه در احكام خود نسبت به نحوه نگهداري فرزندان اين افراد راهكارهايي را بیندیشند، زيرا هر يك از اين فرزندان پتانسيل شكلگيري، حس انتقام و نيز رفتارهاي ضد اخلاقي و اجتماعي را ممكن است در خود پرورش دهند. در يك نگاه كلي حداقل مواردي كه مشاهده ميشود و با آن مواجه بودهايم، افرادي كه در دورهاي از زمان به طور ناخواسته يا غيرمترقبه پدر و مادر خود را از دست دادهاند، عوارض روانشناختي ديده شده است.
نداشتن مهارتهاي زندگي از جمله ضعفهايي است كه اين كودكان تحمل ميكنند و اغلب اين كودكان در خودآگاهي، ناتواني در تصميمگيري مشكل دارند و در حل مسائل ضعيف عمل ميكنند، همچنين استرس مزمني را تحمل كرده و فشار روانيشان بالاست. گزارشهاي متعدد از شكستهاي تحصيلي يا شكست در روابط زناشويي در اين زمينه شده است.
احساس وابستگي و نداشتن خوداتكايي به گونهاي كه باور به تغيير در شرايط زندگي خود ندارند و به شرايطي نزديك شدهاند كه در روانشناسي به آن پديده درماندگي آموخته شده ميگويند، يعني فرد با وجود شرايط تغيير براي زندگي خود باور به تغيير ندارد و تا سرحد مرگ ممكن است شرايط استرسزا را تحمل كند. شكلگيري برخي اختلالات اضطرابي مانند حملات وحشتزدگي در آنها و در نهايت ناتواني در تنظيم روابط بينفردي و اجتماعي يا مديريت شرايط زندگي خود دارند.
به خصوص بعد از جنگ جهاني كه كودكاني از خانوادههاي مبدا خود جدا شدند، در كشورهايي مانند آلمان و لهستان كودكاني بودند كه از والدين خود جدا شده بودند، بعد از اوجگيري آمار طلاق در خانوادهها يك حوزه پژوهشي در خصوص بررسي حوادث و تبعات زندگي با فردي غير از والد نسبي خود و اثرات آن در زندگي آينده اين افراد گزارش هايي را نشان دادند كه جدا از مشكلاتي كه آنها در ابتداي سازگاري اجتماعي تجربه ميكنند، مشكلاتي را ممكن است در زندگي زناشويي خود و شيوه فرزندپروري تجربه كنند. هرگونه ضعف در فرزندپروري مستلزم تجربه آن در خانواده مبدا است. وقتي فردي چنين تجربهاي داشته است، اين خطر وجود دارد كه آزمون و خطا در دستور كار زندگيشان قرار گيرد. مسلما هر كجا آزمون و خطا در دستور كار فرد قرار گيرد، ممكن است هر شرايط آسيبزاي غيرقابل جبراني پيش آيد.
اگر فردي در روند تربيتياش اصول را رعايت كرده باشد، افراد مشكلات كمتري را در طول زندگي تحمل خواهند كرد، همچنين بهتر است افراد قبل از ورود به زندگي زناشويي آموزشهاي لازم را ببينند، البته بايد به اين افراد امكان زندگي مستقل را داد تا به نوعي تحت خدمات حمايتي قرار گيرند. اينكه برخي كودكان هستند كه توسط ديگران بزرگ ميشوند، نمونههايي از اين دست باشد و چون فاصله سني قيم با كودكان زياد است، شكاف نسل ميتواند يك تهديد باشد و در سيستمهاي حمايتي تلاش ميشود تا به اين شكاف نسل پايان داده شود.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر