نميدانم از كجا شروع كنم. راستش خودم را گم كردهام. طفلكي خواهرزادهام، كلاس سوم دبستان است. مادرش سرطان گرفته و در بيمارستان بستري شده است هر روز سراغش را ميگيرد و فكر ميكند كه در مسافرت است و منتظر است برايش اسباببازي بياورد. لطفا راهنماييام كنيد كه چگونه به خواهرزادهام اين مساله را عنوان كنم؟
معمولا در بين اينگونه مسائل بايد به سن بچهها توجه كرد. بچهها در سن 9 سالگي اغلب اطلاعات آگاهانهاي در مورد پديده مرگ و بيماريهاي جدي و دائمي دارند و مساله مرگ تاحدودي آشكارتر شده، ولي در سن كم اين پديده براي بچهها عجيب و غريب و ناآشكار است. مساله مهم در اين ارتباط اين است كه وقتي اطرافيان به بيماري به نوعي سخت و لاعلاج مبتلا هستند، بايد دیگر افراد خانواده به بچه كمك كنند؛ به اين شكل كه بيان اين مساله نبايد هيجانی و شديد باشد تا بچهها دچار اضطراب شوند. واكنش بچهها بسته به نوع اطلاعات دادن و اخباري است كه اطرافيان به او ميگويند. لازم است براي اين منظور كودك را آرام كنيم و از جنبه دردناك مساله كم كنيم و بگذاريم او خودش در اين باره سوال كند. بعد از اينكه او همه اطلاعاتش را درباره بيماري اعلام كرد و درد و احساساتش را بيان كرد، آنگاه به آرامي مساله را به او توضيح ميدهيم. البته برخي از بچهها ممكن است در ويژگي انكار باشند در نتيجه خيلي تمايلي به مساله بيماري و مرگ نشان نميدهند و نبايد به زور او را مجبور كنيم با اين مساله روبهرو شود. در واقع بايد به آنها فرصت داد و سپس آن را بيان كرد. در حال حاضر مادر اين بچه به بيماري سختي مبتلا هستند و سن او براي درك اين مساله كم است. سعي كنيد اين مساله را يكدفعه به او بيان نكنيد و به او فرصت دهيد تا خودش با واقعيت روبهرو شود و آنگاه به تدريج و آرام بدون اينكه او دچار اضطراب شود، بيماري مادرش را به او بگوييد.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر