در شهرستان کوچکي زندگي ميکنم. پدرم اجازه نميدهد دانشگاه بروم و با اجازه مادرم يواشکي در دانشگاه ثبت نام کردهام تا ليسانس حقوق بگيرم. تا کلاس ميروم بدنم ميلرزد که پدر ميآيد و آبرويم را ميبرد. اين کار پدرم باعث شده تا ديگران من را مسخره کنند.
اينکه بخواهيم دنبال دليلي براي اين نوع عملکرد پدرتان باشيم بايد ريشه اين نوع رفتارها را در تعصباتي جستوجو کرد که در محلههاي کوچک وجود دارد. در برخي جوامع روستايي و شهري کوچک که جزو جوامع اوليه محسوب ميشوند ارتباطات عميقتر ولي محدودتر است و بزرگترها نسبت به جوامع شهري و مجازي تسلط بيشتري بر جوانان بويژه دخترها دارند. آنها دائما ترس از اين دارند که وقتي دختر به عرصههاي عمومي مثل دانشگاه و محيطهاي اداري کشيده شود تسلطشان را نسبت به او از دست بدهند که اين مساله با تعصبات قومي آنها مغاير است زيرا آنها معتقدند مرد بايد هميشه در کنار ناموسش باشد و از او دفاع کند و آنها نيز مجبور به حرفشنوي هستند و بايد از دستورات بزرگترهايشان دفاع کنند ولي با تصور اينکه وقتي وارد دانشگاه ميشوند نافرمان شده و اين نافرماني زمينه نافرمانيهاي ديگر را فراهم ميکند با تعصبات قومي برخي از خانوادهها منطبق نيست. اما بايد در نظر داشت بهتدريج اينگونه جوامع هم وضعيت جوامع شهري بزرگ را پيدا ميکنند و با افزايش دخترها در عرصه اجتماعي اين مسائل خود به خود از بين خواهد رفت و خانوادهها تابع شرايط جديد خواهند شد. بهتر است قبل از اينکه حساسيت پدرتان را در اين باره برانگيزيد با او در اين باره صحبت کنيد.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر