پسري 24 ساله هستم. يک سال پيش با دختري آشنا شدم که 5 سال از من بزرگتر بود و با فريبکارياش گول خوردم. اول ادعا ميکرد خانه دارد و جهيزيهاش تکميل است و دهها دروغ ديگر اما وقتي وارد زندگي شدم ديدم دروغ ميگويد. حتي خانوادهاش توان تهيه جهيزيه را نداشتند و پدر و مادرم به اين ازدواج راضي نبودند اما من جنگيدم و همه چيزم را از دست دادم. الان هم يک فرزند در راه داريم. لطفا راهنمايي کنيد.
يكي از مشكلاتي كه در ابتداي تشكيل خانواده و ازدواج آسيب، خطر يا تهديد به نظر نميآيد همين فاصله سني است. درست است كه نميتوان به طور قطعي گفت بزرگتر بودن زن از مرد مشكلزاست اما همين فاصله سني باعث ميشود تا مشكلات ريشهدار شده و كمكم آسيب به درون خانواده نفوذ كند تا جايي كه زن و مرد به جاي لذت بردن از زندگي به طلاق و جدايي فكر كنند. اما مشكل بعدي كه بنيان خانوادگيتان را سست و بيپايه و اساس كرده دروغهاي رنگارنگي است كه در ابتداي زندگي گفته شده است. اينكه ميگوييد فريب و گول همسرتان را خوردهايد بسيار آسيبزا به نظر ميرسد چون زندگيتان برپايه بياعتمادي و داشتن شك ساخته شده است. دروغ و دروغگويي به متلاشي شدن يك زندگي ميانجامد و زندگي كه شروع آن با دروغ بنا نهاده شده باشد سرانجام يا فرجامي درست نخواهد داشت. با توجه به اينكه تا مدتي ديگر صاحب فرزند ميشويد بهتر است ريشههاي عميق اختلافات را درمان كنيد و با ديدگاهي جديد به زندگي آينده فرزندتان فكر كنيد. از اين رو بايد از اشتباهات گذشته درس گرفته و زندگي مشتركتان را از اين به بعد درست كنيد. با قهر و دامن زدن به گذشته، آتش اختلافات مهيبتر خواهد شد. بهتر است با گفتمان مشكلات را از ميان برداشته و كمتر به آنچه در گذشته وجود داشته فكر كنيد. با توجه به اينكه والدينتان راضي به اين ازدواج نبودهاند و براي رسيدن به فرد مورد علاقهتان جنگيدهايد بايد براي حفظ كيان خانواده بهويژه به خاطر فرزندتان بار ديگر بجنگيد تا او در آينده دچار سردرگميهاي زندگي نشود. طلاق و جدايي در اين شرايط فكر درستي نيست و هميشه جدايي بايد آخرين راهكار و تصميم باشد.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر