حدود 30 سال است با اينكه شوهرم به بيماري قلبي و عصبي مبتلاست زندگي آرامي داشتهايم، اما مدتي است كه تصميم به ازدواج مجدد گرفته و اين موضوع را صريحاً بيان كرده است و همين مورد باعث شده كه ديگر مانند گذشته به او علاقهاي نداشته باشم. از آنجايي كه در تمام طول زندگيمان در مقابل ناراحتيها سكوت ميكردهام، اين بار نيز حرفي به ميان نياوردهام، اما بسيار آزرده خاطر شدهام، چه راهكاري را توصيه ميكنيد؟
از شرح حال مطرح شده اينطور برميآيد كه زندگي اين زوج بدون مشكل نبوده و بيماريهاي مرد زمينه تمايلات پرخاشگرانه و... را فراهم كرده و بديهي است كه او از لحاظ شخصيتي فرد كامل و سالمي نيست. در مواردي كه مرد دچار ناراحتي و ناتواني جسمي ميشود، از بعضي مكانيسمهاي جبراني اجباري استفاده ميكند و با ارتباط سعي دارد خود را همچنان توانمند نشان دهد.
زماني كه مرد، چنين خواستهاي را با صراحت مطرح ميكند، چارچوبهاي اصلي خانواده را زير سؤال ميبرد و در اين مورد، زن بايد مقابله مؤثر كند و شايد اگر پيشتر از اين، جلوي رفتارهاي غيراخلاقي مرد را ميگرفت چنين اتفاقي رخ نميداد گاهي اوقات ناديده گرفتن مشكلات و سكوت در مقابل آنها، مشكل را تشديد ميكند. به طور معمول وجود يك زن ديگر در زندگي، خانواده را دچار آسيب ميكند. اين اتفاق به دليل بحران ميانسالي كه در گروهي از مردان رخ ميدهد و با تكامل و رشد مالي و اجتماعي و به دليل نوسانات خلقي بحران ميانسالي، نمود پيدا ميكند.
به همين دليل توصيه ميشود، اين زوج سعي كنند مسائل را با انجام مشاوره حل كنند و اگر مرد از انجام مشاوره ممانعت ميكند به اين خانم توصيه ميشود با مراجعه به يك مشاور يا رواندرمانگر، توانايي حل مسئله را پيدا كند، زيرا بروز چنين مشكلاتي، نشاندهنده وجود ضعف و ناتوانيهاي شخصيتي و فردي اين زوج است.
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
ارسال نظر