من حدود هشت سال است که با دختردایی خود و به خاطر حرفهای مادرزنم و اطرافیانش که گفتند ما پشتوانه تو هستیم و به خاطر دخترمان از همه نظر تو را حمایت میکنیم ازدواج کردهام. کارم را در یکی از استانها رها کرده و به محل زندگی همسرم در یکی از استانهای شمالی رفتم و مشغول درس خواندن شدم. پس از عقد متوجه شدم از نظر مالی و اخلاقی صفر هستند. من ماشینی خریداری کردم و دادم پدرزنم با آن کار کند به عنوان پول پیش خانه آنها و کمک هزینه زندگی خودمان باشد که پس از مدتی بین ما اختلاف افتاد و ماشین را پس گرفتم که گفتند باید خانه تهیه کنی و از آن زمان همسرم بهانه گیر شد و فحاشی میکند و حتی چندین بار پشت سر من تهمت زدند با این تفاسیر با کمک پدرم در آن شهر زمینی خریداری کردم و خانه ساختم که همین باعث شده من کمی دستم خالی باشد با این حال برای همسرم کم نگذاشتم و نتیجه ازدواج هشت ساله ما یک دختر چهار ساله است. هنوز همسرم بدترین اخلاق ممکن را هم با من و هم با دخترم دارد با و رفتارش با وجود بیست و سه سال سن بچگانه است. یک سال اول ازدواجمان خوب بود بعد از داستان ماشین تا الان از اخلاق وی رنج میبرم. لطفا راهنمایی کنید.
ارسال نظر